چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۳:۰۳ ق.ظ

درباره سايت

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهرستان ایذه

بسم رب الشهدا و الصدیقین
امام خامنه ای:زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
به سایت شهدای شهرستان ایذه خوش آمدید.
اهداف سایت:
معرفی شخصیت و وصیت‌نامه شهدا ایذه
گرامی داشت یاد و خاطره شهدا ایذه
و...

بایگانی

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

شهید روزعلی منصوری

شهید روزعلی منصوری

 در سحرگاه 19 اسفند سال 1343 مصادف با 19 رمضان، شب ضربت خوردن امیر مؤمنان علی(ع)، در شهرستان ایذه در خانواده ای مذهبی و متدین چشم به جهان گشود.

 از همان 6 سالگی درکنار مادربزرگ به نماز می ایستاد. مادرش دلسوزانه برای ایشان زحمت کشید تا دورهی خردسالی را بسر برد. زمانی که به مدرسه رفت و کتاب ها را از مدرسه گرفت، تمامی عکسهای شاه و خانواده اش را از کتابها جدا می کرد و می سوزاند . مادرش دعوا میکرد و میگفت اگر کسی بفهمد برایمان بد می شود. اما او با سن کمی که داشت توجه نمیکرد و همیشه میگفت، مادر یک روز اینها واقعی آتش میگیرند و اسلام پیروز می شود. همیشه در اول جزوههایش مینوشت اسلام پیروز است.

 از همان 10 سالگی از غیبت کردن و دروغ گفتن متنفر بود. اول انقلاب در هیاهوی اول مهر 57 با پریشانی و عجله خود را به خانه رساند و کتاب هایش را در حیاط منزل پرت کرد و با سرعت به بیرون از خانه دوید. مادر جلوی او ایستاد و گفت کجا می روی! ایشان گفتند: می خواهم بروم جانم را فدای اسلام کنم. مادر خیلی اصرار کرد. اما نتوانست مانع وی شود. آنروز در تظاهرات شرکت کرد. از سال 57 که انقلاب شد تا سال 58 درحالی که سنش کم بود، اما شبانه روز در مساجد فعالیت شدید داشت. در سال 58 وقتی که در شهرستان سپاه پاسداران تشکیل شد ایشان جزء اولین نیروهای سپاه بود.

روزعلی یک شخصیت میانه رو و پیرو ولایت بود. جزء هیچ حزب و گروهی نبود. راهش فقط صراط مستقیم بود. کسی بود که اگر بدترین اشخاص را می دید به گونه ای با آنها صحبت و برخورد میکرد نه تنها ناراحت نمیشدند، بلکه با متانت با آنها برخورد میکرد و عادت بسیار خوبی که داشت در جمع، کسی را ضایع و یا نصحیت نمیکرد. از برخورد بد و توهین آمیز و تندروی در مسائل و احکام اسلام بسیار متنفر بود. حتی به گونه ای بود که بعضی از همکاران، وی را به خاطر مداراکردن با اشخاصی خطاکار، سرزنش میکردند! من به عنوان خواهر شهید تا به امروز نمیدانم در سپاه پاسداران چه کاره بود و چه مسئولیتی داشت.

اصلاً از نحوه کارکردن و مسئولیت و فعالیتهایش صبحت نمیکرد. فقط همیشه می گفت من بسیجی پیرو خط ولایت هستم. اوایل سال 61 در کردستان همراه شهید کاوه در چندین عملیات شرکت داشت. همان موقع بود که بر اثر تغذیه ناسالم بیمار شد. به مدت یک هفته به خانه آمد درحالی که احوال خوشی نداشت اما باز به جبهه برگشت از اول جنگ تا زمان شهادت بطور یکنواخت در جبهه حضور داشت بیشتر از سه روز در شهرستان نمیماند. از سن 16 سالگی، نماز شب را برای خودش واجب کرده بود و قرآن خواندن قبل از نماز صبح را هیچ وقت فراموش نمی کرد.

طبق گفته همرزمانش یکی از بهترین شبیخون زنهای اوایل جنگ بود و در آر پی چی زدن نیز مهارت بسیاری داشتند.

