عنوان برای پخش مداحی روی آن کلیک کنید | مداح | |
---|---|---|
01 |
دانلود واحد قشنگ و سوزناک می باره بارون | سیدمجید بنی فاطمه |
02 |
سینه زنی واحد-ای حسرت جان و تنم-تنها دلیل بودنم | حاج میثم مطیعی |
03 |
می آید از ره مردی سواره - نجوا با امام زمان | - |
04 |
نوحه انا قتیل العبرات | حاج مهدی سلحشور |
05 |
مستان همه افتاده و ساقی نمانده یک گل برای باغبان باقی نمانده | استاد کریمخانی |
درباره سايت
خلاصه آمار
پيوندها
شهید قلی رستمی
شهید قلی رستمی
سال 1341 در دهستان سوسن غربی، روستای تنگ رشید از توابع شهرستان ایذه از خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.
دوران طفولیت را در زادگاهش سپری شد. در هفت سالگی در دبستانی که به همت اهالی محل در روستای هم جوار بنا شد، نام نویسی کرد و تـا سال چهارم ابتدایی در آن دبستان تحصیل نمود.
به علت نبودن کلاس پنجم در روستای محل زندگی اش، کلاس پنجم را در دبستان روستای ترشک ادامه داد و آن را به پایان برد. او که به دلیل مشکلات سکونت و دیگر مشکلات زندگی نتوانست به شهرستان ایذه جهت ادامه تحصیل عزیمت کند ، لذا مجبور به ترک تحصیل شده تا در امور روزمره ی کشاورزی و دامداری در کنار پدر مشغول شود.
اوایل انقلاب که از نظر جسمی، به توانایی رسیده بود به همراه بستگان جهت انجام کار به اهواز و شهرستان های دیگر می رفت تا نان آور خانواده باشد .
با شروع انقلاب اسلامی و تظاهرات علیه نظام پوشالی شاهنشاهی به همراه سایر عزیزان به مبارزه علیه آنان اقدام کرده و در مراسم ها شرکت فعال داشت .
در تاریخ پانزدهم اسفند ماه 61 به همراه تعدادی از هم ولایتی ها به خدمت سربازی اعزام شد که پس از دوره ی آموزشی در تهران، بلافاصله به منطقه عملیاتی جنوب انتقال و در لشکر 21 حمزه برای خدمت در جبهه ی شرهانی منطقه ی عملیاتی دهلران، مستقر شدند و بنا به تشخیص فرماندهان در عملیات های گشتی شناسایی شرکت کرد.
قلی رستمی پس از اتمام آخرین مرخصی هایش، بلافاصله وارد ماموریت شده و دو روز بعد، شب هنگام، در حین شناسایی مواضع دشمن، مورد حمله قرار گرفته، به همراه دیگر همرزمانش در روز 26/9/62 به شهادت می رسند.
پیکر این شهید بزرگوار در روستای دستکرتان سوسن زیارتگاه عاشقان کوی ولایت می باشد.
وصیت نامه ی شهید قلی رستمی:
اینجانب سرباز قلی رستمی از روستای تنگ رشید سوسن غربی شهرستان ایذه در تاریخ 15/12/61 به وظیفه خدمت زیر پرچم اسلام اعزام شدم، بعد از سه ماه دوره ی تعلیماتی در تهران، مدتی در دهلران استخدام بودم و به جبهه ی شرهانی با همیاری و همکاری برادران مبارز اسلام در مقابل لشکر کفر صدامی هم سنگر شده ام که دو آرزوی سعادت مندانه از خداوند خواستارم: یکی این که من را توفیق دهد، تاب مقاومت در مقابل کفر داشته باشم، تا به عوض خون برادران شهید از کفار بعثی انتقام بگیرم و آرزوی دوم من آن است که همچون برادران شهدای انقلاب به شهادت برسم که در پیشگاه حضرت صاحب الزمان(عج) و نایب برحقش امام خمینی خدمتی شایسته به اسلام کرده باشم و به آرزوی شها دت که وظیفه ی اسلامی ام است برسم.
وظیفه دارم که با پدر و مادر و خواهران و برادران خداحافظی بگیرم و در حق امام دعای خیر می کنم و به برادران اسلامی سفارش دارم که امام را تنها نگذارید و اگر به این سعادت رسیدم به پدر و مادرم و بستگانم عرض تسلیت دارم که صابر و شاکر و شکیبا باشند و از پیام قرآن پند بگیرند « والعصر ان الا نسان لفی خسر الا الذین امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر- سوره والعصر 3-1 » و خوشا به حال شما که ما را فدای اسلام و امام کرده اید.
حقی که من از شما دارم این است که گریه و زاری نکنید و روی خود را نخراشید، در شب های جمعه در دعای کمیل شرکت کنید، به قرائت قرآن و فاتحه؛ روح شهدای انقلاب اسلامی را با روح من شاد کنید و طلب آمرزش از خدا بخواهید و حق سهمیه ام از هر چیزی می دانید، تا حتی لباس و رختخوابم اگر خودتان مستحق آنها نباشید، به ضعیفان و یتیمان و مستمندان و علیلان در راه خدا انفاق نمایید. از خرج رسومات محلی ذخیره ثوابی برایم نیست، اگر نان ندارید و ناتوانید ناراحت نشوید و در وضع سرپرستی شماها بعد از من، همچون امامی، و اسلامی دارید و جای افسوس نیست. به امید شهادت هر چه سریع تر، به آرزوی لقاءالله.
