چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۲:۴۹ ق.ظ

درباره سايت

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهرستان ایذه

بسم رب الشهدا و الصدیقین
امام خامنه ای:زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
به سایت شهدای شهرستان ایذه خوش آمدید.
اهداف سایت:
معرفی شخصیت و وصیت‌نامه شهدا ایذه
گرامی داشت یاد و خاطره شهدا ایذه
و...

بایگانی

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

شهید زمان محمودی

شهید زمان محمودی

سال 1338 در روستای ده کهنه از بخش سوسن به دنیا آمد.

پدرش کشاورزی با ایمان بود، که اغلب اوقات خود را با خواندن و تدریس قرآن در روستا میگذراند. شهید در سن هفت سالگی با از دست دادن پدر، سرپرستی مادر، برادران و خواهران کوچکتر از خود را در زندگی روستایی برعهده گرفت.

دیری نگذشت که دو برادر خود را نیز از دست داد، ولی این همه مصیبت و سختی، نه تنها وی راگوشه گیر و افسرده نکرد، بلکه هر روز بیش از پیش با اراده ای قوی به وظیفه و کار خود که همانا سرپرستی خانواده، ادامه تحصیل و پرداختن به کشاورزی بود با سخت کوشی عمل میکرد. وی از همان دوران کودکی چنان علاقه و اشتیاقی به یادگیری قرآن و نماز داشت که تا سن 7 سالگی نماز و قرآن را نزد پدرش فرا گیرفت و این فرایض را بجا میآورد. پس از اتمام دورهی پنج ساله دبستان در روستا، فشار زندگی روستائی وی و خانواده اش را به مهاجرت به شهر واداشت و با زندگی شهری در مسجدسلیمان آشنا کرد. در شهرستان مسجد سلیمان به کارهای آزاد جهت تأمین زندگی خانواده خود روی آورد. او با شناختی که از فسادها و ستم های رژیم منفور پهلوی داشت برای سرنگونی آن رژیم، فعالانه در تظاهرات و سایر برنامه های مذهبی شرکت می کرد و به سهم خود نقش مهمی در شناساندن ارزش های انقلاب اسلامی به افراد آشنا و فامیل داشت .

شهید محمودی با تشکیل سپاه پاسداران از اولین افراد تشکیل دهنده سپاه بود که ضمن پایبندی شدید به فرایض دینی و پیاده کردن برنامههای دینی به خودسازی درخود می پرداخت و با شجاعت و شهامتی که داشت در واحدهای مختلف عملیاتی سپاه خدمت صادقانه میکرد. در طول خدمتش در سپاه به مأموریتهای مختلفی رفت. در زمستان 1358 حدود دو ماه به کردستان اعزام شد و با گروهکها به مبارزه پرداخت. با اتمام مأموریتش به شهر مسجدسلیمان برگشت و به آموزش نظامی و دینی به افراد مختلف پرداخت. سپس در دومین مأموریت نظامی خود به شلمچه و خرمشهررفته، حدود یک ماه در درگیری های کوتاه نوار مرزی با عراق شرکت داشت.

زمان محمودی در 18 اردیبهشت 59 ازدواج کرد، ازدواجی با ریشهی عمیق مکتبی که به گفتهی خودش توانست وی را به هدفش نزدیکتر سازد.

پس از ازدواج نیز به کار مربیگری و آموزش نظامی به افراد سپاه پرداخت و توانست شجاعانه افراد و گروه های اعزامی به جبهههای جنگ را آموزش نظامی داده و آماده اعزام به جبهه کند، اما روح مبارزه طلبی و شوق جهاد با کفار بعثی تاب ماندن از او را چنان سلب کرده بود که باوجود مسئولیت مهمی که در سپاه داشت، بارها و بارها برای اعزام به جبههی جنگ و مبارزه با کفار بعثی ثبت نام کرد، که به خاطر نیاز شدید به او، مسئولین سپاه مانع رفتنش می شدند، تا اینکه در 10 اسفند 59 موفق شد با گروهی از پاسداران مسجدسلیمان طی یک مأموریت 45 روزه به خط اول جبههی فیاضیه آبادان اعزام شود.

