عنوان برای پخش مداحی روی آن کلیک کنید | مداح | |
---|---|---|
01 |
دانلود واحد قشنگ و سوزناک می باره بارون | سیدمجید بنی فاطمه |
02 |
سینه زنی واحد-ای حسرت جان و تنم-تنها دلیل بودنم | حاج میثم مطیعی |
03 |
می آید از ره مردی سواره - نجوا با امام زمان | - |
04 |
نوحه انا قتیل العبرات | حاج مهدی سلحشور |
05 |
مستان همه افتاده و ساقی نمانده یک گل برای باغبان باقی نمانده | استاد کریمخانی |
درباره سايت
خلاصه آمار
پيوندها
شهید روزعلی منصوری
شهید روزعلی منصوری
در سحرگاه 19 اسفند سال 1343 مصادف با 19 رمضان، شب ضربت خوردن امیر مؤمنان علی(ع)، در شهرستان ایذه در خانواده ای مذهبی و متدین چشم به جهان گشود.
از همان 6 سالگی درکنار مادربزرگ به نماز می ایستاد. مادرش دلسوزانه برای ایشان زحمت کشید تا دوره ی خردسالی را بسر برد. زمانی که به مدرسه رفت و کتاب ها را از مدرسه گرفت، تمامی عکس های شاه و خانواده اش را از کتابها جدا می کرد و می سوزاند . مادرش دعوا می کرد و می گفت اگر کسی بفهمد برایمان بد می شود. اما او با سن کمی که داشت توجه نمی کرد و همیشه می گفت، مادر یک روز اینها واقعی آتش می گیرند و اسلام پیروز می شود. همیشه در اول جزوه هایش می نوشت اسلام پیروز است.
از همان 10 سالگی از غیبت کردن و دروغ گفتن متنفر بود. اول انقلاب در هیاهوی اول مهر 57 با پریشانی و عجله خود را به خانه رساند و کتاب هایش را در حیاط منزل پرت کرد و با سرعت به بیرون از خانه دوید. مادر جلوی او ایستاد و گفت کجا می روی! ایشان گفتند: می خواهم بروم جانم را فدای اسلام کنم. مادر خیلی اصرار کرد. اما نتوانست مانع وی شود. آنروز در تظاهرات شرکت کرد. از سال 57 که انقلاب شد تا سال 58 درحالی که سنش کم بود، اما شبانه روز در مساجد فعالیت شدید داشت. در سال 58 وقتی که در شهرستان سپاه پاسداران تشکیل شد ایشان جزء اولین نیروهای سپاه بود.
روزعلی یک شخصیت میانه رو و پیرو ولایت بود. جزء هیچ حزب و گروهی نبود. راهش فقط صراط مستقیم بود. کسی بود که اگر بدترین اشخاص را می دید به گونه ای با آنها صحبت و برخورد می کرد نه تنها ناراحت نمی شدند، بلکه با متانت با آنها برخورد می کرد و عادت بسیار خوبی که داشت در جمع، کسی را ضایع و یا نصحیت نمی کرد. از برخورد بد و توهین آمیز و تندروی در مسائل و احکام اسلام بسیار متنفر بود. حتی به گونه ای بود که بعضی از همکاران، وی را به خاطر مداراکردن با اشخاصی خطا کار، سرزنش می کردند! من به عنوان خواهر شهید تا به امروز نمی دانم در سپاه پاسداران چه کاره بود و چه مسئولیتی داشت.
اصلاً از نحوه کارکردن و مسئولیت و فعالیت هایش صبحت نمی کرد. فقط همیشه می گفت من بسیجی پیرو خط ولایت هستم. اوایل سال 61 در کردستان همراه شهید کاوه در چندین عملیات شرکت داشت. همان موقع بود که بر اثر تغذیه ناسالم بیمار شد. به مدت یک هفته به خانه آمد درحالی که احوال خوشی نداشت اما باز به جبهه برگشت از اول جنگ تا زمان شهادت بطور یکنواخت در جبهه حضور داشت بیشتر از سه روز در شهرستان نمی ماند. از سن 16 سالگی، نماز شب را برای خودش واجب کرده بود و قرآن خواندن قبل از نماز صبح را هیچ وقت فراموش نمی کرد.
طبق گفته همرزمانش یکی از بهترین شبیخون زنهای اوایل جنگ بود و در آر پی چی زدن نیز مهارت بسیاری داشتند.
