سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۳۶ ب.ظ

درباره سايت

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهرستان ایذه

بسم رب الشهدا و الصدیقین
امام خامنه ای:زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
به سایت شهدای شهرستان ایذه خوش آمدید.
اهداف سایت:
معرفی شخصیت و وصیت‌نامه شهدا ایذه
گرامی داشت یاد و خاطره شهدا ایذه
و...

بایگانی

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

۱۸۳ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

جهادگر شهید حشمت اله غلامزاده

جهادگر شهید حشمت اله غلامزاده

 در سال 1341 در شهرستان ایذه در خانواده ای متوسط و مذهبی دیده به جهان گشود.

در دوره دبیرستان که فعالیت های ملت مسلمان ایران علیه رژیم جنایت پیشه پهلوی به اوج خود رسیده بود، حشمت اله نیز از اعضای فعال در مبارزه علیه رژیم و آگاه سازی جوانان از فعالیتهای شعار نویسی روی دیوارها و شرکت در راهپیمایی، از جمله فعالیت های بودند.

کلاس سوم دبیرستان برای ادامه تحصیل به بروجن رفت و در آنجا نیز به فعالیت های انقلابی خود ادامه داد. همیشه در بحث های سیاسی با مخالفین انقلاب شرکت می کرد. از دفتر فرهنگی جهاد بروجن کتاب های آموزنده ای دریافت، و به روستاها می برد تا بین مردم تقسیم کند.با آغاز جنگ و تجاوز رژیم فاسد عراق به سرزمین ایران،حشمت الله عزم جهاد نمود و برای خداحافظی از پدر و مادر خود به ایذه آمد و در کمیتهی پزشکی جهاد ایذه ثبت نام کرد. پس از آموزش های چند روزه شب عید به جبهه رقابیه اعزام شد. در پاسخ پدر و مادر خود که  به او می گویند شب عید را کنار ما بمان، گفت: "که عید ما وقتی است که ظلم و ستم در جهان از بین برود و جای آن را حق و عدالت بگیرد، آن هنگام عید ما مسلمین است" و باز فرمود "انسان یک بار می میرد و برای من در بستر مردن ننگ است و چه چیزی بهتر و بالاتر از اینکه در راه الله شهید شوم."

 سرانجام در تاریخ 04/01/61 در عملیات فتح المبین منطقهی رقابیه هنگامی که مشغول انتقال مجروحین از خط مقدم با آمبولانس به پشت جبهه بود، ترکش خمپاره به او اصابت کرده و به آرزویی که از دیرباز انتظارش را میکشید یعنی شهادت در راه خدا نائل آمد.

 پیکر مطهرش در قطعهی شهدای اکبرآباد شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ایران اسلامی باشد

شهید سرهنگ خلبان امین علیزاده

شهید سرهنگ خلبان امین علیزاده

در سومین روز از فروردین ماه 1336 در روستای قلعه سرخ نوترگی از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشودند.

 تحصیلات ابتدایی را در همان زادگاهش به اتمام رساند. پس از پایان دوران متوسطه در شهر ایذه از طریق کنکور سراسری و بورسیه ارتش وارد نیروی هوایی ارتش گردید و در رسته خلبانی تحصیلات خود را به پایان رساند. ابتدا در شیراز مشغول خدمت گردید و پس از مدتی به تهران عزیمت نمود.

سرهنگ علیزاده مدتی نیز مسئولیت سازمان ارتباطات هوایی ارتش (ساها) دزفول را بر عهدهداشت. از آنجاییکه همه جای ایران سرای او بود محل خدمت برایش فرقی نداشت تنها خدمت به ایران و ایرانی برایش مهم بود. در اوج حوادث انقلاب سرهنگ علیزاده به همراه تعداد دیگری از خلبانان در سال 1357 در آمریکا مشغول گذراندن دوره های تخصصی بودند. بنا به گفته ی آقای نعمت الله کوهستانی که از دوستان و هم دوره های شهید بود ایشان با اینکه در آمریکا بود ولی با دانشجویان پیرو خط امام و دانشجویان انجمن اسلامی ارتباط نزدیک داشت و با آنها همکاری می کرد.