بهمن1363 در عملیات بدر در جزیرهی مجنون بر اثر اصابت ترکش به پای راست و شکم از هوش رفت و بعد از سه روز در بیمارستان شیراز به هوش آمد. پدر و مادرش به شیراز بالای سر ایشان رفتند. شش عمل جراحی روی وی انجام شده بود و به مدت شش ماه ایشان از ناحیه شکم مشکل شدید داشت. در صورتی که از کیسه کلوستمی استفاده میکرد، خیلی اذیت بود. جسمش در شهرستان بود ولی روحش در جبهه بود. پدر و مادر خیالشان راحت بود که پسرشان نزد آنهاست. ولی نمی دانستند که در دل وی چه میگذرد. 

در دی ماه 1364 دختری را برای ایشان، خواستگاری کردند و در 7 بهمن 1364 به عقد یکدیگر درآمدند. همه فکر میکردند که به شکلی پای وی را بستند. دلش را در گرو دلبری گذاشتند اما دل و دلبر در جای دیگر به هم رسیده بودند. از عقد ایشان 21روز گذشته بود در صورتی که در این مدت فقط یک مرتبه به شهرستان آمده بود و هر مرتبه بیشتر از سه روز نماند. مرتبهی آخر ساعت، حلقه و انگشتر عقیقش را دست مادرش داد. اما مادر با گریه و زاری دست رد به آنها زد. آنها را نزد همسرش برد و پیش وی گذاشت. سپس برای خداحافظی به منزل آمد، ولی به مادر نگفت که وسایلش را با خود نبرده است و با سلام و صلوات از خانه بیرون رفت.

در سال 64 زمانی که همه ی نیروهای ایذه ای که در دیگر یگان های رزم بودند در لشکر 7 جمع شدند تا گردان حضرت رسول(ص) را تشکیل دهند، ایشان نیز از تیپ امام حسن مجتبی(ع) راهی لشکر 7 ولیعصر(عج) شدند. بعد از چند روز دوباره بازگشت و  میگفت دوست دارم در جایی باشم که غریب و تنها باشم و در عملیات والفجر 8 در شهر بندری فاو عراق در گردان عاشورا پس از رشادت های فراوان در کنار دریاچه ی نمک مجروح شد و پیکر پاکش در منطقه جا ماند و بعد از چند روز، اطلاع دادند که ایشان مجروح شده است. پدر و مادر خیلی از مکان ها را به دنبال وی گشتند، اما همانند یعقوب دست خالی برگشتند.

 18 سال مادر هر چند وقت یکبار لباسهایش را میشست و روی طناب منزل میگذاشت و همچنان امیدوار بازگشت فرزندش بود.تا این که بنیاد شهید اعلام کرد که فرزندش شهید شده است.

پدر بعد از مراسمی که برای شهید گرفت. دیگر تاب هجران نداشت. و بعد از 18 سال تحمل فراق یوسف خود، در یکم فروردین 1384 و پس از مدت 16 ماه بیماری به فرزند شهیدش پیوست. 

مادر صبور آن شهید بزرگوار نیز بعد از 25 سال انتظار در حالی که روی تخت دیالیز بود در آرامش پرواز کرد و با سبکبالی به فرزند شهید و همسرش پیوست، اما ما خواهران چشم به راه یوسف خود هستیم.

 

فرازی از وصیت نامهی شهید روزعلی منصوری زاده:

برادر و خواهر مسلمان اگر در آن زمان در کربلا حاضر نبودی که امامت را یاریکنی، هم اکنون حاضری ! در صحنه هستی و می توانی ندایش را که ندای قرآن است جوابی مثبت دهی. انقلاب ما، انقلابی است که می خواهد تمام نظام مستکبرین را واژگون کند و نظام عدل را در جهان پیاده کند، کار کمی نیست. اسلام می خواهد مستضعف را که در پایین قرار دارد و مستکبر را که در بالا (بالای کاذب) قرار دارند، جایشان را عوض کند.

 

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی