چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۲:۵۷ ق.ظ

درباره سايت

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهرستان ایذه

بسم رب الشهدا و الصدیقین
امام خامنه ای:زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
به سایت شهدای شهرستان ایذه خوش آمدید.
اهداف سایت:
معرفی شخصیت و وصیت‌نامه شهدا ایذه
گرامی داشت یاد و خاطره شهدا ایذه
و...

بایگانی

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

شهید ستار مقصودی

شهید ستار مقصودی

 سال 1348 از خانواده ای با ایمان در روستای "درازنو" فالح از توابع بخش سوسن شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

او کودکی را در همان روستا گذراند و در سال 1357 به اتفاق خانواده به روستای کلدوزخ 2 مهاجرت نمودند. ستار دوران ابتدایی را در دبستان نبوت همان روستا به پایان رساند و در سن 10سالگی پدر بزرگوار خود را از دست داد و مادر مؤمن، مهربان، دلسوز و فداکارش سرپرستی او را بر عهده گرفت. همزمان در امورات خانه به مادر و برادران کمک می کرد، شهید دوران راهنمایی را در مدرسه جلال آل احمد ایذه ادامه داد و از آنجا که چهره پاک و معصومش بیانگر روحی سرشار از ایمان و عشق به اسلام و قرآن بود و شور حال انقلاب در ایشان موج می زد در راهپیماییها و دیگر مراسمات مذهبی حضوری فعال داشت. ایشان علاقه بسیار زیادی به امام و رزمندگان و جبهه و جنگ داشت.

 در سال 1365 همزمان با اوج گیری جنگ حق علیه باطل روانه بسیج شهرستان ایذه شد و از طریق بسیج جهت دوره های آموزشی به پادگان شهید بخردیان اعزام گردید. شهید در سه مرحله به جبهه اعزام گردید و سرانجام در روز 1/9/1366 در غرب کشور منطقه عمومی ماووت در خاک عراق و در عملیات نصر 8 وقتی که گردان حضرت رسول(ص) شهرستان ایذه از لشکر 7 ولی عصر(عج) جهت عملیات از ارتفاعات " گردِ رَش"  بالا می رفت مورد اصابت چند خمپاره دشمن قرار میگیرد، که باعث مجروحیت و شهادت او و چندین نفر گردید پیکر پاکش در قبرستان روستای کلدوزخ یک به خاک سپرده شد تا زیارتگاه عاشقان ایران اسلامی باشد.

وصیت نامه ی شهید ستار مقصودی:

« ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم»

(همانا، خداوند دوست دارد آنان را که در جهان با کافران مانند سد آهنین صف بسته پیکار کنند گویا ساختمانی پابرجایند- سوره صف آیه 4).

ای جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد. مبادا در حالت بیتفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین(ع) با هدف شهید شد و مبادا در حال بیتفاوتی بمیرید که علیاکبر در راه حسین(ع) و با هدف شهید شد.

ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب زینب(س) را بدهید که او تحمل 72 شهید را نمود. و جوانانتان را به جبهه بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید، زیرا مادر وهب فرمود: پسری در راه خدا داده ام پس نمیگیریم.

برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمان برای تسکین دردها است. همیشه وقت به یاد خداوند باشید و در راه او قدم بردارید. مبادا دشمنان بین شما تفرقه بیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا کند. اگر چنین کردند، روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابر قدرتها میشود. حضورتان را در جبهههای حق علیه باطل ثابت نگه دارید و در امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید.

 اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه ی من حاضر نشوند، اما آگاه باشید که تمام شهداء، آنان را نیز متحول سازد و به رحمت الهی نزدیکشان کند.

 

شهید داود معنایی

شهید داود معنایی

تاریخ 4/1/1342 در فصل بهار از روستای کرمعلی وند در حوالی شهرستان ایذه از خانواده ای متدین و مذهبی نوزادی متولد شد که پدر و مادرش خوشحال و شکرگزار از خداوند نام داود را برای او انتخاب می کنند.

 داود دوران کودکی خود را همچون دیگر کودکان روستا با شور و شیطنتهای کودکی خود را سپری کرد و به دلیل نبود مدرسه در روستا به همراه دوستش در روستای همجوار درس میخواند. آموزگاران مدرسه به خاطر اخلاق و رفتار و گفتارش احترام خاصی برایش قائل بودند. او همه وقت در حال کمک کردن به اهالی روستا بود و از آنجا که پسر بزرگ خانواده بود، رابطهی صمیمی و عاطفی با پدر داشت، همواره کمک حال پدر می شد، با گذراندن دوران ابتدایی و شروع دوران راهنمایی به شهرستان ایذه آمد و همراه با دوستش در مدرسه جلال آل احمد ثبت نام و برای اسکان خود، اتاقی را اجاره کردند. از آنجا که هر دو از نظر وضع مالی وضعیت خوبی نداشتند با پیشنهاد داود شبانه درس می خوانند و روزها کار می کردند. در کنار دیگر هم اتاقیهایش روزگار را سپری میکند و تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان ادامه می دهد.