پس از پایان دوره به میهن برگشته و در فرودگاه مهرآباد مشغول خدمت شد. شهید علیزاده همیشه از بی عدالتی و رنج محرومین نگران و عصبانی بود این مشکلات او را بسیار آزار می داد. ثمره ازدواج شهید علیزاده 2 فرزند پسر و یک فرزند دختر است که از او به یادگار مانده است.

سرانجام سرهنگ علیزاده در روز 13/11/1378 جهت انجام یک پرواز آموزشی تاکتیکی با یک فروند هواپیمای130 c  از فرودگاه مهرآباد تهران اقدام به پرواز مینماید که هواپیما به علت نقص فنی درحین پرواز از کنترل خارج و با یک فروند هواپیمای دیگر برخورد مینماید و امین علیزاده همانگونه که همیشه در آسمان پرواز می نمود تا از تمامیت ارضی این کشور دفاع کند این بار به اوج آسمان ها پرواز نمود و روح این شهید عزیز در کنار سرور و سالار شهیدان آرام گرفت و پیکر پاک این شهید بزرگوار در قبرستان روضه الزهرای شهرستان ایذه علاوه بر اینکه زیارتگاه عاشقان اسلام و ایران است برگ زرین و افتخاری دیگر برای این دیار می باشد.

شهید نورالله علی پور

شهید نورالله علی پور

 در دی ماه سال 1344 از خانواده ای مذهبی و متدین در روستای آبنار از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

از همان کودکی روح پرسشگر و کنجکاوی داشت. اغلب پاسخ ها او را قانع نمی کرد و به دنبال حقایقی دیگر بود و او از همان کودکی با مکتب عاشورا و جان دادن در راه خدا آشنا شد. وی برای ادامهی تحصیل مجبور شد تا به شهر مهاجرت نماید.

 ایام نوجوانی او مصادف با پیروزی انقلاب و پس از آن جنگ تحمیلی بود. با آغاز جنگ تحمیلی داوطلب اعزام به جبهه ها شد اما به سبب سن کم اجازه حضور در جبهه ها را نیافت . شهید مدتی در بسیج محلات فعالیت چشمگیری داشته تا اینکه درسن 17 سالگی به جبهه اعزام شد و به آرزویش که حضور در جبهههای جنگ بود، رسید. او در رستهی امدادگری آموزش دیده بود تا تسکین دهندهای باشد بر جراحات و دردهای یاران و همرزمانش.

نورالله در جبهه کرخه وقتی که برخی از همرزمانش مجروح شدند بی محابا و با شجاعت به یاری آنها شتافته، آنها را مداوا  و به پشت جبهه انتقال می داد. هرگز دست از تلاش بر نمی داشت و خود حاضر نبود که برای استراحت به عقب برگردد و بارها مأموریت خود را تمدید کرد تا اینکه زمان مأموریت اصلی ایشان فرا رسید و در تاریخ 20/11/61 در منطقه ی فکه در حالی که زیر آتش دشمن در حال جمع آوری گل های پرپر شده بود خود به آسمان پرواز کرد و به خیل دوستان و همرزمان شهیدش پیوست و به آرزوی دیرینهاش رسید ودر آن لحظه بود که حادثهی عاشورا در جلوی چشمانش زنده و نمایان شد.

وصیت نامه ی شهید نورالله علی پور:

خداست که شما را آفرید و سپس به شما روزی داد و سپس شما را می میراند و بعد از آن زنده می کند.

آری، ما را در این دنیا به وجود می آورد تا مرحله ی امتحانی خود را در این دنیای فانی بگذرانیم و نتیجه بگیریم و این دنیای فانی جای آزمایش است.

چقدر شیرین و خوب است که انسان از آزمایش قبول شود و در راه خدا کاری مثبت انجام دهد.

امیدوارم خدا با این تقدیم ناقابل که تنها هدیه ای است که می توانم به خداوند متعال بکنم که آن جانم می باشد که امیدوارم خدا آن  را قبول کند.

پدر و مادر مرا ببخشید و مرا حلال کنید تا خدا شما را بیامرزد. برای من گریه نکنید و شاد باشید که فرزند خود را طوری تربیت کردید که به راه بد نرفت، بلکه براه خدا رفت و در راه خدا کشته شد.