پس از اتمام این مأموریت، دیگر همرزمان او  به شهر برگشتند ولی زمان، با وجود عشق و ایمانی که به اسلام و به جهاد با کفار داشت کوچکترین خستگی را احساس نکرد و مدت این مأموریت برای وی بسیار اندک بود. با به عهده داشتن مسئولیت و سرپرستی گروههای اعزامی از مسجدسلیمان، بار دیگر تجدید مأموریت کرد و در چندین ماموریت خود توانست حدود پنج ماه درآبادان و در خط اول جبهه باکفار بعثی مبارزه و جهاد کند.

پس از آن به سوسنگرد منتقل شد و به قول خودش هرچه بیشتر در جبهه میماند، بیشتر عاشق این جنگ الهی می شد. آنجا در جبهه دهلاویه به جهاد خود ادامه داد و چهار ماه در دهلاویه سوسنگرد دلیرانه و شجاعانه جانبازی ها و ایثارگری های فراوان نمود. و با روحیهای خستگی ناپذیر در عملیات ها، حملهها و ضد حملههای بسیاری شرکت کرد او با داشتن مسئولیت فرماندهی گردان امام محمد باقر(ع) از تیپ عاشورا در عملیات طریقالقدس علی رغم وظیفهای که در عملیات داشت به پیش روی پرداخته بود.

 سرانجام در نیمهشب 8آذر 60 در اولین ساعات حمله ی آزادسازی شهر بستان به شهادت رسید و درقبرستان مسجد سلیمان در جوار برادرش  هرمز که در همان عملیات به شهادت رسید به خاک سپرده شد تا زیارتگاه  عاشقان امامت و ولایت باشد.

شهید زمان محمودی یکی از سرداران شهید شهرستان مسجدسلیمان می باشد.

وصیت نامهی شهید زمان محمودی:

«انفرواخفافاو ثقالا و جاهدوااباموالکم و انفسکم فی سبیل الله ذلکم خیرلکم ان کنتم تعلمون».

(برای جنگ باکافران، سبک بار و مجهز بیرون شوید و در راه خدا با مال و جان جهاد کنید، این کار بسی شما را بهتر خواهد بود اگر مردمی با فکر و دانش باشید - سوره توبه آیه 41).

همیشه بیش خودم فکر می کردم که چرا من شهید نمی شوم. وقتی یکی یکی همرزمان خوب و فداکار را از دست میدهم ومدت زیادی هم در جبهه بودم، ولی این سعادت چرا نصیب من نمی شود، پیش خود فکر می کردم که شهادت یک پیروزی است و رسیدن به پیروزی مشکلات بسیاری دارد و سدها را باید شکست. مانع ها را باید از سر راه برداشت. با خود مبارزه باید کرد، با دشمن اسلام مبارزه باید کرد، عاشق خدا باید شد، خداوند بزرگ هم باید عاشق آن فرد بشود تا اینکه تمام خصوصیات یک مجاهد در یک انسان پیدا شد، آن وقت است که خداوند او را به سوی خود میبرد و به دنیای جاوید ابدی خواهد رساند.

تصمیم گرفتم که با خودم مبارزه کنم، امر خدا را اطاعت کنم، با دوستان مجاهدم رفتار اسلامی داشته باشم، اخلاق اسلامی را مراعات کنم، عاشق خدا شوم و .... به کسی دل نبندم به جز خدا، هیچ چیز را نبینم از دنیای پر از کفر و نفاق و چپاول .... و آرزوی مرگ و شهادت در راه خداکنم تا اینکه شاید خداوند تبارک و تعالی این سعادت اخروی جاوید همیشگی را نصیب بنده ی حقیر خود کند. همیشه سعی کردم یک پاسدار خوب و اسلامی باشم، شجاع و با شهامت باشم.