شهید رستم رستمی
شهید رستم رستمی
در سال 1342 در روستای راسوند از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
با تولد رستم شور و اشتیاق خاصی در خانواده ایجاد شد، چرا که برای پدر او، پسر یعنی عصای دستش در وقت مبادا. رستم در محیط روستا در بین روستاییان باصفا، دوران کودکی را طی و تحصیلات ابتدایی خود را مانند دیگر کودکان در روستا گذراند و کنار درس و مدرسه در کار کشاورزی و دامداری به پدر کمک می کرد. کار طاقت فرسای کشاورزی برروی زمین سخت، از او فردی صبور و بردبار ساخته بود. هرگز در برابر مشکلات نا امید نمی شد و به تلاش خود در رفع آنها می کوشید. در طول دوران تحصیل فردی کوشا بود به طوری که معلمین از ایشان رضایت کامل داشتند به پدر و مادر خود احترام خاصی می گذاشت و با کوچکترها مهربان و با گذشت بود نسبت به انجام تکالیف دینی پای بند بود و به اهل بیت(ع) ارادت خاصی داشت.
کمتر کسی او را عصبانی می دید و اگر رفتار ناپسندی از شخصی می دید با ادب، متانت و حفظ غرور طرف مقابل او را متوجه اشتباهش می کرد.
نسبت به امام علاقه ای ویژه داشت و در راهپیمایی های قبل از انقلاب شرکت می کرد. دوران دبیرستان عضو فعال انجمن و پایگاه بسیج محل بود. مدتی فرماندهی پایگاه شهید بهشتی را بر عهده داشت با شروع جنگ تحمیلی، ندای رهبرش، امام خمینی(ره) را پاسخ گفت و به سوی جبهه ها عازم شد و فرماندهی گردان مهندسی در لشکر 7 ولی عصر(عج) را برعهده گرفت. در طول انجام وظیفه اش، کمتر به مرخصی می آمد و بیشتر وقت خود را در جبهه ها می گذراند. آرزو داشت به پدر و مادرش خدمت نماید، همواره می گفت: «اگر جنگ نبود یک لحظه از شما جدا نمی شدم اما الآن زمان دفاع است...» در طول دفاع مقدس، همیشه آرزوی شهادت را در سر می پروراند.
از این که سرباز امام بود به خود می بالید و افتخار می کرد تا این که در منطقه ی عملیاتی والفجر8 در روز 20/7/1365 در فاو به درجه رفیع شهادت نایل آمد و به آرزوی دیرینه اش رسید.
پیکر پاک این فرزند رشید اسلام در شهرستان ایذه روستای راسوند به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان ولایت و شهادت باشد.
شهید داریوش رحمانی
شهید داریوش رحمانی
در سال 1341 در یکی از روستاهای توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
دوران کودکی را در آغوش پدر و مادری مهربان سپری کرد. آموزش قرآن را از دوران کودکی نزد عموی بزرگوارش گذراند. به دلیل کمبود امکانات آموزشی که گریبان گیر اهالی روستا بود، ناچار بود برای ادامه تحصیل به روستاهای همجوار برود. علاقه ی زیاد به درس و ادامه تحصیل، باعث شد تا خانواده از روستا به شهر نقل مکان کنند، بلکه فرزند آنها بتواند با آسودگی خاطر به تحصیل خود ادامه دهد.
دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و شانزده ساله بود که انقلاب پیروز شد.
عاشق امام خمینی(ره) بود و همیشه دوست داشت که امام را از نزدیک ببیند. عشق به امام حسین(ع) نیز او را شیدا و شیفته ی خود کرده بود و ایام محرم در مراسم عزاداری ها حضوری فعال داشت.
خوش اخلاق و مهربان بود. در کارهایی که به او محول می شد جدیّت تمام داشت. چون فرزند ارشد خانواده بود نسبت به خواهر و برادر کوچکتر خود احساس مسئولیت می کرد با آنها بسیار با عطوفت و متانت رفتار می کرد.
با شروع جنگ تحمیلی، دیگر سر از پا نشناخت و در لباس مقدس بسیج عازم جبهه شد و در گردان مستقل عاشورا به عنوان نیروی رزمی (کمک آر پی جی زن) به دفاع از میهن پرداخت. در نامه ای که به خانواده اش نوشته، از پدر و مادر خود طلب حلالیت کرده است و با وجود سن کم، پدر را سفارش کرد که: «اگر شهید شدم ناراحت نباشید، دوست دارم پدری شهید پرور باشید». در جبهه ها فعال بود و با شور و نشاطی که داشت دیگران را به ذوق می آورد و اصلا خستگی برایش معنا نداشت.
شرکت در دفاع مقدس را واجب شرعی می دانست. آرزویش نوشیدن شربت شهادت بود که سرانجام به این آرزوی خود رسید و در روز 21/2/1361 در منطقه ی عملیاتی بیت المقدس در شلمچه، افتخار جاویدالاثر شدن نصیبش شد.
شهید آیت الله رحمانی
شهید آیت الله رحمانی
در تاریخ 10/6/1345 در روستای پشت پیان ایذه چشم به جهان گشود.
شغل پدرش کشاورزی و بسیار متدین و نسبت به مسائل دینی نگرش اسلامی و مذهبی داشت. آیت الله که پسری با شور و دوست داشتنی بود درس خود را تا مقطع راهنمایی در همان روستا خواند.
او در پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم طاغوت همانند سایر شهیدان سهم بسزایی داشت و با حضور خود در صحنه ی دفاع مقدس نیز این نقش را کاملتر نمود.
ایشان با عضویت در بسیج داوطلبانه به جبهه اعزام شد. او نیروی رزمی و عضو یگان تیپ بیت المقدس بود. هنگامی که به جبهه رفت، هیچ دغدغه ای جز حضور در جبهه و البته در کنار آن، درس خواندن نداشت. محل شهادتش در منطقه ی شلمچه و عملیات بیت المقدس و روز بیست ویکم اردیبهشت ماه1361 بود. پیکر پاک این شهید بزرگوار که مفقود شده بود که درتاریخ 28/3/1366 بعد از تفحص، شناسایی و در تشییعی باشکوه به خاک سپرده شد.
آرامگاه مطهر ایشان در همان روستا (پشت پیان) از توابع شهرستان ایذه می باشد تا زیارتگاه عاشقان ایران اسلامی باشد.
شهید الماس دهدار
شهید الماس دهدار
سال1347در اطراف کوهستان های زاگرس در طبیعت سرسبز، هنگامی که ایل آماده کوچ کردن بود، در یکی از سیاه چادرهای ایل نوزاد پسری به دنیا آمد که خانواده اش نام الماس را برای برگزیدند، تا که پرتوهای درخشانش همچون الماسی گران بها، روشنا بخش ثمره ی زندگانی شان باشد. الماس همچون دیگر کودکان ایل، کودکی خود را در کنار خانواده با سختی و مشقت بسیار در ییلاق و قشلاق و کوچ کردن ایل گذراند و از آنجا که در دامن طبیعت و در کوه های زاگرس پرورش یافته بود انس و الفتی خاص با طبیعت داشت.
گذران زندگی از او فردی سخاوت مند، سخت کوش و با گذشت به بار آورده بود و همواره با پدر و مادر خود به مهربانی و احترام رفتار می کرد.
در زندگی خود صبور و در برابر مشکلات به خدا توکل می کرد و به خاندان عصمت و طهارت(ع) و اهل بیت(ع) توسل می جست و به معنویات و انجام فرایض دینی و عبادی بسیار پای بند بود و نسبت به امر به معروف و نهی از منکر حساس بود و عقیده داشت انسان در جوانی باید پاکدامن و عفیف باشد.
از آنجا که با قرآن مانوس بود به تلاوت قرآن علاقه ی خاصی نشان می داد. شیفته ی مولای متقیان حضرت علی(ع) و هم چون مولایش خواهان عدالت بود و از بی عدالتی و حق کشی بیزار بود. با اخلاق و رفتار پسندیده و انجام صله ی رحم و اخلاص و تواضع و فروتنی محبوبیت خاصی در میان اقوام و دوستان داشت. به ورزش علاقه مند و به ورزش وزنه برداری می پرداخت و به همراه هم کلاسی هایش در راهپیمایی ها و مراسم مذهبی و عزاداری قبل از انقلاب شرکت می کرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به فعالیت خود و همکاری با بسیج ادامه داد. علاقه ای خاص به حضرت امام(ره) داشت و کاملاً به ولایت و رهبری معتقد بود.
سربازی و خدمت به جامعه را مقدس می دانست و با حضور خود در جبهه و جنگ و کوتاه کردن دست مزدوران و دفاع از آرمان ها و پیروی از فرمان رهبری، به عنوان سرباز، به رزمندگان خمینی کبیر ملحق شد، تا از کیان اسلام و ارزش های انقلاب دفاع کند. سرانجام در روز 3/3/1369با رشادت، سرافرازی و شجاعت خود در منطقه سرنی در پدافند غرب با رسیدن به بزرگترین آرزویش، در راه خدا به شهادت رسید و در سن 18 سالگی متاع جوانی خود را با بهشت ابدی و جاودان معامله و به پیشگاه معبود ازلی و ابدی خود شتافت.
پیکر مطهرش در قبرستان شهدای روضه الزهرای ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی باشد برای عاشقان شهادت و ولایت.
فرازی از وصیت نامه ی شهید الماس دهدار:
پدر، مادر، خواهر و برادران اگر روزی از این دنیا رفتم و حیات در این دنیا نبود به خاطر من راضی نیستیم حتی قطره ای اشک بریزید بر مزارم با لب خندان و لباس سفید بیایید تا همه بدانند که از این دنیا و از این زندگی دنیوی خود رها شدم.