باید افتخار کنید که فرزندتان سرباز امام زمان (عج) و نایب برحق او امام خمینی بود و در پیکار با کفار کشته می شود و شما وظیفه تان را به خوبی انجام داده اید.

از برادرانم می خواهم که راهم را ادامه دهند و نگذارند که سلاحم بر زمین بیفتد و با آخرین قدرتتان قلب دشمن را نشانه بگیرید و ماشه را بچکانید.

امام را دعا کنید و یادتان نرود که همیشه در نماز جماعت و جمعه شرکت کنید و برادر کوچکم را به خوبی مواظبت کنید.

شهید گل محمد علیپور

شهید گل محمد علیپور

 در تاریخ 3/6/1338 در خانواده ای با ایمان و متدین در روستای کلدوزخ یک از توابع بخش مرکزی شهرستان ایذه به دنیا آمد.

 دوران کودکی را در آغوش گرم خانواده سپری می نمود. دوران ابتدایی خود را در روستا به پایان می رساند و در دوران راهنمایی علی رغم دوری روستا با شهر، با پای پیاده این مسیر را طی میکرد. سرانجام این دوره را هم با موفقیت به پایان رسانید و همزمان در کار کشاورزی به عنوان راننده تراکتور یار و یاور پدر  شد.

گل محمد دوران دبیرستان را هم با قبولی در رشته علوم طبیعی به پایان می رساند و دیپلم خود را گرفت. اوج جوانی وی مصادف بود با پیروزی انقلاب اسلامی و انجام راهپیمایی و تظاهرات برعلیه رژیم پهلوی که حضوری فعال در تظاهرات شهر داشت و در شعار نویسی در روستا نیز نقش فعال داشت. آن بزرگوار اهل نماز و روزه بوده و با قرآن انس و الفت دیرینه ای داشتند و تقریبا هر روز قرآن تلاوت می کردند. با شروع ماه محرم، شور حال عجیبی در او پیدا میشد و تلاش می کرد تا در همان روزهای اول، مردم روستا را گرد آورد و عزاداری را شروع نماید.

ایشان در سال 1359 به خدمت مقدس سربازی اعزام و در لشکر 92 زرهی اهواز مشغول به خدمت میشود با شروع جنگ تحمیلی لشکر 92 زرهی اهواز به عنوان نوک پیکان درگیری به مقابله با دشمن میپرداخت. او به عنوان خدمه تانک در حوالی اهواز بعد از درگیری شدید، سرانجام به وسیله گلوله تانک دشمن در تاریخ 4/7/1359 که تنها 5 روز از جنگ گذشته بود به درجهی رفیع شهادت نائل آمد و پیکر پاک آن شهید بزرگوار هرگز به دست خانواده نرسید و مفقودالجسد  ماند.

شهید علی علی پور

شهید علی علی پور

 در سال 1345 در شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

دوران کودکی خود را در آغوش گرم خانواده سپری و توانست با گذراندن دوران ابتدایی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد. در همان اوایل انقلاب بود که با تعطیلی درس و مدرسه در کنار دوستانش با حمله های شبانه به سمت منازل ساواکی ها مخالفت خود را با رژیم شاهنشاهی نشان میدادند. با حضور خود در جمع مردم انقلابی در راهپیماییها و در حمله به شهربانی سابق شهر ایذه سهم بسزایی داشت. ایشان ارادت خاصی به اهل بیت(ع) داشتند و با پایبند بودن به انجام فرایض دینی و با توکل بر خداوند در برابر مشکلات همیشه صابر بود و به نماز اول وقت عشق می ورزید و به نماز اهمیت می داد با شرکت در کلاسهای قرآن و در بسیج و سپاه فعالیت خاصی داشت و از کاری که خلاف شرع اسلام بود بسیار حساس و دیگران را به کارهای خیر و راه های خوب هدایت می کرد.

 از نظر صداقت، راستی ، تواضع و فروتنی بسیار متعال و همواره مورد محبت و محبوبیت دوستان و اقوام بود. علاقه خاصی به بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی(ره) داشت. همیشه توصیه میکرد امام را تنها نگذارید و سرانجام با پوشیدن لباس مقدس سربازی راهی جبهه جنگ حق علیه باطل شد و چنان شیفته جهاد شده بود که بیشتر فعالیت هایش، همه معطوف به جبهه کرده بود و نبرد در راه خدا و دفاع از وطن خویش را به عنوان یک وظیفه میدانست.