به خاطر پاکی در کلام و نماز و روزه و دوری از دروغ و تهمت و اخلاق خوب و صداقت و راستگو بودنش همه او را دوست داشتند و باعث تأثیرگذاری بر هم اتاقی هایش می شد تا آنها هم نماز بخوانند و خود به نماز اول وقت و عبادت شبانه اهمیت خاصی می داد. عاشق حضرت امامحسین (ع) بود و در نمازهای شب همیشه از مولایش میخواست که شهید گمنام باشد.

 با توجه به علاقه زیادی که به سپاه داشت، در سال 1361 به عضویت این نهاد مقدس درآمد و پس از گذراندن آموزش های عمومی و تخصصی جهت جذب نیروهای مومن و انقلابی جزء گزینش سپاه درآمد و به عنوان محقق به کار مشغول شد، اما این مسئولیت روح بلند و بی قرار ایشان را سیراب نکرد و بارها با مسئولین سپاه جهت رفتن به جبهه صحبت کرد که در نهایت موفق شد رضایت فرمانده سپاه را جلب کرده و به جبهه اعزام گردد تا رشادت و شهامت های دلیرانه اش را به همگان ثابت کند. به تیپ امام حسن مجتبی (ع) گردان ادوات اعزام گردید. سرانجام در سن 20 سالگی در عملیات خیبر در منطقه هورالعظیم در روز 8/12/1362 با اصابت گلوله دشمن به انبار مهمات در همان نزدیکی که داود در حال شلیک خمپاره 81 بود، در مقابل چشمان دوست صمیمیاش علی نوذرپور به درجه رفیع شهادت نائل گردید و روح بلندش در آبهای هورالعظیم آرام گرفت و به دیدار معبودش شتافت.

بعد 21 سال انتظار جاودانه در تاریخ 28/3/1383 شهادت وی را اعلام کردند.

سنگ یادبودی برای این شهید جاوید الاثر در قبرستان روضه الزهرای شهرستان ایذه، قطعه شهدا به یادگار گذاشتند تا میعادگاهی برای زائران کوی ولایت و شهادت باشد.

وصیت نامه ی شهید داود معنایی:

درود فراوان بر شهیدان غرقه به خون اسلام از هابیل تا امام حسین(ع) و از امامحسین(ع) تا آخرین شهید جنگ تحمیلی و درود فراوان بر رهبر کبیر انقلاب ابراهیم زمان خمینی بتشکن، حمد و سپاس خدایی را که به من این نیرو را داده است که بتوانم به رهبری این ابر مرد تاریخ، حسین زمان خمینی بت شکن با کفار مشرکین بجنگم. حمد و سپاس خدایی را که به من قدرت شناخت داده است تا اینکه توانستم راه مستقیم را از تمام راه های انحرافی تشخیص بدهم و مؤمنین باید همیشه در حال مبارزه و حرکت در راه خدا باشند و با دشمنان خدا و رسول در ستیز باشند، زیرا که یک بعد ایمان جهاد در راه خداست. در میدان جهاد است که انسان تقوای الهی پیدا میکند  و آن را حفظ می کند، زیرا جهاد سیاسی تقوا است.

میدانم جنگ محل آزمایش مردان خداست و در این میدان است که افراد شناخته میشوند و هم اکنون که گروهی از یزیدیان  با تمام وسایل جنگی اهدایی شرق و غرب با جمهور اسلامی ایران حمله ور شدند، فرصت را غنیمت شمارید و با آنان بجنگید، چون آدم در همهی زمان ها  و مکان ها  نمی تواند شهید شود یا آن جنگ را جهاد بنامد.

 این نهضت و انقلاب از نهضت و انقلاب حسین(ع) سرچشمه گرفته شده است. رهبر این انقلاب حسین زمان و پاسداران این انقلاب علی اکبرها و قاسمهای زمان هستند و هرکس که به ندای  امام لبیک بگوید مثل اینکه به ندای هل من ناصرا ینصرنی حسین(ع) در روز عاشورا لبیک گفته است.

خداوندا! یاوران حسین(ع) را در این نبرد قوت ده تا بر دشمن زبون فائق آیند.

 خداوندا فتح و نصرتت را بیش از بیش بر این امت مرحمت فرما به حق در این چند سال ثابت کردند دنباله روی راه حسین بن علی(ع) هستند. بارالها! شهادت فرزندان این امت را در راهت قبول بفرما. من به عنوان یک فرد مسلمان و به حکم شرعی الهی که داشتم قدم در این راه نهادم. خداوند بزرگ را شکر می کنم  که لیاقت این را داشتم که در این راه حرکت کنم. خداوندا! تو گواه باش که هدف ما در این جنگ جز گسترش حق، عدالت و سرنگونی ستمگران چیزی دیگری نیست.