شهید سید اسکندر دژآهنگ
شهید سید اسکندر دژآهنگ
در سال 1349در روستای " لاپهن" از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
وی دروس ابتدایی را تا کلاس چهارم در دبستان اسفند روستای راسفند در فاصله پنج کیلومتری زادگاهش گذراند. کلاس پنجم را نیز در دبستان 17 شهریور ایذه به پایان برد و دوره ی راهنمایی را در مدرسه راهنمایی جلال آل احمد شروع کردند، وی علاوه بر اینکه درس می خواند در کارهای کشاورزی به خانواده کمک می نمود او که در اثر انس با قرآن و اخلاق به مراحل رشد رسیده بوده، هر روز به آگاهی و خودشناسی بیشتری دست می یافت.
در ادامه فعالیت های فرهنگی و قرآنی به عضویت انجمن اسلامی مدرسه در آمد. شهید دژآهنگ با معلمان رفتاری مؤدبانه داشت اما با معلم دینی و قرآن صمیمیت بیشتری داشت صمیمی بود و این صمیمیت تا آنجا بود که شب ها جلسات قرآن و برنامه های دعا را در منزل شهید کاظم مومنی برگزار می کردند و به طور کلی علاقه ی شدیدی به یادگیری و حفظ قرآن داشت و به خاطر همین انس و علاقه ی شدید، در همان سن راهنمایی سوره های زیادی را حفظ کرده بود و حتی بچه ها را به حفظ قرآن و شرکت در نماز جماعت تشویق می کرد.
دوران راهنمایی را در مدرسه ی جلال آل احمد به پایان رساند و پس از ورود به دبیرستان، برای اولین بار در بیستم دی ماه 63 با عضویت بسیجی به جبهه های نبرد با دشمنان اعزام شد اما درس و مدرسه را رها نکرد و درسش را نیز در فواصل حضور در جبهه ادامه داد و دوشادوش رزمندگان اسلام به نبرد با دشمن پرداخت.
در جبهه نیز جلسات قرآن را رها نکرد و به گفته همرزمانش (برای بچه های رزمنده، کلاس قرآن را در سنگرها برگزار می کرد و همچنین مسائل احکام را به همسنگران خود آموزش می داد) دوستانش از شجاعت و دلیری هایش صحبت می کردند. او مسائل و احادیثی را که برای رزمندگان یادآوری می کرد، خود الگوی کاملی بود و هیچ گونه ریایی در او وجود نداشت. اولین بار که مجروح شد به مدت 10 روز در بیمارستان قم بستری شد، اما هرگز مجروحیتش را بیان نکرد تا اینکه بعدها همسنگران او به مجروح شدن او اشاره کردند. موقعی که به مرخصی می آمد روزها داخل اتاق می رفت و درب اتاق را می بست و به تلاوت قرآن و راز و نیاز با خداوند مشغول می شد، تا آن جا که افراد خانواده به گلایه می گفتند: "داخل اتاق به این گرمی مریض می شوی..." ولی او اعتنایی نمی کرد و تنها به طاعت معبود خود توجه داشت.
خلاصه اینکه او مجذوب آیات قرآن بود و نماز شبش ترک نمی شد. هنگامی که از جبهه به مرخصی می آمد به دبیرستان می رفت و سر صف برای بچه ها سخنرانی می کرد و مسائل دفاع مقدس و جبهه های نبرد را برای آنان بیان می نمود و از اهمیت شرکت جوانان در جبهه ها و پرکردن سنگرها جهت دفاع از انقلاب، برای جوانان سخن می گفت.
او در طول دفاع مقدس علاوه بر شرکت در عملیات های والفجر8 ، کربلای پنج و نصر8 درچند مأموریت پدافندی نیز شرکت داشتند و مدتی به عنوان تخریب چی، آر پی جی زن، تیربارچی و نیز فرمانده دسته انجام وظیفه نمود تا اینکه درتاریخ بیستم فروردین سال 1366پس از سال ها حضور در میدان جنگ با عضویت در بسیج و بعد از آن به استخدام سپاه درآمد. در آخرین مرخصی اش که به منزل آمده بود به اکثر روستاهای ایذه سفر کرد تا قبور شهداء را زیارت کند، این بار رفتار و سکنات او به کلی تغییر کرده بود و سیمایش نورانی و معنوی تر شده بود و همیشه ذکر خدا را بر لب داشت.
سرانجام در عملیات نصر 8 در منطقه ی ماووت عراق در حالی که فرماندهی گروهان یاسر از گردان حضرت رسول(ص) برعهده ی ایشان بود. در روز 3/9/66 بر اثر اصابت ترکش به سر مبارکشان، محاسنش به خون آغشته و رنگین ، به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و در قبرستان روضه الزهرای ایذه درکنار یاران شهیدش، آرام گرفتند.
وصیت نامه ی شهید اسکندر دژآهنگ:
آنانکه ره عشق گشودند در کوی شهادت آرمیدند
با عرض سلام به پیشگاه مقدس امام زمان(عج) و با سلام به تمام انبیاء و اولیای خدا و با سلام به ارواح طیبه شهداء خصوصاً شهدای گلگون کفن صحرای کربلا، وصیت نامه ام را با این امید شروع می کنم که خداوند در این رهگذر از سر تقصیرم درگذرد و مرا مورد رحمت خودش قرار دهد و نیرویی در من ایجاد کند تا بتوانم برای رضای خداوند مهربان و نابودی دشمنان اسلام بکار گیرم:
خداوندا! به من نیروئی عطا کن تا بتوانم شکر نعمت هایت را به جا آورم، خصوصاً اینکه که به من عزت دادی و مرا در میان سربازان امام زمان(عج) قرار دادی.