تقوای الهی را فراموش نکنم سعی کردم یک سرباز پیشتاز و نمونه باشم، سعی کردم برای دیگران سد نباشم، مانع رشد دیگران را یک همرزم و یک مجاهد بار بیاورم و آرزوی من این باشد که همه مجاهد فیسبیلالله و برای خداوند یک صف واحد برضد کفر نمونه باشم و خداوند این لطف را بکند که قبول کند و گناهان مرا ببخشد و مرا یک شهید راه خدا که رسول الله(ص) و امام حسین(ع) مرا بپذیرد، خداوند قبول داشته باشد و حالا که به آرزوی خود رسیدم، تصمیم گرفتم که چند نکته را به عنوان وصیت، خدمت تمام برادران و خواهرانی که میشنوند و میخوانند عرض کنم و روی کاغذ بیاورم و آن روزی که من دیگر در بین آنها نیستم و به آرزوی خود رسیدم من دو هدف را برای خودم مشخص کردم که می شود گفت یک هدف است و آن یا پیروز شدن در این جنگ تحمیلی و یا شهید شدن درراه خدا را در این جنگ الهی که هر دو پیروزی است و برای الله است که همان هدف تمام مجاهدان فیسبیل الله است، برخودم واجب دانستم که در این جنگ سرنوشت ساز شرکت کنم.

 این دو راه را انتخاب کردم واقعاً از روزی که تصمیم گرفتم در این جنگ شرکت کنم عاشق شدم، عاشق این جنگ الهی، به طوری که همه چیز را فراموش کردم، فقط خدا را دیدم و گفتم باید بجنگم تا یکی از این پیروزی را به دست بیاورم وهر وقت به شهر میآمدم مرخصی مثل کسی که زنجیر کرده باشد در خانه زنجیر بودم و همه فکر و هوشم جبهه بود و یک لحظه از جبههی اسلام جدا نبودم، بهطوری که نخست عاشق الهی شدم در جبهه ماندن برایم استراحت روحی بود استراحت جسمی بود واستراحت وجدانی بود احساس میکردم که انسان برای همین زندگی خداوند آفریده وخلاصه کنم من عاشق این جنگ الهی و خدایی شدم برای اینکه میدانستم این جنگ یک جنگ معمولی نیست  یک جنگی است که برپایهی ایمان بنا شده و پرچمدار آن فرزند حسین(ع) امام خمینی است.

در این جنگ که فرماندهی آن به دست این چنین شخصیت بزرگی باشد، لذت دارد. توصیه میکنم به همهی همرزمان و همه ی سربازان اسلام پاسداران اسلام که در این جنگ شرکت کنند وتا پیروزی نهایی مقاومت کنند که این سعادت است و پیروزی جنگ ما یک جنگ الهی است و صدام حسین مزدور یک آلت دست بیش نیست و آن آلت دست آمریکای جهانخوار دشمن تمام انسان های محروم وخداوند این رهبر بزرگ و این امام خمینی عزیز را به  ما داد تا رهبری این جماعت مستضعفین را به دست گیرد و نجات دهد و این بر ماست که اطاعت کنیم ازچنین رهبری سر تا پا دلسوز و نمونه، تا هم خود را نجات بدهیم و هم محرومان جهان را قدردانی کنیم و اطاعت که خداوند هم شما را قبول کند و شما را نجات دهد.

من امر امام را اطاعت کردم و کلامش را به حق و زبانش را زبان گویای قرآن و در جهان مطلق و رهبری نمونه در جهان دانستم و اوامر او را بر تمام مسلمانان واجب است که اطاعت کنند.

درود خدا بر امام خمینی باد که ما را هدایت کرد به سوی بی نهایت الله. سعی کنید فریب این گروهک های ضدخدا و خلق را نخورید، هرچند که ماهیت اینها برای همهی ملت مسلمان مشخص شده. منافقین با ترور امثال بهشتی که ستون این انقلاب بود ماهیت خود را نشان دادند. گروهک های چپ با اعمال وحشیانه ضد انسانی خود نشان دادند که مزدوری بیش نیستند ونابود شدنی هستند.

 تا یک مسلمان مؤمن به خدا است و در خط رهبری امام و روحانیت دلسوز باشد بر این تفالهای خودفروخته پیروز است و تا این کشور این رهبر بزرگ را دارد و بعد از آن ولایت فقیه را اطاعت کند. هیچگونه آسیب پذیر نیست. راه راست را انتخاب کنید که همان راه خدا پرستی است دنیای فریب دهنده را فراموش کنید تا نور خدا را ببیند.

 امر امام خمینی را اطاعت کنید تا انسانیت شما باقی باشد. قرآن را بخوانید تا خود را و خدای خود را بشنایسد و پیدا کنید و پیروز می شوید اگر به قرآن، به تفسیر امام و رهبری ولایت فقیه عمل کردید، انشاءالله اسلام پیروز خواهد شد.

از مادرم می خواهم که مرا ببخشد که نتوانستم وظیفه ی فرزندی خودم رابه وی انجام دهم و برایم طلب آمرزش از خداوند بخشنده و مهربان بکند و مرا حلال کند. از تمام خواهران و برادران و خویشان می خواهم که برای من ناراحت نشوند و دل شاد باشند که خداوند راضی است و من به آرزوی جاوید خود رسیدم.

شهید جنگی محمودی

شهید جنگی محمودی

فرزند احمد در تاریخ 1/7/1346در روستای شیخان دیده به جهان گشود.

دوران ابتدایی را در مدرسه شیخان گذارند اما به علت نبود مدرسه راهنمایی، ناچار بودند جهت ادامه تحصیل دورهی راهنمایی به شهرستان ایذه بروند. گرچه مسیر طولانی بود ولی اودر شرایط بارندگی، سرما و گرما به شهر آمد و شد میکرد تا بتواند درسش را فرا گیرد ولی بخاطر شرایط سخت خانواده تحصیلاتش در حد دوران راهنمایی ناتمام ماند و بعد به کار در کنار خانواده مشغول شدند. او پسری مهربان و آرام بود و سخت اهل کاربود و با صبوری به خانواده اش کمک میکرد.

او به پدر و مادرش علاقهی زیادی داشت و خیلی به آنها محبت میکرد. در 18سالگی در کارگاهی مشغول نگهبانی، و تا زمانی که به خدمت سربازی رفت. به خانواده و دوستان وفادار بود و فردی مذهبی ، با خدا و انقلابی بود به مسجد می رفت و عبادت می کرد بسیار فروتن و متواضع بود. تا اینکه موعد سربازی رسید و به عنوان سرباز وظیفه در ارتش، لشکر 84 لرستان در روز 15/3/66 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. او پیوسته میگفت بزرگترین آرزویش این است که مثل امامحسین(ع) شهید شود

 سرانجام در روز 11/10/66 در منطقه میمک شربت شهادت را نوشید و پیکر مبارکش در قبرستان روضه الزهرای ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.

 

شهید بندر محمودی

شهید بندر محمودی

در سال 1346 در خانوادهای مذهبی و متدین در بخش سوسن، روستای دهکهنه، از توابع شهرستان  ایذه   متولد شد.

دوران دبستان خود را باموفقیت در این روستا پشت سرگذاشت. وی به خاطر فقر مالی که گریبانگیر خانوادهاش بود، نتوانست به درس خود ادامه دهد. از همین رو در کنار خانواده به کشاورزی پرداخت و آنان را در امرار و معاش و کسب روزی حلال یاری نمود. او اخلاق نیکـی داشت و همواره با گشاده  رویی با مردم برخورد میکرد. هیچگاه از یاد خداوند غافـل نمیشد و همیشـه در صحنـه های انقلابـی حضـور فعالانـه و چشـمگیری   داشت.

شهید بزرگوار در سال 66 به پادگان شهید بخـردیان بهبـهان اعـزام شـد و پس از گذراندن دورهی آموزشی باتوجه به احساس وظیفه و ادای دین خود، به جزیـره ی مجنـون رفته و در عملیات هـای زیادی  شـرکت نمـود. سرانجام در روز 4/4/67در حین مبارزه علیه تک دشمن در جزایر مجنون مفقود  الااثر گردید.

برادر شهید خصوصیات اخلاقی وی را چنین تعریف میکند: وی از همان کودکی سبک بال بود، وجودش سرشـار از عـشق بود و همواره به این می اندیشید، که رضای حق در چیست و چگونه حاصل می شود؟! هرگزاز تلاش برای رسیدن به مقصود خسته نمی شد. تمام افـراد بـخش را که جـزئی از جـامعه اسـت در مـحضر دوسـت می  دید و می کوشید شایستگی قرارگرفتن در محضـرش را در خـود ایـجاد کند؛ ولی در تمام اوقات زندگی خود، بیشتر در کارها و مشـکلات، همسـایگان خود را یاری می کرد.

 

شهید ایرج محمودی

شهید ایرج محمودی

سال 1342 از خانوادهای مذهبی و متدین در شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

پس از سپریکردن دوران کودکی وارد دبستان گردید. دورههای تحصیلی را یکی پس از دیگری پشت سرگذاشت و موفق به اخذ دیپلم گردید. در زمان پیروزی انقلاب اخبار و رویدادهای آن را از طریق مدرسه و مساجد دنبال میکرد و با آغاز جنگ تحمیلی، مشتاقانه وارد خدمت مقدس سربازی و عازم جبهههای جنگ تحمیلی شد.

ایرج سربازی وطنپرست و دوستدار دین بود. دفاع از کشور را از همهی امور مهمتر میدانست. او با دشمنی میجنگید که به قصد نابودی دین و سرزمینش آمده بود. پس درنگ را جایز ندانست و شجاعانه در دفاع از خاک پاک میهنش سینهی ستبر خود را سپر آماج تیرهای متجاوزان نمود تا ایران اسلامی در سایه امنیت و عافیت پابرجا و استوار بماند. سرانجام ایرج محمودی در تاریخ 20/7/1365 در منطقهی جنوب کشور در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پیکر مطهرش در جوار آقاابا عبدالله(ع)، سرور و سالار شهیدان، آرام گرفت و پیکر پاکش در زادگاهش بخش سوسن، به خاک سپرده شد تا میعادگاه عاشقان شهادت و ولایت باشد.

 

شهید ابوالمحمد محمودی

شهید ابوالمحمد محمودی

سال 1304 در روستا ده کهنه دهستان سوسن از توابع شهرستان ایذه متولد شد.

وی در محیط روستا و در کمال سادگی دوران کودکی خود را پشت سرگذاشت و به همراه پدر به حرفهی کشاورزی همت گماشت. از آن جا که روحیه ی خداجویی در باطن آن بزرگوار ریشه دواندهبود، از همان اوایل فعالیت امام خمینی(ره) پیگیر مسائل اجتماعی بود.

دوسال از پیروزی انقلاب نگذشته بود و درحالی که ابوالمحمد و سایر آزادگان ایران از این پیروزی شادمان بودند، این بار استکبار جهانی دستان خود را از آستین صدام به سوی منافع ملت ایران دراز کرد. او از عواقب حضور بیگانگان آگاه بود، از همین رو با توجه به روحیه ی مبارزه طلبی که داشت و نیز با لبیک به فتوای پیشوای خویش امام خمینی(ره) که فرموده بودند: «جبهه رفتن بر هر کار دیگری مقدم است» دست از کار کشید و به جمع بسیجیان از خود گذشته پیوست تا تداعیگر آیهی «قاتلو فی سبیلالله الذین یقاتلونکم» در ذهن جوانان باشد. وی به دلیل اخلاق خوب و سن بالایی که داشت، توانست روحیهی ظلم ستیزی را بین بسیجیان افزایش دهد. 

