چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۳۵ ب.ظ

درباره سايت

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهرستان ایذه

بسم رب الشهدا و الصدیقین
امام خامنه ای:زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
به سایت شهدای شهرستان ایذه خوش آمدید.
اهداف سایت:
معرفی شخصیت و وصیت‌نامه شهدا ایذه
گرامی داشت یاد و خاطره شهدا ایذه
و...

بایگانی

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

شهید قلی رستمی

شهید قلی  رستمی

 سال 1341 در دهستان سوسن غربی، روستای تنگرشید از توابع شهرستان ایذه از خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود.

دوران طفولیت را در زادگاهش سپری شد. در هفت سالگی در دبستانی که به همت اهالی محل در روستای همجوار بنا شد، نام نویسی کرد و تـا سال چهارم ابتدایی در آن  دبستان تحصیل نمود.

به علت نبودن کلاس پنجم در روستای محل زندگیاش، کلاس پنجم را در دبستان روستای ترشک ادامه داد و آن را به پایان برد. او که به دلیل مشکلات سکونت و دیگر مشکلات زندگی نتوانست به شهرستان ایذه جهت ادامه تحصیل عزیمت کند ، لذا مجبور به ترک تحصیل شده تا در امور روزمرهی کشاورزی و دامداری در کنار پدر مشغول شود.

اوایل انقلاب که از نظر جسمی، به توانایی رسیده بود به همراه بستگان جهت انجام کار به اهواز و شهرستانهای دیگر میرفت تا نان آور خانواده باشد .

 با شروع انقلاب اسلامی و تظاهرات علیه نظام پوشالی شاهنشاهی به همراه سایر عزیزان به مبارزه علیه آنان اقدام کرده و در مراسمها شرکت فعال داشت .

در تاریخ پانزدهم اسفند ماه 61 به همراه تعدادی از هم ولایتی ها به خدمت سربازی اعزام شد که پس از دورهی آموزشی در تهران، بلافاصله به منطقه عملیاتی جنوب انتقال و در لشکر 21 حمزه برای خدمت در جبههی شرهانی منطقهی عملیاتی دهلران، مستقر شدند و بنا به تشخیص فرماندهان در عملیاتهای گشتی شناسایی شرکت کرد. 

قلی رستمی پس از اتمام آخرین مرخصیهایش، بلافاصله وارد ماموریت شده و دو روز بعد، شب هنگام، در حین شناسایی مواضع دشمن، مورد حملهقرار گرفته، به همراه دیگر همرزمانش در روز 26/9/62 به شهادت می رسند.

 پیکر این شهید بزرگوار در روستای دستکرتان سوسن زیارتگاه عاشقان کوی ولایت می باشد.

 

وصیتنامهی  شهید قلی رستمی:

اینجانب سرباز قلی رستمی از روستای تنگ رشید سوسن غربی شهرستان ایذه در تاریخ 15/12/61 به وظیفه خدمت زیر پرچم اسلام اعزام شدم، بعد از سه ماه دورهی تعلیماتی در تهران، مدتی در دهلران استخدام بودم و به جبههی شرهانی با همیاری و همکاری برادران مبارز اسلام در مقابل لشکر کفر صدامی همسنگر شدهام که دو آرزوی سعادتمندانه از خداوند خواستارم: یکی اینکه من را توفیق دهد، تاب مقاومت در مقابل کفر داشته باشم، تا به عوض خون برادران شهید از کفار بعثی انتقام بگیرم و آرزوی دوم من آناست که همچون برادران شهدای انقلاب به شهادت برسم که در پیشگاه حضرت صاحبالزمان(عج) و نایب برحقش امام خمینی خدمتی شایسته به اسلام کرده باشم و به آرزوی شها دت که وظیفهی اسلامیام است برسم. 

وظیفه دارم که با پدر و مادر و خواهران و برادران خداحافظی بگیرم و در حق امام دعای خیر میکنم و به برادران اسلامی سفارش دارم که امام را تنها نگذارید و اگر به این سعادت رسیدم به پدر و مادرم و بستگانم عرض تسلیت دارم که صابر و شاکر و شکیبا باشند و از پیام قرآن پند بگیرند « والعصر ان الا نسان  لفی خسر الا الذین امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر- سوره والعصر 3-1 » و خوشا به حال شما که ما را فدای اسلام و امام کرده اید.

حقی که من از شما دارم این است که گریه و زاری نکنید و روی خود را نخراشید، در شبهای جمعه در دعای کمیل شرکت کنید، به قرائت قرآن و فاتحه؛ روح شهدای انقلاب اسلامی را با روح من شاد کنید و طلب آمرزش از خدا بخواهید و حق سهمیهام از هر چیزی می دانید، تا حتی لباس و رختخوابم اگر خودتان مستحق آنها نباشید، به ضعیفان و یتیمان و مستمندان و علیلان در راه خدا انفاق نمایید. از خرج رسومات محلی ذخیره ثوابی برایم نیست، اگر نان ندارید و ناتوانید ناراحت نشوید و در وضع سرپرستی شماها بعد از من، همچون امامی، و اسلامی دارید و جای افسوس نیست. به امید شهادت هر چه سریع تر، به آرزوی لقاءالله.