بهمن1363 در عملیات بدر در جزیره ی مجنون بر اثر اصابت ترکش به پای راست و شکم از هوش رفت و بعد از سه روز در بیمارستان شیراز به هوش آمد. پدر و مادرش به شیراز بالای سر ایشان رفتند. شش عمل جراحی روی وی انجام شده بود و به مدت شش ماه ایشان از ناحیه شکم مشکل شدید داشت. در صورتی که از کیسه کلوستمی استفاده می کرد، خیلی اذیت بود. جسمش در شهرستان بود ولی روحش در جبهه بود. پدر و مادر خیالشان راحت بود که پسرشان نزد آنهاست. ولی نمی دانستند که در دل وی چه می گذرد.
در دی ماه 1364 دختری را برای ایشان، خواستگاری کردند و در 7 بهمن 1364 به عقد یکدیگر درآمدند. همه فکر می کردند که به شکلی پای وی را بستند. دلش را در گرو دلبری گذاشتند اما دل و دلبر در جای دیگر به هم رسیده بودند. از عقد ایشان 21روز گذشته بود در صورتی که در این مدت فقط یک مرتبه به شهرستان آمده بود و هر مرتبه بیشتر از سه روز نماند. مرتبه ی آخر ساعت، حلقه و انگشتر عقیقش را دست مادرش داد. اما مادر با گریه و زاری دست رد به آنها زد. آنها را نزد همسرش برد و پیش وی گذاشت. سپس برای خداحافظی به منزل آمد، ولی به مادر نگفت که وسایلش را با خود نبرده است و با سلام و صلوات از خانه بیرون رفت.
در سال 64 زمانی که همه ی نیروهای ایذه ای که در دیگر یگان های رزم بودند در لشکر 7 جمع شدند تا گردان حضرت رسول(ص) را تشکیل دهند، ایشان نیز از تیپ امام حسن مجتبی(ع) راهی لشکر 7 ولیعصر(عج) شدند. بعد از چند روز دوباره بازگشت و می گفت دوست دارم در جایی باشم که غریب و تنها باشم و در عملیات والفجر 8 در شهر بندری فاو عراق در گردان عاشورا پس از رشادت های فراوان در کنار دریاچه ی نمک مجروح شد و پیکر پاکش در منطقه جا ماند و بعد از چند روز، اطلاع دادند که ایشان مجروح شده است. پدر و مادر خیلی از مکان ها را به دنبال وی گشتند، اما همانند یعقوب دست خالی برگشتند.
18 سال مادر هر چند وقت یکبار لباس هایش را می شست و روی طناب منزل می گذاشت و همچنان امیدوار بازگشت فرزندش بود.تا این که بنیاد شهید اعلام کرد که فرزندش شهید شده است.
پدر بعد از مراسمی که برای شهید گرفت. دیگر تاب هجران نداشت. و بعد از 18 سال تحمل فراق یوسف خود، در یکم فروردین 1384 و پس از مدت 16 ماه بیماری به فرزند شهیدش پیوست.
مادر صبور آن شهید بزرگوار نیز بعد از 25 سال انتظار در حالی که روی تخت دیالیز بود در آرامش پرواز کرد و با سبکبالی به فرزند شهید و همسرش پیوست، اما ما خواهران چشم به راه یوسف خود هستیم.
فرازی از وصیت نامه ی شهید روزعلی منصوری زاده:
برادر و خواهر مسلمان اگر در آن زمان در کربلا حاضر نبودی که امامت را یاری کنی، هم اکنون حاضری ! در صحنه هستی و می توانی ندایش را که ندای قرآن است جوابی مثبت دهی. انقلاب ما، انقلابی است که می خواهد تمام نظام مستکبرین را واژگون کند و نظام عدل را در جهان پیاده کند، کار کمی نیست. اسلام می خواهد مستضعف را که در پایین قرار دارد و مستکبر را که در بالا (بالای کاذب) قرار دارند، جایشان را عوض کند.
طبقه بندی موضوعی
آخرين مطالب
پربازديدها
-
۴۲۰۸ -
۳۱۶۲ -
۲۷۴۲ -
۲۵۰۹ -
۲۲۶۲ -
۲۳۰۰ -
۲۳۲۶ -
۱۸۷۵ -
۱۸۰۱ -
۱۶۵۹
نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است