ابوالمحمد محمودی در تاریخ هجدهم آبان ماه 1361 در عملیات والفجر مقدماتی که هدف این عملیات انهدام نیروهای دشمن و آزادسازی نوار مرزی بود، در منطقهی جبهههای جنوبی در درگیری با نیروهای دشمن شهید شد اما جنازه آن بزرگوار، سالها به دست خانواده اش نرسید. تا این که در روز 18/4/1382 توسط گروه های تفحص پیکر پاک آن شهید بزرگوار شناسایی و در قبرستان روضه الزهرا، قطعهی شهدای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد و مزارش زیارتگاه عاشقان گردید.

وصیت نامه شهید ابوالمحمد محمودی:

(و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون).

گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند مردهاند. بلکه زندهاند و نزد خدایشان روزى میخورند.- سوره آل عمران 169

با سلام و درود بر پیغمبر اکرم(ص) و خاندان او و با درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامى امام خمینى(ره) و سلام و درود بر ملت شهیدپرور با سلام و درود به ارواح پاک شهیدان راه خدا از صدر اسلام تا کربلاى ایران این جانب ابوالمحمد محمودى از روستاى بخش سوسن توابع شهرستان ایذه در مورخه 18/08/61 از طرف بسیج مسجدسلیمان با تمام شور و شوق اعزام به جبهه اسلام شدم و لبیک گویان به پیام امام امت آن امام عزیز خمینى بت شکن تا در جبههی حق علیه صدام، صدامیان کافر دوش به دوش برادران رزمنده بجنگم و به توفیق خداوند بزرگ و با یارى امام زمان(عج) و با امدادهاى غیبى تا اینکه آن بعثیان مزدور را بیارى خداوند توانا هرچه زودتر شکست دهیم تا خود را به کربلاى حسینى برسانم و نه تنها با کافران بعثى مىجنگیم بلکه با تمام ابر قدرت ها در جنگ هستیم و با یارى خداوند تبارک و تعالى تمام دشمنان اسلام با شکست روبرو میشوند و پیروزى از آن سپاه اسلام است.

برادران و خواهران مسلمان متعهد و همیشه در صحنه گوش به فرمان آن رهبر عزیز و عظیمالشأن باشید برادران و خواهران به ویژه فرزندان عزیز براى اسلام و براى قرآن در این موقع حساس دفاع نمائید خصوصا در این جنگ تحمیلى که واقعاً جنگ سرنوشت ساز است و همه ما وظیفه داریم که در راه خدا با دشمنان اسلام و انقلاب اسلامى بجنگیم تا اینکه خدا از ما راضى شود و در برابر خون شهیدان راه خدا از صدر اسلام تا جنگ تحمیلى دین خود را ادا کرده باشیم. در پایان برادران و خواهران و فرزندانم و همسرم خداحافظى مىکنم. توفیق اسلام و مسلمین را از درگاه خداوند متعال خواستارم.

شهید ایرجعلی محمدی

شهید ایرجعلی محمدی

 در سال 1346در شهرستان ایذه در روستای «بردرو رکعت » متولد شد.

ایشان  به خانواده در کار کشاورزی و دامداری کمک میکردند. او بیتوقع و فروتن بود و در برابر مشکلات صبوری میکرد و به خاطر مهربانی و دلسوزیاش برای مردم همه او را دوست داشتند. او با سن و سال کمی که داشت هیچ وقت نمازش را ترک نمیکرد و درکارها با دیگران مشورت میکرد.

درسن 15الی 16 سالگی به  خاطر امانت  داری، پاکی و انجام کارهای خوب و اخلاق نیکویش معتمد مردم بود و برای همه عزیز و گرامی بود، بسیار سپاسگزار و شاکر بود. به امام(ره) علاقهی زیادی داشت و معتقد بودند انسان در راه اعتقادات و ایمانش اگر شهید شود بازنده نیست، بلکه برعکس برنده است. ایرجعلی فقط توانست در سال  های اولیه دبستان درس بخواند و به  خاطر فقر، مشکلات مالی و سربازی برادر بزرگتر و با وجود علاقهی وافری که به درس داشت مجبور به ترک تحصیل نماید و به خانواده در امر کشاورزی و دامداری یاری رسانند. او حتی در مواقع خستگی و ناراحتی خود را عادی نشان میداد تا موجب نگرانی دیگران نشود. در 19سالگی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و پس از طی  نمودن آموزش های مقدماتی  و تخصصی به گردان سلمان لشکر 7 ولیعصر(عج) خوزستان اعزام گردید که بعد از چهار ماه خدمت سربازی در روز 12/4/66 براثر اصابت گلوله به بدنش در عملیات نصر 4 منطقه ماووت به شهادت رسید و پیکر مطهرش در زادگاهش، روستای رکعت به  خاک سپرده شد.