سرانجام در تاریخ 31/4/1367 در عملیات پدافندی در منطقه شلمچه بر اثر اصابت تیر به سر ، پیکر مطهرش در خون غلطید و با خون سرخ خود خدمت مقدس سربازی را گلگون کرد و این عاشق بیقرار به آرزوی دیرینهاش رسید و به خیل اعظم شهداء پیوست و در قطعه شهداء در قبرستان روضه الزهرای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی باشد برای عاشقان کوی ولایت و دوستداران ایران اسلامی باشد.

شهید غلامعباس عسکری

شهید غلامعباس عسکری

 در آذر ماه 1334 در روستای تلخدان بازفت از توابع استان چهار محال و بختیاری در خانواده ای عشایری و مذهبی دیده به جهان گشود.

 طفولیت را با زندگی عشایری در ییلاق (روستای تلخدان ) و در قشلاق (روستای انجیرستان سوسن) سپری نمود. هنوز ده بهار از زندگی اش نگذشته بود که پدر را از دست داد و سر پرستی مادر و چهار خواهر و دو برادر کوچکتر خود را عهده دار گردید. از همان دوران نوجوانی مسئولیت سنگین سرپرستی خانواده را با انجام کارهایی از قبیل دامداری و کشاورزی تجربه نمود.

وی با توجه به سواد کمی که داشت فردی معتقد به اخلاق و مسائل دینی و مذهبی بود و هیچگاه نماز و روزه اش ترک نمی شد و همانند دیگر شیعیان این سرزمین به ائمه ی اطهار(ع) علاقه ی خاصی داشت در مراسمات و عزاداری های سالار شهیدان حضور مستمر می یافت و همیشه تلاش مینمود که ایام عاشورا را در شهرستان ایذه و در میان عزادان حسین (ع) سپری نماید.

بعد از چند سال کمبود امکانات و نیاز به تحصیل خواهران و برادرانش وی را ناگزیر به مهاجرت به شهرستان ایذه نمود، ولی مزد و حقوق ناچیز ناشی از کارگری در این شهرستان نمی توانست جوابگوی معاش خانواده و مخارج تحصیل خواهران و برادرانش گردد. لذا جهت یافتن کاری مناسبتر در شهرستان اهواز مشغول بکار گردید با اوج گیری انقلاب اسلامی و تظاهرات ضد رژیم ستمشاهی وی نیز به همراه دیگر کارگران آن کارگاه دست از کار کشیده و اعتصاب نمود و با لبیک گفتن به فرمان امامخمینی(ره) همه روزه در خیابان های اهواز به همراه دیگر کارگران به تظاهرات می پرداخت تا اینکه در روز چهار شنبه سیاه مورخه 8/10/1357 در خیابان امام خمینی(ره) اهواز در ساعت ده صبح بوسیلهی گلولهی یکی از دژخیمان رژیم ستمشاهی از ناحیهی سر مجروح و به بیمارستان گلستان منتقل گردید که در همان روز به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید.

وی در زندگی شخصی نیز فردی وظیفه شناس بود و هیچ گاه از سختی ها و مشکلاتی که از دوران نوجوانیش برعهده ی وی قرار گرفته بود گله و شکایتی نداشت و همین امر باعث گردیده بود که نتواند ازدواج نماید و تشکیل خانواده بدهد. 

شهید محمد عباسی امیرآبادی

شهید محمد عباسی امیرآبادی

 در تاریخ 10/3/1346 از خانواده ای مذهبی و محروم در شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

 پس از سپری نمودن دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی وارد مرحله راهنمایی گردید. از همان آغاز مراحل زندگی، ذهنی کنجکاو و پرسشگر داشت و به دنبال علت ها میگشت. ورود او به دوران دبیرستان همزمان با انقلاب اسلامی بود. لذا در تجمعات شرکت میکرد و از اخبار انقلاب با خبر میشد و عکسهایی از رهبر انقلاب امام خمینی(ره) را به کمک دوستان و همکلاسیهایش بین مردم پخش میکرد تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز شد و هر روز در شهر با اخبار گوناگونی مواجه میشد . تصرف بعضی از نقاط کشور توسط دشمن بعثی، او و دوستانش را بسیار غافلگیر و نگران کرده بود، لذا در همین راستا توقف را جایز ندانست ، کلاس و مدرسه را ترک کرد و عازم جبهههای نبرد گردید.

