عنوان برای پخش مداحی روی آن کلیک کنید | مداح | |
---|---|---|
01 |
دانلود واحد قشنگ و سوزناک می باره بارون | سیدمجید بنی فاطمه |
02 |
سینه زنی واحد-ای حسرت جان و تنم-تنها دلیل بودنم | حاج میثم مطیعی |
03 |
می آید از ره مردی سواره - نجوا با امام زمان | - |
04 |
نوحه انا قتیل العبرات | حاج مهدی سلحشور |
05 |
مستان همه افتاده و ساقی نمانده یک گل برای باغبان باقی نمانده | استاد کریمخانی |
درباره سايت
خلاصه آمار
پيوندها
شهید نوذر شاه ولی
شهید نوذر شاه ولی
در چهارم مردادماه 1346 در خانواده ای کشاورز، مومن و متدیّن به عنوان دومین فرزند خانواده پا به عرصه حیات نهاد.
با دسترنج کشاورزی پدر و زحمات طاقت فرسای مادر رشد و بالندگی یافت. سختی های زندگی فقیرانه و پاک را از همان ابتدای زندگی لمس کرد و در دوران کودکی یاد گرفت که باید مردانه و سربلند زیست و در مقابل سختی ها ایستاد و مقاومت کرد. دوران تحصیلات ابتدایی را در روستای کلدوزخ یک با موفقیت پشت سر گذاشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی وارد دوره ی تحصیلی راهنمایی شد. حالا دیگر نوجوانی بود که خوب و بد روزگار را درک می کرد. در این دوران رشد و بلوغ، با شور و علاقه ی خاصی در تدارک و آماده سازی مراسم عاشورای حسینی به خصوص در سال های 56 و 57 شرکت می کرد. صدای زیبایی داشت و گاهی نوحه سرایی می کرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به شدت در کارهایی که به گسترش فرهنگ انقلاب اسلامی مرتبط بود، و با حضور در مسجد، مراسمات و مناسبت ها و همچنین راهپیمایی ها شرکت فعال داشت.
در روستای محل زندگی که تا قبل از انقلاب مسجد وجود نداشت، اکثر اوقات بر بلندای درخت کهن سال توتی که در منزل پدری اش بود اذان می گفت، مردم اهالی صدایش را تا دورترین نقطه ی روستا می شنیدند و می فهمیدند که هنگام اذان و نماز است.
به شدت به انقلاب دل بسته بود. عاشق امام خمینی(ره) بود و هیچ تعرضی را به نام و شخصیت ایشان برنمی تابید و بارها به دلیل همین مسئله درگیر شد.
با تشکیل بسیج، نوذر هم عضو این نهاد شد. علی رغم پایین بودن سن، بیشتر ایام تا پاسی از شب را در بسیج می گذراند و بدین صورت ارادتش به امام و انقلاب، بخش مهم و تفکیک ناپذیر شخصیت او تبدیل شده بود و هرآنچه در لحظات او بود همه را در آیینه امام می دید و لاغیر.
با شروع جنگ تحمیلی در شهریور 1359، او که فقط 13 سال داشت، بارها تلاش کرد که وارد میدان مقابله مستقیم با دشمنان انقلاب اسلامی گردد، ولی به دلیل پایین بودن سن اجازه حضور نیافت. در سال های بعد نیز به دلیل حضور برادر بزرگ تر در جبهه ها، اجازه ی حضور در میدان نبرد را پیدا نکرد. زمان به کندی برایش می گذشت و در حسرت دیدار به جبهه ها، اخبار و حوادث را پیگیری می کرد.
یک شب از عشـاق جـا ماندیـم و بـس قصــه ی نالایـــقی خواندیم و بس
گل شکفت و قاصدک از جان گذشت بلبـل از سرشاخـه ها ایـمان گذشـت
نغمــه ای آمــد مرا یک جا شکـست هر چه را دل بستـه بودم، جان گسست
بالاخره دوران جدایی برای او تمام شد و در سال 1364 به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. دوران آمادگی سختی را برای شرکت در عملیات والفجر 8 گذراند. تعدادی از دوستان و هم کلاسی ها با هم همراه بودند، دوران آموزشی را با موفقیت گذراندند و آماده نبرد سرنوشت ساز فتح فاو شد."یا فاطمه الزهرا(س)" این نوای خوش عاشقی بود که در شب عملیات والفجر 8 به عاشقان فرمان عشق بازی می داد.
در اولین روزهای نبرد سخت فاو بود که سنگرش توسط گلوله توپ دشمن هدف قرار گرفت. پس از خارج کردن پیکرش از زیر آوار و مشاهده شکاف بزرگ جمجمه اش، همه با او به عنوان اولین شهید از جمع دوستان وداع کردند و او را به گروه تعاون یگان سپردند. اما اراده ی الهی چیز دیگری بود، اینکه او با جسم مجروح بماند و سال ها علمدار زنده ی انقلاب برای مردم دوران پس از جنگ باشد.