خداوندا به عزت و جلالت قسمت می دهم که مرا به صراط مستقیم هدایت کنی و مرا از خدمت گذاران به اسلام و از یاران واقعی امام زمان(عج) قرار دهی، زیرا که تو بهترین هدایت کننده ای خداوندا تو را سپاس می گویم که مرا در چنین روزگاری قرار دادی که فرزندی از فرزندان حسین(ع) با نام زیبای روح الله از خطه ی خونین ایران زمین قیام کرده و در مقابل کفر جهانی قد علم کرده است و همچون حسین بن علی(ع) تا سرحد جان ایستاده است.
من افتخار می کنم که خونم را که چند قطره بیش نیست، پای درخت اسلام و ولایت فقیه بریزم و با این کارم درخت اسلام و ولایت فقیه را آبیاری نمایم.
و اما وظیفه هر انسان باعقل و باشعوری در این زمان است که تحقیق کند و حق را از باطل بشناسد و نسبت به وظیفه ی الهی که بر دوش دارد عمل نماید. آن هم چه وظیفه ی سنگینی که همه ی انبیاء آمدند تا حق را روشن سازند و باطل را محو و نابود کنند. انقلاب خونین امام حسین(ع) و عاشورای حسینی هم به همین خاطر و برای تحقیق بخشیدن به آرمان های الهی بود اگر امام حسین(ع) طفل شیرخوار را داد و اگر برادرش باب الحوائج را داد و اگر قاسمش را داد و اگر خانواده اش به اسارت رفت همه اش بخاطر پایداری دین رسول الله(ص) بود و حال هم اگر امام فرزندش و عزیزانش را از دست می دهد همه اش به خاطر پایداری اسلام است.
ای آیندگان و ای حاضران زمان، درباره ی شخصیت امام تفکر و تأمل کنید و زندگی ایشان را بررسی کنید و حالات او را مطالعه و از آن درس عبرت و پند گیرید، زیرا که او الگو و اسوه ی زمان و پیشوای تمام مسلمین می باشد.
شهید کرمعلی داوریان
شهید کرمعلی داوریان
در چهاردهم آبان ماه 1343 در خانواده ای مذهبی و متدین در شهرستان ایذه دیده به جهان گشود. او دوران ابتدایی را در دبستان 25 شهریور سابق 17 شهریور فعلی با موفقیت سپری کرد. سپس دوران راهنمایی را نیز با نمرات عالی طی نمود.
او از همان کودکی به امام و انقلاب علاقه مند بود و با ورود به مقطع دبیرستان در راهپیمایی ها و فعالیت های سیاسی و اجتماعی شرکت می کرد. این شهید بزرگوار اخلاق بسیار نیکویی داشت، قدرت جذب ایشان فوق العاده بود و بیشتر با جوانان انقلابی معاشرت داشت، اهل ورزش بود و به خصوص فوتبال را خیلی دوست داشت. بعد از پیروزی انقلاب وارد جهاد سازندگی شد و چند سالی مشغول فعالیت در این نهاد شد. با شروع جنگ تحمیلی و عشق و علاقه ی وی به شرکت در جهاد در راه خدا، در حالی که 18 سال بیشتر نداشت به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در تاریخ 15/11/1361 به جبهه اعزام شد.
کرمعلی در جبهه، مسئولیت فرماندهی گروهان را بر عهده داشت و در سن 19 سالگی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج فرزند دختری است که پانزده روز بعد از شهادتش به دنیا آمد.
سرانجام این شهید بزرگوار در تاریخ 5/12/1362 در عملیات خیبر براثر اصابت ترکش به سر به مقام رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش در شهرستان ایذه گلزار شهدای اکبرآباد به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان ولایت و شهادت باشد.
وصیت نامه ی شهید کرمعلی داوریان:
« یا ایها النبی حرض المومنین علی الفتال » (سوره انفال آیه 65)
« و لا تقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون » (سوره بقره آیه 154)
می ستیزم با هر آنکس دشمنی با حق کند گر چه یار من از یاریش منها کنم
که این عمر چه عزیز است و این عزیز چه بی فایده و ناپایدار. ابرصفت سایه افکنده و سایه صفت دامن درپیچیده و آهسته آهسته خویش را به کنار کشد. ای خوش، آن خردمند خوشبخت، که از این فرصت زودگذر بهره مند گردد. (نهج البلاغه)
درود بر روان پاک شهدای حق علیه باطل. سلام بر امام عزیز و سلام بر پدران و مادران شهید پرور.