او به این نتیجه رسیده بود که در حال حاضر همانگونه که رهبرش فرموده بود دفاع از کشور از اهم واجبات است و با گوش جان سپردن به این پیام، عازم جبهه شد و مشغول دفاع از کشور گردید تا اینکه مانند دیگر همرزمان و یارانش در تاریخ 24/12/1363 در حالی که خانوادهاش  خود را برای آغاز سال نو آماده میکردند، در شرق دجله در عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به آسمان پرواز کرد و عید واقعی را که همان شهادت بود، به استقبال آن رفت و در کنار دیگر یارانش و شهدای کربلا عید شهادت را جشن گرفت و بر سر سفره ابا عبدالله الحسین(ع) نشست. پیکر این شهید بزرگوار در قبرستان روضه الزهرا، قطعه ی شهدای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد.

وصیت نامه ی شهید محمد عباسی امیرآبادی:

« ولاتحسبن  الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون » ( آل عمران 169)

(و مپندارید کسانی که کشته شدند در راه خدا مردهاند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میگیرند)

با سلام و درود بیکران برحضرت مهدی(عج) و نائب برحقش حضرت امام خمینی و با سلام برامت شهیدپرور به خصوص خانوادههای شهداء، وصیت نامه ی خود را که هر فرد مسلمان لازم می باشد آغاز می کنم سخن اولم را با معبودم آغاز میکنم و از معبودم میخواهم تا مرا نیامرزد از دنیا مبرد. بار خدایا! مرگ مرا شهادتم قرار ده و ما را با شهدای کربلا محشور بگردان.

بارالها! تو جهاد را واجب کردی و من نیز شتافتم، خدایا! این جهاد را قبول بگردان. خدایا! رهبر عالیقدرمان را در پناه خودت حفظ بگردان که به راستی قلب ماست. سخن دیگرم با امت قهرمان و شهیدپرورمان می باشد و ای ملت ای مردم و خوشا به حالتان که در چنین موقعی قرار گرفتیم. همان طور که میگویید ای کاش در آن زمان میبودیم تا حسین(ع) را یاری می کردیم، حالا نیز در آن زمانید پس به پا خیزید که این جنگ بر شما از طرف خداوند مقرر شده است.

« کتب علیکم الغیال و هوکوه لکم و عنی تکرهو شیئا و هو خیرلکم »

(و جنگ بر شما مقرر شده و آن مورد اکراه شما است و چه بسا چیزهایی که شما آن  را کراهت می دارید در صورتی که به نفع شما است) و همان طور که مولایمان حضرت امام علی(ع) می فرماید همانا بهشت یکی از درهای بهشت می باشد.

جلوی فرزندان خود را میگیرید برای رفتن به جبهه که باید خود این امر پیشتاز باشید و از خواهران مسلمان نیز تقاضا دارم به عنوان یک وصیت که تمامی شهدا نیز سخنشان بوده است حجاب خود را به عنوان یک سلاح حفظ کنند که به حق کوبندهتر از خون ما میباشد و شما باید کاری کنید زینبی ( آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند) و پا بر روی خون شهداء مگذاید که بخدا قسم اگر حجاب خود را حفظ نکنید پا بر روی خون شهداء گذاشتهاید سخن دیگرم با خانوادهام میباشد و از آنها میخواهم که از شهادت من غمگین مباشند که این فوری است و باید افتخار بکنید.

 اگر موقعی شما را ناراحت کردم مرا ببخشید اگر موقعی به شما آزاری رسانده ام از تمام شما می خواهم که مرا حلال کنید. برادرم احمد، مرا می بخشید که تو را گذاشتم و رفتم، انشاءالله که اگر تو را اذیت کردم مرا حلال کنید از تمام اقوام و آشنایان برای من حلالیت بطلبید.« ان الذین قالو ربنا الله ثم استقامو تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا »

(کسانی که گفتند پرورگار ما خداست و به دنبال آن استقامت کردند فرشتگان بر آنان نازل می شوند که نترسید و حزن و اندوه به خود راه ندهید).