شهید رستم رستمی

شهید رستم رستمی

 در سال 1342 در روستای راسوند از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

با تولد رستم شور و اشتیاق خاصی در خانواده ایجاد شد، چرا که برای پدر او، پسر یعنی عصای دستش در وقت مبادا. رستم در محیط روستا در بین روستاییان باصفا، دوران کودکی را طی و تحصیلات ابتدایی خود را مانند دیگر کودکان در روستا گذراند و کنار درس و مدرسه در کار کشاورزی و دامداری به پدر کمک می کرد. کار طاقت فرسای کشاورزی برروی زمین سخت، از او فردی صبور و بردبار ساخته بود. هرگز در برابر مشکلات نا امید نمیشد و به تلاش خود در رفع آنها میکوشید. در طول دوران تحصیل فردی کوشا بود به طوری که معلمین از ایشان رضایت کامل داشتند به پدر و مادر خود احترام خاصی میگذاشت و با کوچکترها مهربان و با گذشت بود نسبت به انجام تکالیف دینی پای بند بود و به اهل بیت(ع) ارادت خاصی داشت.

 کمتر کسی او را عصبانی می دید و اگر رفتار ناپسندی از شخصی میدید با ادب، متانت و حفظ غرور طرف مقابل او را متوجه اشتباهش می کرد.

نسبت به امام علاقهای ویژه داشت و در راهپیماییهای قبل از انقلاب شرکت میکرد. دوران دبیرستان عضو فعال انجمن و پایگاه بسیج محل بود. مدتی فرماندهی پایگاه شهید بهشتی را بر عهده داشت با شروع جنگ تحمیلی، ندای رهبرش، امام خمینی(ره) را پاسخ گفت و به سوی جبهه ها عازم شد و فرماندهی گردان مهندسی در لشکر 7 ولی عصر(عج) را برعهده گرفت. در طول انجام وظیفهاش، کمتر به مرخصی میآمد و بیشتر وقت خود را در جبههها میگذراند. آرزو داشت به پدر و مادرش خدمت نماید، همواره میگفت: «اگر جنگ نبود یک لحظه از شما جدا نمیشدم اما الآن زمان دفاع است...» در طول دفاع مقدس، همیشه آرزوی شهادت را در سر میپروراند.

 از این که سرباز امام بود به خود می بالید و افتخار می کرد تا این که در منطقه ی عملیاتی والفجر8 در روز 20/7/1365 در فاو به درجه رفیع شهادت نایل آمد و به آرزوی دیرینهاش رسید.

پیکر پاک این فرزند رشید اسلام در شهرستان ایذه روستای راسوند به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان ولایت و شهادت باشد.

شهید داریوش رحمانی

شهید داریوش رحمانی

در سال 1341 در یکی از روستاهای توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

دوران کودکی را در آغوش پدر و مادری مهربان سپری کرد. آموزش قرآن را از دوران کودکی نزد عموی بزرگوارش گذراند. به دلیل کمبود امکانات آموزشی که گریبانگیر اهالی روستا بود، ناچار بود برای ادامه تحصیل به روستاهای همجوار برود. علاقهی زیاد به درس و ادامه تحصیل، باعث شد تا خانواده از روستا به شهر نقل مکان کنند، بلکه فرزند آنها بتواند با آسودگی خاطر به تحصیل خود ادامه دهد.

دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و شانزده ساله بود که انقلاب پیروز شد.

عاشق امام خمینی(ره) بود و همیشه دوست داشت که امام را از نزدیک ببیند. عشق به امام حسین(ع) نیز او را شیدا و شیفتهی خود کرده بود و ایام محرم در مراسم عزاداریها حضوری فعال داشت.

خوش اخلاق و مهربان بود. در کارهایی که به او محول می شد جدیّت تمام داشت. چون فرزند ارشد خانواده بود نسبت به خواهر و برادر کوچکتر خود احساس مسئولیت میکرد با آنها بسیار با عطوفت و متانت رفتار میکرد.

با شروع جنگ تحمیلی، دیگر سر از پا نشناخت و در لباس مقدس بسیج عازم جبهه شد و در گردان مستقل عاشورا به عنوان نیروی رزمی (کمک آرپیجیزن) به دفاع از میهن پرداخت. در نامهای که به خانوادهاش نوشته، از پدر و مادر خود طلب حلالیت کرده است و با وجود سن کم، پدر را سفارش کرد که: «اگر شهید شدم ناراحت نباشید، دوست دارم پدری شهید پرور باشید». در جبههها فعال بود و با شور و نشاطی که داشت دیگران را به ذوق می آورد و اصلا خستگی برایش معنا نداشت.

 شرکت در دفاع مقدس را واجب شرعی میدانست. آرزویش نوشیدن شربت شهادت بود که سرانجام به این آرزوی خود رسید و در روز 21/2/1361 در منطقهی عملیاتی بیت المقدس در شلمچه، افتخار جاویدالاثر شدن نصیبش شد.