مادر شهید ایرجعلی میگفت: " قبل از رفتن ایشان به خدمت سربازی، ازمن پرسید مادر، اگر یک روز فرزندت را گم کنی، چه می کنی؟" گفتم چه می دانم خودم را میکشم تا پیداش کنم او خیلی ناراحت شد ولی من وقتی دیدم ناراحت شده است، گفتم هیچ  کاری نمیکنم.

 او خوشحال شد و گفت: "مادر، من جبهه  میروم شاید دیگر هیچ  وقت پیدایم نکردی، اگر پیدایم کردی بدان من شما را گم کردهام، ولی بدان شهیدان زنده  اند... الله اکبر".

 

شهید محمدجان محمدی

شهید محمدجان محمدی

 سال 1347 در روستای (بلوطک لندی) از توابع شهرستان ایذه در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود. او تحصیلات ابتدایی را تا سال چهارم در روستا گذراند و پنجم را در شهر به پایان رساند.

وقتی که 9 سال بیشتر نداشت اعتراضات مردم علیه رژیم ستمشاهی شروع شده بود. همراه پدر از روستا به شهر میآمدند و در راهپیماییها شرکت میکرد. بعداز پیروزی انقلاب اسلامی در حالی  که 13 سال بیشتر نداشت به عضویت جهادسازندگی در آمد. هنگامی که جنگ تحمیلی شروع شد او بعد از گذراندن یک دورهی آموزشی جهت کار با لودر و بولدوزر با همان سن و سال کم به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد. در موقع رانندگی آنقدر کوچک بود که پاهایش به پدال و ترمز نمیرسید و گاهی وقت ها مجبور بود بهطور ایستاده رانندگی کند. رو در روی دشمن جنایتکار، بدون ترس و واهمه خاکریز میزد. او بارها در جبهه مجروح شد، اما هیچ وقت آن را با پدر و مادر خود در میان نگذاشت. هرگاه برای چندروزی به مرخصی میآمد پدر را در امر کارها کمک میکرد.

سرانجام در روز 29/11 /1364 در عملیات والفجر 8 پس از استقرار نیروهای اسلام در جادهی فاو بصره در یکی از خطوط تماس، برای جلوگیری از پیشروی احتمالی تانکهای دشمن و در زیر شلیک مداوم آتش توپخانهی دشمن، مشغول ایجاد خاکریز بود، اما هنوز خاکریز به اتمام نرسیده بود که براثر اصابت ترکش خمپاره به بدنش از روی قله لودر به زمین افتاد و در حالی که خون زیادی از او رفته بود یکی از همرزمانش بدن خونی آلودش را به دوش گرفت و او را از زیر آتش شدید دشمن به آمبولانس رساند تا هرچه سریعتر وی را به بیمارستان انتقال دهند، اما قبل از این که جسم خون آلود و مجروح محمدجان را بر دوش همرزمان و همسنگرانش به آمبولانس برسد، روح بلند و بیقرارش از قفس تن، رها گردید و به سوی ملکوت آسمان پرواز کرد.

آنگاه پیکر مطهر و گلگون کفنش برای همیشه در قبرستان روستای زادگاهش، بلوطک آرام گرفت و به  خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان ولایت و شهادت باشد.

شهید علی اصغر محمدی

شهید علی  اصغر محمدی

 در سال 1345 در خانوادهای مذهبی و متدین در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود.