به نام خداوند آفریدگار جهان که همه چیز مقهور اراده ی رب عالمیان است، هست و نیست به دست اوست و خدا هر موقع بخواهد اجل هر کس را به او برساند می رساند چه آن شخص در زمین یا آسمان یا دریا خواب یا بیدار غنی باشد یا فقیر اجل به سراغ او خواهد آمد و جایی نیست که خدا حاکمیت نداشته باشد و اجل به سراغ همه ی انسان ها خواهد آمد. انسان این ارشد مخلوقات با این همه فهم و شعور و کمال باید بداند که هدف از آفرینش او چه بوده است. انسان این ارشد مخلوقات باید بداند که دنیا را برای چه آفریدند باید بداند که دنیا میدان آزمایش انسان ها است باید بداند که دنیا جای ماندن نیست، باید بداند که دنیا نه رحم به غنی می کند و نه رحم به فقیر.
باید بداند که دنیا همانند پیرزنی است که لباس رنگارنگ پوشیده و در کمین انسان ها نشسته تا آنها را بدام هوس شهوات ریاست و دیگر چیزهای فانی شدنی بیندازد. دنیا میدان مسابقه و آزمایش است و جایزه ی آن را، آخرت خواهند داد. ای انسان های مؤمن دنیا را سه طلاقه کنید آن طور که علی(ع) دنیا را سه طلاقه کرد.
از دنیا چه می خواهید چه کسی در این دنیا ماندگار شد، همه رفتند از تاریخ عبرت بگیرید، زیرا که تاریخ همانند آینه برای ما مشخص خواهد کرد. تاریخ به ما درس خواهد داد که چگونه حسین(ع) از مکه بسوی کربلا حرکت می کند تاریخ به ما درس خواهد داد که علی(ع) دنیا را با کفش کهنه اش مقایسه می کند و می گوید این کفش با ارزش تر از دنیاست و نگاهی به قصرهای سر به فلک کشیده شاهان پیشین بکنید چه کسی از آنها زنده است دنیا به ابری زودگذر می ماند که آرام در آسمان مسیر مشخص را طی می کند و بعد از چندی از بین می رود توجه کنید و بنگرید که چگونه روز و شب پیش و دنبال هم حرکت می کنند و انسان تا کی باید به فکر دنیا شکم و شهوت و ریاست و خوش گذرانی باشد.
علی(ع) می فرماید که این دنیای زیبا و دلپذیری که شما در آن زندگی می کنید خانه ای زیبا و باصفاست ولی جای قرار و پایداری نیست به کاروان سرایی می ماند که شب نشینان آن پیش و دنبال هم رخت بربندند و مسکن خود را به آیندگان بسپارند برادران مسلمان و مؤمن، اسلام غریب است. اسلام دین محمد(ص) است، دین حسین(ع) است، دین فرزندان علی(ع) است. به فریاد اسلام برسید، کفر بر شما حمله ور شده خود را آماده کنید و به کفر بتازید.
به یاری امام بشتابید، مبادا در خانه های خود بخزید و همانند موش قایم شوید خود را مهیای حکومت جهانی امام عصر(عج) نمایید که فردا خیلی دیر است آماده شوید بپاخیزید و بار سفر را محکم ببندید و با وقار و استوار قدم بردارید بیاری اسلام بشتابید که کفر زبون و خوار خواهد شد. خدا با شماست تا زمانی که شما در راه او قدم بردارید.
برادر، مبادا نزد ائمه(ع) روسفید نباشی. برادر فکر آن روز را بکن که انسان در صف جهنمیان قرار بگیرد و دوستان و یاران او در بهشت او را ببینند. برادر دست از زندگی بشویید دست از آن روزها بشویید. پیش از آنکه مرگ به سراغ شما بیاید، شما مشتاقانه به دیدار او بروید و او را در آغوش بگیرید که مرگ در بستر ویژه و مخصوص پیرزنان است.
برادر دوست داشتن زندگی، دوست داشتن زن و فرزند و دوستان دوست داشتن پدر و مادر کار خوبی است ولی چه چیز عزیزتر و دوست داشتنی تر از خالق است چه عشقی بالاتر از عشق به خداست برادر بدان هر چیز که مانع بشود که تو نتوانی به معبود برسی آن بت تو است بدان که در بت پرستی هستی، به خود بیا و بت پرستی را رها و به خداپرستی مشغول شو.
خدا را لحظه لحظه عمر فراموش نکن که در آخر کار پشیمان نشوی. از تمام دوستان و اقوام و خویشان می خواهم که مرا حلال کنند و برایم دعا کنند تا خداوند رحیم گناهان مرا ببخشد.
دوستان التماس دعا از شما دارم.
شهید فرج الله داودی
شهید فرج الله داودی
اول مهر ماه سال 1339 در روستای کول فرح از توابع شهرستان ایذه در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.
تحصیلات مقدماتی و پایه نظام قدیم را در زادگاه خود به پایان رسانید و سپس برای ادامه ی تحصیل با وجود مشکلات فراوان زمان طاغوت از قبیل نبود جاده و امکانات مالی و رفاهی به مدت 5 سال در شهرستان ایذه مشغول تحصیل شد. در طول این پنج سال که مقارن با جریانات انقلاب اسلامی و مبارزات مردم بر ضد رژیم پهلوی بود که شهید داودی نیز وارد جریان انقلاب شدند و در آن زمان که کسی حق نداشت عکس امام را در خانه نگه دارد ایشان عکس ها و پوسترهای امام خمینی(ره) را به خانه می برد.