شهید خدارحم عباسی

شهید خدارحم عباسی

فرزند سید قربان در سال 1345 در بخش پیان شهرستان ایذه به دنیا آمد.

 دوران ابتدایی را در همان روستا با رنج و مشقت به پایان رساند. او علاقه زیادی به درس و تحصیل داشت. دوران راهنمایی را در حالی به اتمام رساند که با انقلاب اسلامی مصادف شده بود.

 شهید عباسی علاقه زیادی به امام خمینی(ره ) داشت . از آنجا که در خانواده سادات به دنیا آمده و وجودش با اسلام عجین شده بود و سخت به اسلام و دستورات مذهبی پایبند بود. او از ارزشهای انقلاب دفاع می کرد و خدمت به خانواده و هم ولایتی هایش مشغول بود و همه را به پاسداری از نهضت امام تشویق می نمود. از دوستان او مرحوم استاد اشکبوس عباسی و پاسدار شهید آیت الله رحمانی بودند.

خدارحم عباسی بیشتر اوقات به مسجد پیان می رفت و نماز میخواند و گاهی هم اوقات فراغت خود را به اتفاق دوستانش در زمین خاکی روستا، فوتبال بازی میکرد و حتی به کسانی که نیاز به کمک داشتند، هم یاری میرساند. او به ائمه اطهار(ع) ارادت خاصی داشت، آنان را سرلوحهی کارهای خود قرار می داد.

معتقد بود سعادتمند کسی است که در راه اسلام شهید شود،  بعد از انقلاب، بنا به علاقه و تعهدی که داشتند در نماز جمعه، راهپیماییها و مراسم مذهبی شرکت می کرد و با صبوری خاص و چهرهی معصومانهای که داشت واجبات را به جا میآورد و توصیه میکرد مساجد را خالی نگذارید. شهید در تاریخ هجدهم اسفندماه1364 به خدمت سربازی اعزام شد. دوران آموزشی را تا پایان خردادماه 1365 در تهران گذراند و بعد از اتمام آموزش، به منطقهی غرب اعزام  شد. او جنگ را یک امر تحمیلی از جانب استکبار می دانست و بر همه واجب میدانست که از کیان جمهوری اسلامی، انقلاب و میهن عزیزمان دفاع کنند و سرانجام وی یک روز پس از اعزام به منطقهی غرب در جبهه مهران در روز 03/04/65 براثر اصابت ترکش خمپاره ی دشمن به سر و سینهاش به آرزوی دیرینهاش که همان لقاءالله بود، رسید.

پیکر مطهرش در روستای زادگاهش، پیان به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.

شهید نبی الله عالی محمودی برآفتابی

شهید نبیالله عالیمحمودی برآفتابی

 به سال 1349 در روستای برآفتاب سوسن در خانوادهای مـذهبی دیده به جهان گشود.

وی دوران کودکی را در روستا گذراند و برای پا نهادن به عرصهی علم و یادگیری، در سال تحصیلی 57-56 در دبستان کیومرث برآفتاب سوسن مشغول به درس شد. کلاسهای اول تا چهارم ابتدایی را در همان دبستان با موفقیت سپری کرد و به دلیل  نبودن پایهی پنجم در آن روستا برای ادامهی  تحصیل مجبور شد به شهرستـان ایذه مهاجرت کند. از همین رو در منزل برادرش اقامت گزید.

وی در دبستان بلال حـبشی ثبت نام نمود تا به ادامهی تحصیل بپردازد، ولی باتوجه به مشکلات مالی و دشواریهای زندگی در شهر، به روستا بازگشت و اینبار در دبستان مختار روستای سراب سوسن ثبت نام کرد.