شهید آیت الله رحمانی

شهید آیت الله رحمانی

 در تاریخ 10/6/1345 در روستای پشت پیان ایذه چشم به جهان گشود.

شغل پدرش کشاورزی و بسیار متدین و نسبت به مسائل دینی نگرش اسلامی و مذهبی داشت. آیت الله که پسری با شور و دوست داشتنی بود درس خود را تا مقطع راهنمایی در همان روستا خواند.

او در پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم طاغوت همانند سایر شهیدان سهم بسزایی داشت و با حضور خود در صحنه ی دفاع مقدس نیز این نقش را کاملتر نمود.

ایشان با عضویت در بسیج داوطلبانه به جبهه اعزام شد. او نیروی رزمی و عضو یگان تیپ بیتالمقدس بود. هنگامی که به جبهه رفت، هیچ دغدغهای جز حضور در جبهه و البته در کنار آن، درس خواندن نداشت. محل شهادتش در منطقهی شلمچه و عملیات بیت المقدس و روز بیست ویکم اردیبهشت ماه1361 بود. پیکر پاک این شهید بزرگوار که مفقود شده بود که درتاریخ 28/3/1366 بعد از تفحص، شناسایی و در تشییعی باشکوه به خاک سپرده شد.

 آرامگاه مطهر ایشان در همان روستا (پشت پیان) از توابع شهرستان ایذه می باشد تا زیارتگاه عاشقان ایران اسلامی باشد.

شهید الماس دهدار

شهید الماس دهدار

 سال1347در اطراف کوهستانهای زاگرس در طبیعت سرسبز، هنگامی که ایل آماده کوچ کردن بود، در یکی از سیاهچادرهای ایل نوزاد پسری به دنیا آمد که خانوادهاش نام الماس را برای برگزیدند، تا که پرتوهای درخشانش همچون الماسی گرانبها، روشنا بخش ثمرهی زندگانیشان باشد. الماس همچون دیگر کودکان ایل، کودکی خود را در کنار خانواده با سختی و مشقت بسیار در ییلاق و قشلاق و کوچ کردن ایل گذراند و از آنجا که در دامن طبیعت و در کوه های زاگرس پرورش یافته بود انس و الفتی خاص با طبیعت داشت.

گذران زندگی از او فردی سخاوت مند، سخت کوش و با گذشت به بار آورده بود و همواره با پدر و مادر خود به مهربانی و احترام رفتار میکرد.

در زندگی خود صبور و در برابر مشکلات به خدا توکل میکرد و به خاندان عصمت و طهارت(ع) و اهلبیت(ع) توسل میجست و به معنویات و انجام فرایض دینی و عبادی بسیار پای بند بود و نسبت به امر به معروف و نهی از منکر حساس بود و عقیده داشت انسان در جوانی باید پاکدامن و عفیف باشد.

 از آنجا که با قرآن مانوس بود به تلاوت قرآن علاقهی خاصی نشان میداد. شیفتهی مولای متقیان حضرتعلی(ع) و هم چون مولایش خواهان عدالت بود و از بیعدالتی و حقکشی بیزار بود. با اخلاق و رفتار پسندیده و انجام صلهی رحم و اخلاص و تواضع و فروتنی محبوبیت خاصی در میان اقوام و دوستان داشت. به ورزش علاقهمند و به ورزش وزنه برداری می پرداخت و به همراه همکلاسیهایش در راهپیمایی ها و مراسم مذهبی و عزاداری قبل از انقلاب شرکت می کرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به فعالیت خود و همکاری با بسیج ادامه داد. علاقهای خاص به حضرت امام(ره) داشت و کاملاً به ولایت و رهبری معتقد بود.

سربازی و خدمت به جامعه را مقدس میدانست و با حضور خود در جبهه و جنگ و کوتاه کردن دست مزدوران و دفاع از آرمان ها و پیروی از فرمان رهبری، به عنوان سرباز، به رزمندگان خمینی کبیر ملحق شد، تا از کیان اسلام و ارزشهای انقلاب دفاع کند. سرانجام در روز 3/3/1369با رشادت، سرافرازی و شجاعت خود در منطقه سرنی در پدافند غرب با رسیدن به بزرگترین آرزویش، در راه خدا به شهادت رسید و در سن 18 سالگی متاع جوانی خود را با بهشت ابدی و جاودان معامله و به پیشگاه معبود ازلی و ابدی خود شتافت.

پیکر مطهرش در قبرستان شهدای روضه الزهرای ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی باشد برای عاشقان شهادت و ولایت.

فرازی از وصیت نامهی شهید الماس دهدار:

پدر، مادر، خواهر و برادران اگر روزی از این دنیا رفتم و حیات در این دنیا نبود به خاطر من راضی نیستیم حتی قطرهای اشک بریزید بر مزارم با لب خندان و لباس سفید بیایید تا همه بدانند که از این دنیا و از این زندگی دنیوی خود رها شدم.

شهید سید اسکندر دژآهنگ

شهید سید اسکندر دژآهنگ

 در سال 1349در روستای " لاپهن" از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

 وی  دروس ابتدایی را تا کلاس چهارم در دبستان اسفند روستای راسفند در فاصله پنج کیلومتری زادگاهش گذراند. کلاس پنجم را نیز در دبستان 17 شهریور ایذه به پایان برد و دورهی راهنمایی را در مدرسه راهنمایی جلال آل احمد شروع کردند، وی علاوه بر اینکه درس میخواند در کارهای کشاورزی به خانواده کمک می نمود او که در اثر انس با قرآن و اخلاق به مراحل رشد رسیده بوده، هر روز به آگاهی و خودشناسی بیشتری دست مییافت.

 در ادامه فعالیتهای فرهنگی و قرآنی به عضویت انجمن اسلامی مدرسه در آمد. شهید دژآهنگ با معلمان رفتاری مؤدبانه داشت اما با معلم دینی و قرآن صمیمیت بیشتری داشت صمیمی بود و این صمیمیت تا آنجا بود که شب ها جلسات قرآن و برنامه های دعا را در منزل شهید کاظم مومنی برگزار می کردند و به طور کلی علاقهی شدیدی به یادگیری و حفظ قرآن داشت و به خاطر همین انس و علاقهی شدید، در همان سن راهنمایی سوره های زیادی را حفظ کرده بود و حتی بچه ها را به حفظ قرآن و شرکت در نماز جماعت تشویق میکرد.

دوران راهنمایی را در مدرسهی جلال آل احمد به پایان رساند و پس از ورود به دبیرستان، برای اولین بار در بیستم دیماه 63 با عضویت بسیجی به جبهههای نبرد با دشمنان اعزام شد اما درس و مدرسه را رها نکرد و درسش را نیز در فواصل حضور در جبهه ادامه داد و دوشادوش رزمندگان اسلام به نبرد با دشمن پرداخت.

در جبهه نیز جلسات قرآن را رها نکرد و به گفته همرزمانش (برای بچه های رزمنده، کلاس قرآن را در سنگرها برگزار می کرد و همچنین مسائل احکام را به همسنگران خود آموزش می داد) دوستانش از شجاعت و دلیریهایش صحبت میکردند.  او مسائل و احادیثی را که برای رزمندگان یادآوری می کرد، خود الگوی کاملی بود و هیچ گونه ریایی در او وجود نداشت. اولین بار که مجروح شد به مدت 10 روز در بیمارستان قم بستری شد، اما هرگز مجروحیتش را بیان نکرد تا اینکه بعدها همسنگران او به مجروح شدن او اشاره کردند. موقعی که به مرخصی میآمد روزها داخل اتاق میرفت و درب اتاق را می بست و به تلاوت قرآن و راز و نیاز با خداوند مشغول میشد، تا آنجا که افراد خانواده به گلایه  میگفتند:  "داخل اتاق به این گرمی مریض می شوی..." ولی او اعتنایی نمیکرد و تنها به طاعت معبود خود توجه داشت.

خلاصه اینکه او مجذوب آیات قرآن بود و نماز شبش ترک نمیشد. هنگامی که از جبهه به مرخصی میآمد به دبیرستان میرفت و سر صف برای بچه ها سخنرانی میکرد و مسائل دفاع مقدس و جبهه های نبرد را برای آنان بیان می نمود و از اهمیت شرکت جوانان در جبههها و پرکردن سنگرها جهت دفاع از انقلاب، برای جوانان سخن می گفت.

او در طول دفاع مقدس علاوه بر شرکت در عملیات های والفجر8 ، کربلای پنج و نصر8 درچند مأموریت پدافندی نیز شرکت داشتند و مدتی به عنوان تخریب چی، آر پیجی زن، تیربارچی و نیز فرمانده دسته انجام وظیفه نمود تا اینکه درتاریخ بیستم فروردین سال 1366پس از سالها حضور در میدان جنگ با عضویت در بسیج و بعد از آن به استخدام سپاه درآمد. در آخرین مرخصیاش که به منزل آمده بود به اکثر روستاهای ایذه سفر کرد تا قبور شهداء را زیارت کند، این بار رفتار و سکنات او به کلی تغییر کرده بود و سیمایش نورانی و معنویتر شده بود و همیشه ذکر خدا را بر لب داشت.

 سرانجام در عملیات نصر 8 در منطقه ی ماووت عراق در حالی که فرماندهی گروهان یاسر از گردان حضرت رسول(ص) برعهدهی ایشان بود. در روز 3/9/66 براثر اصابت ترکش به سر مبارکشان، محاسنش به خون آغشته و رنگین ، به درجهی رفیع شهادت نائل آمد و در قبرستان روضه الزهرای ایذه درکنار یاران شهیدش، آرام گرفتند.

وصیت نامه ی شهید اسکندر دژآهنگ:

آنانکه ره عشق گشودند               در کوی شهادت آرمیدند

با عرض سلام به پیشگاه مقدس امام زمان(عج) و با سلام به تمام انبیاء و اولیای خدا و با سلام به ارواح طیبه شهداء خصوصاً شهدای گلگون کفن صحرای کربلا، وصیتنامهام را با این امید شروع می کنم که خداوند در این رهگذر از سر تقصیرم درگذرد و مرا مورد رحمت خودش قرار دهد و نیرویی در من ایجاد کند تا بتوانم برای رضای خداوند مهربان و نابودی دشمنان اسلام بکار گیرم:

خداوندا! به من نیروئی عطا کن تا بتوانم شکر نعمتهایت را به جا آورم، خصوصاً اینکه که به من عزت دادی و مرا در میان سربازان امام زمان(عج) قرار دادی.

خداوندا به عزت و جلالت قسمت می دهم که مرا به صراط مستقیم هدایت کنی و مرا از خدمت گذاران به اسلام و از یاران واقعی امام زمان(عج) قرار دهی، زیرا که تو بهترین هدایت کنندهای خداوندا تو را سپاس میگویم که مرا در چنین روزگاری قرار دادی که فرزندی از فرزندان حسین(ع) با نام زیبای روح الله از خطهی خونین ایران زمین قیام کرده و در مقابل کفر جهانی قد علم کرده است و همچون حسین بن علی(ع) تا سرحد جان ایستاده است.

من افتخار می کنم که خونم را که چند قطره بیش نیست، پای درخت اسلام و ولایت فقیه بریزم و با این کارم درخت اسلام و ولایت فقیه را آبیاری نمایم.

و اما وظیفه هر انسان باعقل و باشعوری در این زمان است که تحقیق کند و حق را از باطل بشناسد و نسبت به وظیفه ی الهی که بر دوش دارد عمل نماید. آن هم چه وظیفهی سنگینی که همهی انبیاء آمدند تا حق را روشن سازند و باطل را محو و نابود کنند. انقلاب خونین امام حسین(ع) و عاشورای حسینی هم به همین خاطر و برای تحقیق بخشیدن به آرمانهای الهی بود اگر امام حسین(ع) طفل شیرخوار را داد و اگر برادرش باب الحوائج را داد و اگر قاسمش را داد و اگر خانواده اش به اسارت رفت همه اش بخاطر پایداری دین رسولالله(ص) بود و حال هم اگر امام فرزندش و عزیزانش را از دست می دهد همه اش به خاطر پایداری اسلام است.

ای آیندگان و ای حاضران زمان، دربارهی شخصیت امام تفکر و تأمل کنید و زندگی ایشان را بررسی کنید و حالات او را مطالعه و از آن درس عبرت و پند گیرید، زیرا که او الگو و اسوه ی زمان و پیشوای تمام مسلمین می باشد. 

شهید کرمعلی داوریان

شهید کرمعلی داوریان

در چهاردهم آبان ماه 1343 در خانواده ای مذهبی و متدین در شهرستان ایذه دیده به جهان گشود. او دوران ابتدایی را در دبستان 25 شهریور سابق 17 شهریور فعلی با موفقیت سپری کرد. سپس دوران راهنمایی را نیز با نمرات عالی طی نمود.

او از همان کودکی به امام و انقلاب علاقهمند بود و با ورود به مقطع دبیرستان در راهپیماییها و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شرکت میکرد. این شهید بزرگوار اخلاق بسیار نیکویی داشت، قدرت جذب ایشان فوق العاده بود و بیشتر با جوانان انقلابی معاشرت داشت، اهل ورزش بود و به خصوص فوتبال را خیلی دوست داشت. بعد از پیروزی انقلاب وارد جهاد سازندگی شد و چند سالی مشغول فعالیت در این نهاد شد. با شروع جنگ تحمیلی و عشق و علاقه ی وی به شرکت در جهاد در راه خدا، در حالی که 18 سال بیشتر نداشت به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در تاریخ 15/11/1361 به جبهه اعزام شد.

کرمعلی در جبهه، مسئولیت فرماندهی گروهان را بر عهده داشت و در سن 19 سالگی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج فرزند دختری است که پانزده روز بعد از شهادتش به دنیا آمد.

سرانجام این شهید بزرگوار در تاریخ 5/12/1362 در عملیات خیبر براثر اصابت ترکش به سر به مقام رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش در شهرستان ایذه گلزار شهدای اکبرآباد به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان ولایت و شهادت باشد.

 

وصیت نامه ی شهید کرمعلی داوریان:

« یا ایها النبی حرض المومنین علی الفتال »  (سوره انفال آیه 65)

« و لا تقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون »  (سوره بقره آیه 154)

می ستیزم با هر آنکس دشمنی با حق کند            گر چه یار من از یاریش منها کنم

که این عمر چه عزیز است و این عزیز چه بی فایده و ناپایدار. ابرصفت سایه افکنده و سایه صفت دامن درپیچیده و آهسته آهسته خویش را به کنار کشد. ای خوش، آن خردمند خوشبخت، که از  این فرصت زودگذر بهره مند گردد. (نهج البلاغه)

درود بر روان پاک شهدای حق علیه باطل. سلام بر امام عزیز و سلام بر پدران و مادران شهید پرور.

 به نام خداوند آفریدگار جهان که همه چیز مقهور ارادهی رب عالمیان است، هست و نیست به دست اوست و خدا هر موقع بخواهد اجل هر کس را به او برساند میرساند چه آن شخص در زمین یا آسمان یا دریا خواب یا بیدار غنی باشد یا فقیر اجل به سراغ او خواهد آمد و جایی نیست که خدا حاکمیت نداشته باشد و اجل به سراغ همهی انسانها خواهد آمد. انسان این ارشد مخلوقات با این همه فهم و شعور و کمال باید بداند که هدف از آفرینش او چه بوده است. انسان این ارشد مخلوقات باید بداند که دنیا را برای چه آفریدند باید بداند که دنیا میدان آزمایش انسان ها است باید بداند که دنیا جای ماندن نیست، باید بداند که دنیا نه رحم به غنی می کند و نه رحم به فقیر.

 باید بداند که دنیا همانند پیرزنی است که لباس رنگارنگ پوشیده و در کمین انسانها نشسته تا آنها را بدام هوس شهوات ریاست و دیگر چیزهای فانی شدنی بیندازد. دنیا میدان مسابقه و آزمایش است و جایزه ی آن را، آخرت خواهند داد. ای انسان های مؤمن دنیا را سه طلاقه کنید آن طور که علی(ع) دنیا را سه طلاقه کرد.

 از دنیا چه میخواهید چه کسی در این دنیا ماندگار شد، همه رفتند از تاریخ عبرت بگیرید، زیرا که تاریخ همانند آینه برای ما مشخص خواهد کرد. تاریخ به ما درس خواهد داد که چگونه حسین(ع) از مکه بسوی کربلا حرکت میکند تاریخ به ما درس خواهد داد که علی(ع) دنیا را با کفش کهنهاش مقایسه میکند و میگوید این کفش با ارزشتر از دنیاست و نگاهی به قصرهای سر به فلک کشیده شاهان پیشین بکنید چه کسی از آنها زنده است دنیا به ابری زودگذر می ماند که آرام در آسمان مسیر مشخص را طی میکند و بعد از چندی از بین می رود توجه کنید و بنگرید که چگونه روز و شب پیش و دنبال هم حرکت میکنند و انسان تا کی باید به فکر دنیا شکم و شهوت و ریاست و خوشگذرانی باشد.

علی(ع) میفرماید که این دنیای زیبا و دلپذیری که شما در آن زندگی میکنید خانهای زیبا و باصفاست ولی جای قرار و پایداری نیست به کاروان سرایی میماند که شب نشینان آن پیش و دنبال هم رخت بربندند و مسکن خود را به آیندگان بسپارند برادران مسلمان و مؤمن، اسلام غریب است. اسلام دین محمد(ص) است، دین حسین(ع) است، دین فرزندان علی(ع) است. به فریاد اسلام برسید، کفر بر شما حملهور شده خود را آماده کنید و به کفر بتازید. 

به یاری امام بشتابید، مبادا در خانههای خود بخزید و همانند موش قایم شوید خود را مهیای حکومت جهانی امام عصر(عج) نمایید که فردا خیلی دیر است آماده شوید بپاخیزید و بار سفر را محکم ببندید و با وقار و استوار قدم بردارید بیاری اسلام بشتابید که کفر زبون و خوار خواهد شد. خدا با شماست تا زمانی که شما در راه او قدم بردارید.

برادر، مبادا نزد ائمه(ع) روسفید نباشی. برادر فکر آن روز را بکن که انسان در صف جهنمیان قرار بگیرد و دوستان و یاران او در بهشت او را ببینند. برادر دست از زندگی بشویید دست از آن روزها بشویید. پیش از آنکه مرگ به سراغ شما بیاید، شما مشتاقانه به دیدار او بروید و او را در آغوش بگیرید که مرگ در بستر ویژه  و مخصوص پیرزنان است.

برادر دوست داشتن زندگی، دوست داشتن زن و فرزند و دوستان دوست داشتن پدر و مادر کار خوبی است ولی چه چیز عزیزتر و دوست داشتنی تر از خالق است چه عشقی بالاتر از عشق به خداست برادر بدان هر چیز که مانع بشود که تو نتوانی به معبود برسی آن بت تو است بدان که در بت پرستی هستی، به خود بیا و بت پرستی را رها و به خداپرستی مشغول شو.

خدا را لحظه لحظه عمر فراموش نکن که در آخر کار پشیمان نشوی. از تمام دوستان و اقوام و خویشان میخواهم که مرا حلال کنند و برایم دعا کنند تا خداوند رحیم گناهان مرا ببخشد.

دوستان التماس دعا از شما دارم.  

شهید فرج الله داودی

شهید فرج الله داودی

اول مهر ماه سال 1339 در روستای کول فرح از توابع شهرستان ایذه در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود.

تحصیلات مقدماتی و پایه نظام قدیم را در زادگاه خود به پایان رسانید و سپس برای ادامه ی تحصیل با وجود مشکلات فراوان زمان طاغوت از قبیل نبود جاده و امکانات مالی و رفاهی به مدت 5 سال در شهرستان ایذه مشغول تحصیل شد. در طول این پنج سال که مقارن با جریانات انقلاب اسلامی و مبارزات مردم بر ضد رژیم پهلوی بود که شهید داودی نیز وارد جریان انقلاب شدند و در آن زمان که کسی حق نداشت عکس امام را در خانه نگه دارد ایشان عکسها و پوسترهای امام خمینی(ره) را به خانه می برد.