در سال 1357 سیل روستای محل سکونت آنها را فرا گرفت که در جریان آن خسارات زیادی به مردم روستایی وارد شد و متأسفانه ادارات دولتی آن زمان که وابسته به رژیم طاغوت بودند، برای کمک به مردم سیل زده اقدامی نکردند و امکانات اولیه را برای مردم فراهم ننمودند و در همین زمان بود که فرج الله با افراد مؤمن رابطه برقرار کرد و در امر کمک به مردم سیل زده آنها را یاری کرد و آشکارا ضمن انتقاد از دولت، درپی جذب حمایت مردمی شد و به همین علت بود که ژاندار مری خواست او را دستگیر کند ولی موفق نشد.در همین زمان انقلاب به شکوفایی رسید و فرج الله چون از نظر امکانات مالی خانواده در تنگنا بود. برای ادامه تحصیل عازم اهواز شد تا درآنجا هم درس بخوانند و هم کار کنند.
در دبیرستان دکتر علی شریعتی اهواز به کسب علم و فراگیری دانش مشغول شدند و تحصیلات متوسطه خود را در آنجا به پایان رساند و چون در همین زمان بود که رژیم بعث عراق به ایران حمله کرد شهید داودی به خانواده اش نامه ای نوشت و از تصمیم خود مبنی برماندن در ستاد آموزشی که در یکی از مساجد اهواز قرار دارد خبر داد و در نامه اش خاطر نشان کرده بود که چون دشمن به میهن عزیز ما حمله کرده است ما باید تا جان در بدن داریم برای حفظ مملکت اسلامی مبارزه کنیم و اگر تمام شرق و غرب حمله کنند همان طور که آمریکا در طبس گرفتار شد این ها نیز به سر نوشت خود گرفتار می شوند زیرا انقلاب ما اسلامی است و رهبری پیامبر گونه دارد.
این جوان رشید در اهواز ماند تا اینکه در تاریخ 3/7/59 بر اثر حمله ی هوایی عراق، در شهر اهواز به شهادت رسید.
شهید حبیب الله داودی
شهید حبیب الله داودی
در سال 1340 در روستای کولفرح از توابع شهرستان ایذه چشم به جهان گشود.
هنوز سه سال بیشتر نداشت که پدر خود را از دست دادند و در سن هفت سالگی شروع به درس خواندن نمودند و تحصیلات خود را تا سال دوم راهنمایی ادامه داد، اما به علت مشکلات و وضعیت بد اقتصادی خانواده، از ادامه تحصیل بازماند و برای امرار معاش خود و خانواده به کار کشاورزی، دامداری و گاهی کار ساختمانی می پرداخت.
حبیب الله علاقه زیادی به اسلام و قرآن داشتند و ذکر نام همیشه "یا الله" بر زبانش جاری بود و به اهل بیت و ائمه اطهار(ع) ارادت بسیار داشتند. در برپایی مراسم عزاداری ابا عبدالله(ع) شرکت فعال داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که خود را بهتر شناخته بود این علاقه بیشتر افزایش یافت و در کلیه مناسبت های مذهبی، راهپیمایی ها و نماز جماعات شرکت می کردند.
در سال 1362 ازدواج نمود که ثمره این ازدواج دو فرزند است. در سال 1365 جهت انجام خدمت مقدس سربازی، خود را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ایذه معرفی نمود و از آنجا همکاری خود را برای حفظ اسلام و انقلاب بیشتر نمودند.
این بزرگوار در دوران حیات خود دوستان زیادی داشت که می توان به امیرعلی حاتمی، شاه حسین داودی، طهمورث داودی و همرزم او، معصومعلی اسدی اشاره نمود.
ایشان به عنوان نیروی رزمی به صورت وظیفه در لشکر 7 ولی عصر (عج) استان خوزستان اعزام و در گردان حضرت رسول(ص) شهرستان ایذه در جبهه های حق علیه باطل به مدت 15 ماه حضوری فعال داشت.
سرانجام در حین انجام وظیفه با اصابت ترکش خمپاره در روز 7/7/66 در منطقه ی ماووت در کردستان عراق به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید.
پیکر مطهرشان در روستای کولفرح به خاک سپرده شد تا زیارتگاه عاشقان ولایت و شهادت باشد.
وصیت نامه ی شهید حبیب الله داودی
« و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتاً بل احیاء لکن لا تشعرون » (سوره بقره آیه 154 )
(به آنهایی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید، بلکه زندگانند ولی شما درک نمی کنید)
چون به وصیت امر شده است لذا چند کلمه ای به عنوان چیزی که از این دنیا می گذارم برای امت مسلمان می نویسم.
براداران و خواهران انسان باید روزی این دنیا را ترک و به دنیای دیگری برود بهتر است که انسان واقعیت ها را خوب بفهمد و به آنها عمل نماید. ما تا قبل از انقلاب هیچ چیز نمی دانستیم و کسی نبود که مسائل را به ما بگوید فقط ما اسماً مسلمان بودیم ،ولی هیچ چیز از اسلام نمی دانستیم ولی الآن اسلام را شناخته ایم.