با شروع جنگ تحمیلی، و با توجه به علاقهی وافری که به امام و انقلاب داشت، از هرگونه تلاشی در جهت تحقق اهداف عالی انقلاب دریغ نورزیده و به عنوان یک نوجوان بسیجی در برخی از صحنههای انقلابی شرکت میکرد. پس از اتمام دورهی دبستان، در مدرسهی راهنمایی شهید احسان عراقی سوسن ثبت نام کرد و در زادگاهش به تحصیل پرداخت. سال تحصیلی رو به پایان بود که جهت امتحانات نوبت سوم مراجعه نمود و آن سال را نیز با موفقیت به پایان رسانید اما بعد از اتمام سال دوم راهنمائی ترک تحصیل کرد و در این زمان از طریق بسیج به جبهههای حق علیه باطل اعزام گردید و سرانجام پس از مجاهدت ها و رشادت های فراوان  در آذرماه سال 66 در جبههی ماووت عراق به شهادت رسید.

این شهید بزرگوار در روستای برآفتاب به خاک سپرده شده است و دبستانی به نام همین شهید عزیز مزین شده است.                          

وصیت نامهی شهیدنبی الله عالی محمودی برآفتابی:

«الهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» شاید که من کوچک تر از آن باشم که بتوانم حرفی را، وصیت ها را به مردم بکنم. مردمی که میان خون و شمشیر بزرگ شدهاند و در طول جنگ، حماسه ها آفریدند و مردانه در مقابل هجوم دشمنان از خدا بیخبر ایستادگی کردند و میکنند.

 آهای دشمنان خدا و خلق، آهای جناب ریگان، آیا مرغابی را از آب میترسانی؟ آیا بسیجی را از مرگ می ترسانی؟ نه به خدا قسم، به خون شهدای این گردان قسم، که ما بیم و حراسی از شما نداشته و نداریم و چون شیری خشمگین بر تو میتازیم و خلیج را گورستان تو و تفنگدارانت می کنیم.

برادران عزیز، امروز روز عاشوراست و این جا صحرای کربلاست و امروز امام حسین (ع) یاری می خواهد، پس ای برادر برخیز که مولا حسین(ع) در انتظار شماست و آغوش گرم خانواده خود را برای در آغوش کشیدن  شما گسترانیده است. پدر و مادر گرامی، مبادا برای من گناه کار گریه و زاری کنید، بلکه هر وقت که بیاد من بیچاره میافتید، به یاد شهدای کربلا و به یاد علی اکبر حسین(ع) و به یاد قاسم بن الحسن(ع) گریه و زاری کنید. مادر این را بدان که دین تمامـی شهدای منطقه سوسـن بـه گردن مـا جوانان این منطقه می باشد. باور کنید از ترس دین عزیزان به جبهه آمدم ، تا این که انتقام خون این شهدا را از پست صفتان تاریخ بستانیم  و شاید که هم با ریـختن قطره قطرهی خون من در کردستان ایران جزئی از دین این عزیزان را ادا کرده باشم. 

(دشمنان بدانند که) ما دیگر ، همانند ابوجهلها و ابولهبها نیستیم که بخواهیم با برنامههای حیات بخش اسلام مخالفت بکنیم. ما دیگر، همانند خوارج نیستیم  آن موقعی که فرمانده و سپهسالار، علی(علیه السلام) مالک اشتر در آستانه پیروزی قرار داشت او را وادار به صلح کنند.

آهای دشمنان این را بدانید که ما از تمام شکست ها و از تمام پیروزی های اسلام درس عبرت گرفته ایم و هیچ حکومت و هیچ قدرتی مایل و قادر به شکست ما نخواهد بود. برادران و خواهران عزیز، به خانواده هـای شـهداء، اسـرا و مجروحین سرکشـی کنید،  به خدا قسم که پدران و مادران شـهداء خیلـی ارزش دارنـد و آنـان چشم و چراغ این مـلت می باشـند. خداوندا هر قطرهی خونم را کفاره گناهانم قرار بده، آمین یا رب العالمین.

شهید مرید عالی محمدی

شهید مرید عالی محمدی

 در سال 1340 در روستای پیرانشاه سوسن از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

از همان دوران کودکی با نماز و قرآن انس گرفت و روز به روز با این اعتقادات رشد کرد. هوش و استعدادی که داشت، موجبات تحصیل موفقیت آمیز او را فراهم آورد و پس از اتمام دورهی ابتدایی و راهنمایی وارد دبیرستان شهرستان ایذه و موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید.