در سال 1357 سیل روستای محل سکونت آنها را فرا گرفت که در جریان آن خسارات زیادی به مردم روستایی وارد شد و متأسفانه ادارات دولتی آن زمان که وابسته به رژیم طاغوت بودند، برای کمک به مردم سیل زده اقدامی نکردند و امکانات اولیه را برای مردم فراهم ننمودند و در همین زمان بود که فرج الله با افراد مؤمن رابطه برقرار کرد و در امر کمک به مردم سیلزده آنها را یاری کرد و آشکارا ضمن انتقاد از دولت، درپی جذب حمایت مردمی شد و به همین علت بود که ژاندار مری خواست او را دستگیر کند ولی موفق نشد.در همین زمان انقلاب به شکوفایی رسید و فرج الله چون از نظر امکانات مالی خانواده در تنگنا بود. برای ادامه تحصیل عازم اهواز شد تا درآنجا هم درس بخوانند و هم کار کنند.

 در دبیرستان دکتر علی شریعتی اهواز به کسب علم و فراگیری دانش مشغول شدند و تحصیلات متوسطه خود را در آنجا به پایان رساند و چون در همین زمان بود که رژیم بعث عراق به ایران حمله کرد شهید داودی به خانواده اش نامهای نوشت و از تصمیم خود مبنی برماندن در ستاد آموزشی که در یکی از مساجد اهواز قرار دارد خبر داد و در نامه اش خاطر نشان کرده بود که چون دشمن به میهن عزیز ما حمله کرده است ما باید تا جان در بدن داریم برای حفظ مملکت اسلامی مبارزه کنیم و اگر تمام شرق و غرب حمله کنند همان طور که آمریکا در طبس گرفتار شد اینها نیز به سر نوشت خود گرفتار میشوند زیرا انقلاب ما اسلامی است و رهبری پیامبر گونه دارد.

این جوان رشید در اهواز ماند تا اینکه در تاریخ 3/7/59 بر اثر حملهی هوایی عراق، در شهر اهواز به شهادت رسید.

شهید حبیب الله داودی

شهید حبیب الله داودی

 در سال 1340 در روستای کولفرح از توابع شهرستان ایذه چشم به جهان گشود.

 هنوز سه سال بیشتر نداشت که پدر خود را از دست دادند و در سن هفت سالگی شروع به درس خواندن نمودند و تحصیلات خود را تا سال دوم راهنمایی ادامه داد، اما به علت مشکلات و وضعیت بد اقتصادی خانواده، از ادامه تحصیل بازماند و برای امرار معاش خود و خانواده به کار کشاورزی، دامداری و گاهی کار ساختمانی می پرداخت.

حبیب الله علاقه زیادی به اسلام و قرآن داشتند و ذکر نام همیشه "یا الله" بر زبانش جاری بود و به اهل بیت و ائمه اطهار(ع) ارادت بسیار داشتند. در برپایی مراسم عزاداری ابا عبدالله(ع) شرکت فعال داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که خود را بهتر شناخته بود این علاقه بیشتر افزایش یافت و در کلیه مناسبتهای مذهبی، راهپیماییها و نماز جماعات شرکت میکردند.

در سال 1362 ازدواج نمود که ثمره این ازدواج دو فرزند است. در سال 1365 جهت انجام خدمت مقدس سربازی، خود را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ایذه معرفی نمود و از آنجا همکاری خود را برای حفظ اسلام و انقلاب بیشتر نمودند.

این بزرگوار در دوران حیات خود دوستان زیادی داشت که می توان به امیرعلی حاتمی، شاهحسین داودی، طهمورث داودی و همرزم او، معصومعلی اسدی اشاره نمود.

ایشان به عنوان نیروی رزمی به صورت وظیفه در لشکر 7 ولی عصر (عج) استان خوزستان اعزام و در گردان حضرت رسول(ص) شهرستان ایذه در جبهههای حق علیه باطل به مدت 15 ماه حضوری فعال داشت.

سرانجام در حین انجام وظیفه با اصابت ترکش خمپاره در روز 7/7/66 در منطقهی ماووت در کردستان عراق به درجهی رفیع شهادت نائل گردید.

پیکر مطهرشان در روستای کولفرح به خاک سپرده شد تا زیارتگاه عاشقان ولایت و شهادت باشد.

وصیت نامه ی شهید حبیب الله داودی

« و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتاً بل احیاء لکن لا تشعرون » (سوره بقره آیه  154 )

(به آنهایی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید، بلکه زندگانند ولی شما درک نمیکنید)

چون به وصیت امر شده است لذا چند کلمهای به عنوان چیزی که از این دنیا میگذارم برای امت مسلمان می نویسم.