 وی پس از سپری کردن دوران کودکی وارد مدرسه گردید و تا سال اول دبیرستان درس خواند. ولی چون آغاز دوران دبیرستان مصادف با آغاز جنگ تحمیلی بود، دفاع از کشور را واجبتر دانسته و از ادامه تحصیل باز ماند.

با آغاز جنگ تحمیلی و حملات رژیم بعثی به شهرهای خرمشهر و آبادان و تخلیهی شهر، علیاصغر نیز به همراه خانواده از آبادان خارج شده و در شهر ایذه زادگاه پدری خود مسکن گزیدند.و خود به خدمت مقدس سربازی رفت و در لشکر 84 خرم آباد مشغول خدمت شد.

او پس از گذراندن دوران آموزشی در منطقهی میمک مشغول دفاع از سرزمین اسلامی خویش گردید، تا اینکه در تاریخ 7/5/1366 بر اثر حملهی دشمن متجاوز بعثی به این منطقه به همراه تعداد دیگری از همرزمانش در منطقهی میمک مفقودالاثر گردید.

پیکر پاک او و دیگر همرزمانش همچنان در این منطقه عطرافشانی مینماید و روح بلند او در کنار سرور و سالار شهیدان به آرامش ابدی رسید.

شهید شهباز محمدی

شهید شهباز محمدی

سال1353 در روستای رکعت بخش دهدز دیده به جهان گشود او تحصیلات خود را تا مقطع ابتدایی به پایان رساند اما به  دلیل فقر مالی و مشکلات زندگی قادر به ادامهی درس نبود. لذا به شغل شریف کشاورزی پرداخت. این بزرگوار در کودکی نیز دست از کارهای گروهی نمیکشید و به  همراه هم سن و سالان خود به کارهای گروهی میپرداخت. شهباز برای نزدیکی با خدای خود همیشه واجبات را انجام میداده و از محرمات دوری میکردند. منوچهر صادقی، دوست دوران کودکیاش، انگیزهی آن بزرگوار از رفتن به جبهه را ، دفاع از اسلام و حقوق مسلمین و جلوگیری از تجاوز دشمن به خاک و میهن اسلامی بیان کرده است و اذعان داشتند که در برابر توهین به مقدسات جمهوری اسلامی و از غیبت  کردن و دروغ  گفتن واکنش نشان میدادند شهباز محمدی در سال 1372 به خدمت سربازی رفته و در روز 19/04/1373 درحین خدمت به شهادت رسید.

پیکر مطهر این شهید والامقام در زادگاهش روستای رکعت از توابع شهر دهدز زیارتگاه عاشقان ایران اسلامی میباشد.

شهید سیروس محمدی

شهید سیروس محمدی

 در مهر ماه سال 1339 در خانواده  ای متدین و مذهبی در آغاجاری دیده به جهان گشود.

پس از سپری کردن دوران کودکی وارد دبستان گردید و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. سپس در رشتهی فنی موفق به اخذ دیپلم گردید. دوران جوانی او همزمان بود با حوادث انقلاب. سیروس در تجمعات و راهپیماییها حضوری فعال داشت و از طریق حضور در مساجد و شرکت در سخنرانیها از اخبار و رویدادها با خبر میشد. با شروع جنگ تحمیلی نگرانی او بیشتر شد و دلواپسی جز حضور در جبهه نداشت، لذا تصمیم گرفت برای پاسبانی از کشور به جبهه برود.

سیروس محمدی در منطقهی جنوب کشور با دیگر همرزمانش درحال مبارزه با دشمن بعثی بود تا اینکه در روز 21/03/1360 در منطقهی عملیاتی دارخوین در حین انجام عملیات براثر اصابت مستقیم تیر دشمن متجاوز به جمع یاران حسینیاش پیوست و پیکر پاک این شهید بزرگوار در گلزار شهدای میانکوه آغاجاری میعادگاه عاشقان اهل بیت (ع) و دوست  داران میهن اسلامیمان میباشد.