مرحله ی عمل هم فرا رسیده است. بعد از پیروزی انقلاب کلیه کشورهای جهان خصوصاً سردمداران کفر به این نتیجه رسیدند که انقلاب ما را به شکست بکشانند و هزاران توطئه و نقشه کشیدند، ولی نتوانستند تا اینکه صدام این دیوانه تاریخ را برای جنگ با ایران و شکست انقلاب ما مسلح کردند و به کشور ما حمله کردند و چندین شهر ما را نیز گرفت و هیچ کس نبود که به کمک ملت مظلوم ما بیاید و یا هیچ قانونی نبود که تجاوز عراق را محکوم کند و سازمان ملل نیز به خواب غفلت فرورفته بود، ولی بعد از مدتی فرزندان اسلام به پا خواستند و به پیروی از خط سرخ امام حسین(ع) که برای آنها به یادگار مانده بود حرکت کردند و شعار "هیهات من الذله" حسینی را سردادند و بر کافران یورش بردند و آنها را از مملکت اسلامی مان بیرون کردند و تعداد زیادی از بهترین فرزندان این کشور به خاطر حفظ اسلام و انقلاب اسلامی شهید و یا معلول و یا اسیر و مفقود شدند. لذا برادارن با رفتن آنها مسئولیت شماها زیاد شده است.
آنها جانشان را که بهترین چیزشان بود دادند و اسلام را یاری کردند شما راه آنها را ادامه بدهید و جبهه ها را نیز پرکنید و بدانید که خدا ناظر بر اعمال شما می باشد. مادر مهربانم در چنین موقعیتی، فرزندت را بزرگ کردی و او را هدیه به خداوند متعال کردی. مادر عزیز احساس نکنی که فرزند تو مرده است، بلکه فرزند تو زنده است و همردیف یاران حسین(ع) قرار گرفته است.
برادر عزیزم پسرم را به دست شما می سپارم. جان شما و جان پسرم. برادر عزیزم: هیچ برای من ناراحت نباش آدم باید بمیرد چرا که در راه حق کشته شدم و به پسرم بگویید که پدر شما در راه اسلام شهید شد. شما باید در راه اسلام باشید. از همسر مهربانم می خواهم که هیچ گونه نگرانی برایم نداشته باشد و هر چه ناراحتی از دست من دیدی مرا ببخشید و از برادران و خواهران، عموها و دائی ها و فامیلها و بستگان و همسایگان خداحافظی می کنم و هر چه ناراحتی از دست من دیدید، ببخشید.
از خانواده ی عزیزم می خواهم که هیچ گونه ناراحتی نداشته باشید و از برادران می خواهم که در راه اسلام و خط رهبر انقلاب اسلامی باشید و هیچ ناراحتی در راه اسلام نداشته باشید.
شهید احمد داودی
شهید احمد داودی
در سال 1341 در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود.
احمد به علت این که از شاگردان ممتاز کلاس بود، همه ی معلمین او را دوست داشتند و احترام خاصی برای او قائل بودند. در سن نوجوانی با دوستان و همبازی هایش رابطه ی خیلی خوبی داشت و در اوقات فراغت با دوستانش به مسجد می رفت. او قبل از شروع دوران سربازی به طور داوطلبانه در تاریخ پانزدهم بهمن ماه 1359 به عضویت بسیج سپاه پاسداران در آمد و انجام وظیفه نمود.
او که پسر سر به راه و متین و باوقاری بود، همه او را دوست داشتند. در بیشتر موارد دوستانش با او مشورت می نمودند و در جهت حل مشکلاتشان از او نظرخواهی می کردند. شهید همیشه در برابر مشکلات صبور بود و توصیه می کرد ناراحت نباشید، خدا بزرگ است. به یاری خداوند متعال مشکلات حل خواهد شد.
احمد دوست داشت در آینده مهندس الکترونیک شود. وی همیشه خواهرانش را به درس خواندن و حفظ حجاب توصیه می کرد و خود ارادت خاصی به ائمه ی اطهار و اهل بیت(ع) داشتند و کتاب هایی در این زمینه مطالعه می کرد و در خانه اگر مشکلی پیش می آمد توصیه می کرد به ائمه(ع) متوسل شوید، که به یاری خدا مشکلاتمان حل خواهند شد. او به مسائل عبادی و انجام فرائض دینی خیلی توجه داشت و حتی به خواهران کوچکش هم توصیه می کرد که نماز خواندن را یاد بگیرند و شروع به نماز خواندن کنند.
سرانجام در تاریخ 21/4/1361 در عملیات رمضان در منطقه ی کوشک مفقودالجسد گردید و تا اینک که سال ها از پایان جنگ می گذرد هنوز پیکر پاکش پیدا نشده است.
طبقه بندی موضوعی
آخرين مطالب
پربازديدها
-
۴۲۴۰ -
۳۱۸۶ -
۲۷۶۹ -
۲۵۳۳ -
۲۲۸۷ -
۲۳۲۳ -
۲۳۵۸ -
۱۸۹۲ -
۱۸۳۷ -
۱۷۱۴