براداران و خواهران انسان باید روزی این دنیا را ترک و به دنیای دیگری برود بهتر است که انسان واقعیتها را خوب بفهمد و به آنها عمل نماید. ما تا قبل از انقلاب هیچ چیز نمی دانستیم و کسی نبود که مسائل را به ما بگوید فقط ما اسماً مسلمان بودیم ،ولی هیچ چیز از اسلام نمیدانستیم ولی الآن اسلام را شناخته ایم.

مرحلهی عمل هم فرا رسیده است. بعد از پیروزی انقلاب کلیه کشورهای جهان خصوصاً سردمداران کفر به این نتیجه رسیدند که انقلاب ما را به شکست بکشانند و هزاران توطئه و نقشه کشیدند، ولی نتوانستند تا اینکه صدام این دیوانه تاریخ را برای جنگ با ایران و شکست انقلاب ما مسلح کردند و به کشور ما حمله کردند و چندین شهر ما را نیز گرفت و هیچکس نبود که به کمک ملت مظلوم ما بیاید و یا هیچ قانونی نبود که تجاوز عراق را محکوم کند و سازمان ملل نیز به خواب غفلت فرورفته بود، ولی بعد از مدتی فرزندان اسلام به پا خواستند و به پیروی از خط سرخ امام حسین(ع) که برای آنها به یادگار مانده بود حرکت کردند و شعار "هیهات منالذله" حسینی را سردادند و بر کافران یورش بردند و آنها را از مملکت اسلامیمان بیرون کردند و تعداد زیادی از بهترین فرزندان این کشور به خاطر حفظ اسلام و انقلاب اسلامی شهید و یا معلول و یا اسیر و مفقود شدند. لذا برادارن با رفتن آنها مسئولیت شماها زیاد شده است.

آنها جانشان را که بهترین چیزشان بود دادند و اسلام را یاری کردند شما راه آنها را ادامه بدهید و جبههها را نیز پرکنید و بدانید که خدا ناظر بر اعمال شما می باشد. مادر مهربانم در چنین موقعیتی، فرزندت را بزرگ کردی و او را هدیه به خداوند متعال کردی. مادر عزیز احساس نکنی که فرزند تو مرده است، بلکه فرزند تو زنده است و همردیف یاران حسین(ع) قرار گرفته است.

برادر عزیزم پسرم را به دست شما می سپارم. جان شما و جان پسرم. برادر عزیزم: هیچ برای من ناراحت نباش آدم باید بمیرد چرا که در راه حق کشته شدم و به پسرم بگویید که پدر شما در راه اسلام شهید شد. شما باید در راه اسلام باشید. از همسر مهربانم می خواهم که هیچ گونه نگرانی برایم نداشته باشد و هر چه ناراحتی از دست من دیدی مرا ببخشید و از برادران و خواهران، عموها و دائی ها و فامیلها و بستگان و همسایگان خداحافظی میکنم و هر چه ناراحتی از دست من دیدید، ببخشید.

 از خانوادهی عزیزم میخواهم که هیچ گونه ناراحتی نداشته باشید و از برادران میخواهم که در راه اسلام  و خط رهبر انقلاب اسلامی باشید و هیچ ناراحتی در راه اسلام نداشته باشید. 

شهید احمد داودی

شهید احمد داودی

 در سال 1341 در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود.

احمد به علت این که از شاگردان ممتاز کلاس بود، همه ی معلمین او را دوست داشتند و احترام خاصی برای او قائل بودند. در سن نوجوانی با دوستان و همبازی هایش رابطه ی خیلی خوبی داشت و در اوقات فراغت با دوستانش به مسجد می رفت. او قبل از شروع دوران سربازی به طور داوطلبانه در تاریخ پانزدهم بهمن ماه 1359 به عضویت بسیج سپاه پاسداران در آمد و انجام وظیفه نمود.

او که پسر سر به راه و متین و باوقاری بود، همه او را دوست داشتند. در بیشتر موارد دوستانش با او مشورت می نمودند و در جهت حل مشکلاتشان از او نظرخواهی می کردند. شهید همیشه در برابر مشکلات صبور بود و توصیه میکرد ناراحت نباشید، خدا بزرگ است. به یاری خداوند متعال مشکلات حل خواهد شد.

احمد دوست داشت در آینده مهندس الکترونیک شود. وی همیشه خواهرانش را به درس خواندن و حفظ حجاب توصیه میکرد و خود ارادت خاصی به ائمه ی اطهار و اهل بیت(ع) داشتند و کتابهایی در این زمینه مطالعه میکرد و در خانه اگر مشکلی پیش می آمد توصیه میکرد به ائمه(ع) متوسل شوید، که به یاری خدا مشکلاتمان حل خواهند شد. او به مسائل عبادی و انجام فرائض دینی خیلی توجه داشت و حتی به خواهران کوچکش هم توصیه میکرد که نماز خواندن را یاد بگیرند و شروع به نماز خواندن کنند.

سرانجام در تاریخ 21/4/1361 در عملیات رمضان در منطقه ی کوشک مفقودالجسد گردید و تا اینک که سالها  از پایان جنگ می گذرد هنوز پیکر پاکش پیدا نشده است.