وی بینش عمیقی به مسائل سیاسی و اجتماعی داشت و در حال تحصیل باحضور در جمع مردم آزادی خواه به مبارزات خود علیه استعمارگران و نظام دست نشاندهی رژیم ظالم پهلوی ادامه داد و در این راه فعالیتهای چشمگیری داشت.

پس از پیروزی انقلاب نیز براساس وظیفهای که در قبال مردم انقلابی احساس میکرد به صف دلاورمردان پاسدار پیوست تا رسالت خطیر خود را به پایان برساند. در تاریخ اول اردیبهشت ماه 1362 به مناطق جنگی اعزام شد و در تیپ ویژهی شهدای مشهد انجام وظیفه نمود و رشادتها و مجاهدتهای فراوانی از خود به نمایش گذاشت. در طول این مدت، عشق به شهادت در تمامی گفتار و حرکاتش محسوس بود.

سرانجام این مؤمن پاکباز در روز 6/5/1362 در عملیات والفجر 2 در ارتفاعات غربی کردستان به درجهی رفیع شهادت نائل گشت و به خیل عظیم شهداء پیوست.

 پیکر مطهر این شهید والامقام در قبرستان روضه الزهرا در قطعه شهدای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان ولایت و شهادت  باشد.

وصیت نامهی شهید مرید عالی محمدی:

آن قدر در جبهه کردستان مىمانم و مىجنگم تا اینکه به آرزویم که همانا شهیدشدن در راه هدف است برسم و یا اینکه کردستان مظلوم را و مردم این سامان را از چنگال ضدانقلابیون از خدا بىخبر برهانیم.

 برادران مسلمان در رختخواب مردن افتخار نمىآفریند که سیدالشهداء(ع) در میدان جنگ شهیدش کردند، اى جوانمرد مبادا در غفلت و فراموشى بمیرید که حضرتعلى(ع) در محراب عبادت شهادت رسیدند و دیگر بىتفاوت نسبت به مسائل دین نباشید، که علىاکبر حسین(ع) در راه امامحسین(ع) و هدف که همانا اسلام عزیز است شهید گشت. اى مادران، مبادا از رفتن به جبهه جلوگیرى کنید.

فرزندان خود را که فردا در روز قیامت (حاضر میشوند،)جواب حضرت زینب(ع) را چه خواهى داد که او تحمل هفتادو دو شهید را نمود همه ما باید مثل خاندان وهب جوانان خود را به جبهه جنگ بفرستیم و حتى جسد آنها را هم نباید تحویل گرفت چون مادر وهب باید گشت که وقتى سر فرزندش را برایش آوردند در جواب گفت سرى را که در راه خدا دادم هرگز پس نخواهم گرفت و چند کلمه خطاب به سنگرنشینان و چه پشت جبههایها برادران همرزم و امت شهیدپرور دعا کنید دعا تسکین همه دردها نسبت و یاد خدا کردن مایه ی آرامش قلب هاست.

 دعا را فراموش نکنید و سعى کنید یار و یاور امام امت باشید و عظمت امام را دریابید و خوب در شخصیت ایشان بنگرید و دقیق شوید که بس والاست و صداقت و اخلاص خود را همچنان که بودهاید حفظ کنید.

با خداى خودم عهد میکنم که تا آخرین قطرهی خون خود که در رگهایم جاری  است در راه مکتب خون و شهادت اسلام حسینى میجنگم و می رزمم تا اینکه به شهادت برسم و یا اینکه حاکمیت اسلام به تمام جهان برسد که همانا زمینه ظهور امامعصر(عج) رسیده (انشاءالله تعالى)

و اما خانوادهی خودم اگر شهید شدم خرج و عزادارى تشریفاتى نداشته باشید و مقدارى را که میخواهید هزینه کنید، به فقیر و فقرایى که نان خوردن ندارند بدهید و لباس بپوشانید و سر قبرم مجلس قرآنخوانى بهپا کنید، هر هفته و شب جمعهها.

 و مادرم را میگویم برایم گریه نکن، چرا که شهیدان شاهدان زندهی تاریخ بشریت هستند.