خانواده ابتدا خبر شهادتش را شنیدند، ولی پس از مدتی جستجو و سردرگمی و تماس با تمامی بیمارستان های محل اعزام مجروحان و شهداء به نام مشابهی در بیمارستان نمازی شیراز برخوردند که قرار شد پدر شهید برود و ببیند آیا همان نام مشابه فرزندش می باشد یا خیر؟ آری، تقدیر چنین بود.
نوذر را در کمای عمیق و پس از چند بار عمل بزرگ روی مغز ملاقات کردند.
پزشک معالج در اولین دیدار می گفت: بعید است زنده بماند، زیرا بخش اعظم نیمکره ی راست مغز را به دلیل صدمه غیرقابل برگشت مجبور شدیم برداریم؛ سپس پدر پرستاری شد و بس. پس از حدود 6 ماه از کمای عمیق خارج شد و تا چند ماه بعد نیز تغذیه از طریق لوله ی مخصوص گوارش و تنفس از طریق سوراخ تعبیه شده در نای، ادامه یافت.
حال دیگر داستان دیگری آغاز شده بود. زخم های عمیق بستر، به قدری عمیق بود که سر استخوانِ ران، با چشم دیده می شد.
یک سال و اندی با این زخم های عمیق و هزاران درد دیگر سپری شد. پس از سه سال یعنی حدود سال 1367، نوذر توانست دوباره را بیفتد. اما سمت چپ بدنش فلج بود. (چشم چپ، نابینا و دست و پای چپ، فلج بود). هیچ خاطره ای از گذشته نداشت، جز چند نفری که در دوران سه ساله ی اول مجروحیت با او همراه بودند، هیچکس را نمی شناخت. به سختی صحبت می کرد و به سرعت فراموش می کرد.
چندین بار تشنج کرد که تا حد مرگ پیش رفت، اما به تدریج شرایط کمی بهتر شد تا موقع شهادت. او 26 سال پس از مجروحیتش زنده ماند و مظلومیت مردان جبهه و جنگ و فرهنگ دفاع مقدس را تجسم عینی کرد. در این 26 سال از دو چیز جدا نشد: عشق به امام(ره) و انقلاب و رهبر معظم انقلاب.
مهمترین خاطرات این دوران پررنج و زحمت، ترکیبی از درد و فراق بود:
هرگاه نام «امام خمینی» برده می شد، سه بار صلوات می فرستاد.
بارها می گفت: ای کاش در همان میدان جنگ شهید می شدم، خدایا چرا ماندم؟
گاهی که نام امام(ره) برده می شد، محک ایام بیماری اخیر که در یکی از بیمارستان های تهران بستری بود، به دلیل نبود یک ابزار جراحی مسئولین بیمارستان گفتند باید به بیمارستان دیگری جهت عمل جراحی برود. یکی از همراهان که به ملاقات آمده بود و برای جابجایی کمک می کرد به شوخی به نوذر گفت: ببین باید از این بیمارستان به بیمارستان دیگر منتقل شوی. تو که جانباز جنگ هستی، دارند اذیتت می کنند اگر مثل اول بودی دوباره حاضر می شدی به جبهه بروی؟ نوذر پاسخ داد: به ابوالفضل(ع) قسم، اگر با همین حال که دیگر چیزی از من باقی نمانده است لازم باشد که برای دفاع از انقلاب به میدان جنگ بروم، دوباره خواهم رفت.
از رهبر معظم انقلاب همیشه به عنوان «امام خامنه ای» یاد می کرد. در جیبش هم عکسی از امام(ره) و رهبر معظم انقلاب داشت و هر وقت آنها را از جیب خارج می کرد، ببر آنها بوسه می زد.
مدام از شهدا و رزمندگان می پرسید، هرکسی را ملاقات می کرد، می پرسید جبهه رفته ای؟ علاقه ی شدیدی به روحانیت معظم داشت و بچه های مسجد را فراوان دوست می داشت. در تمام راهپیمایی ها و مناسبت های مرتبط شرکت می کرد، با این که از نظر جسمی وضعیت مناسبی نداشت. حدیث شهادت شنیدنی است، حدیث دیدار است، دیدار دوست آنها که همیشه درحضور حق اند و آنان که به دیار یار رفته اند گوش جانشان با حدیث شهادت انس ها دارد. حدیث شهادت برای شهیدان شاهد نیست، برای ماندگان عاشق شهادت است.
سرانجام این جانباز والامقام در روز 27/12/90 پس از سال ها رنج و مشقت در یکی از بیمارستان های تهران به خیل عظیم یاران شهیدش پیوست و پس از تشییع باشکوه و کم نظیری که اقشار مختلف مردم حضوری فعال داشتند در قبرستان روضه الزهرا قطعه ی شهدای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.
طبقه بندی موضوعی
آخرين مطالب
پربازديدها
-
۴۲۰۸ -
۳۱۶۲ -
۲۷۴۲ -
۲۵۰۹ -
۲۲۶۲ -
۲۳۰۰ -
۲۳۲۶ -
۱۸۷۵ -
۱۸۰۱ -
۱۶۵۹
نظرات (۱)
حسین شاه ولی