ای مردم ما جوانانی را از دست دادیم که جزو بهترین جوانان بودند و هدفشان حفظ و برقراری اسلام و قرآن بود. پس وظیفه ی شما مردم در برابر این خون های پاک عمل به اسلام و اطاعت از نایب امام زمان (عج) و استمرار راه انبیاء است. تو را به خدا، امام را تنها نگذارید. خدایا! توفیق ده که تا آخرین نفس و آخرین قطره ی خون خود در راه تو مبارزه کنیم.

خدایا! به عزت و جلالت سوگند هنگامی که هدف گلوله ای دشمن قرار می گیریم دل و قلب ما را متوجه این دنیا فانی نگردان، بلکه  فکر تو را میان قلب ما جاری گردان.

اما ای حسین جان !در کربلا، تو یک به یک شهداء را در آغوش میکشیدی و میبوسیدی و وداع  میکردی. آیا ممکن است هنگامی که من نیز به خاک و خون خود میغلطم دست مهربان خود را بر سر من بکشید.

در شبهای جمعه برایم دعای مغفرت بخوانید تا خدا از گناهان بگذرد صبر را پیشه سازید که خدا صبرکنندگان را دوست دارد و به خدا توکل کنید که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

پدر جان، دنیا با تمام زرق و برقش خواهد رفت و این دنیا با کسی وفا نخواهد کرد. انسان در این دنیا مسافری است که در غریبی به سر می برد و پس از چندی به وطن خود باز میگردد و هیچ انسان عاقلی فریب این دنیا و مال و ثروت و جا و مکان آن را نمی خورد، زیرا این ها همه زود گذرند و به سرای دیگر خواهد رفت و در اینجا فقط عمل صالح به درد انسان می خورد آنکس که به من جان داد اینکه جانم را خرید و من هم با کمال میل جان را فروختم و باز می گردم (انا لله و انا الیه راجعون) بدانید که بی هدف نبودهام و هدف داشتهام  و هدف من شهادت بود.

ای پدر و مادرم، اگر جسد من پیدا نشد ناراحت نباشید، زیرا ما بسوی خدا میرویم و اگر خواستید گریه کنید برای امام حسین(ع) گریه کنید، زیرا شما مرا ازدست نداده اید مرا هدیه کرده اید و بدانید که شهید همیشه زنده است و چیزی را از دست نخواهید داد زیرا من یک امانت بودم نزد شما و مال خدا هستیم و از خود چیزی نداریم.

بعداز مرگ من کاری نکنید که دشمن از شما خوشحال شود برخدا توکل کنید و صابر باشید که خدا با صابرین است و توکل کنندگان را دوست دارد. می دانم برای من رنجهای فراوان کشیدهاید اینها تا ابد فراموش نمیشوند هر چند که نتوانستم در این دنیا جبران کنم ولی امید است در آخرت جبران کنم ما هم از خداییم و به سوی او میرویم در آخر از شما میخواهم که در برنامههایی دینی کوشا باشید و برادران و خواهرانم را طوری تربیت کنید که رستگار شوند و در آخر از تمام خویشاوندان دوستان و  آشنایان و هرکس که حقی برمن دارد حلالیت می طلبم.

شهید شیخ علی(فریدون) مصیبی

شهید شیخ علی(فریدون) مصیبی

 در شهرستان آبادان در خانواده ا ی مذهبی به سال 1337 دیده به جهان هستی گشود.

 با گذراندن دوران کودکی در آغوش گرم خانواده همچون دیگر هم سن و سالان خود دوره ابتدایی را در دبستان فروغی طی نمود. چون از هوش و استعداد بالایی بر خوردار بود و توانست دوره راهنمایی و سپس دبیرستان را در دبیرستان "فرضی" که به اتمام برساند.

او به فعالیتهای فرهنگی در محل زندگی خود در مسجد پیروز ایستگاه 12 به آموزش جوانان هم سن و سالان خود میپرداخت و همیشه سعی برآن داشت که آنچه را میداند عمل کند و یاد بدهد و آنچه را نمیداند بیاموزد.

در سال 56 با مشکلات اجتماعی و سیاسی که در آن زمان حاکم بود، خانوادهاش اصرار داشتند که او برای ادامهی تحصیل به خارج کشور برود اما با مخالفت شدید او رو به رو شدند و با عشق و علاقهای که به ائمهی اطهار(ع) داشت بعد از اخذ دیپلم به حوزهی علمیه قم رفت و او در همان سال زندگی ساده را انتخاب کرد و در این راه قدم گذاشت که با انتخاب خودش راه دنیا و آخرت را برگزید. در همان سال  ها زندگی مشترک خود  با خواهر شهید نور الله سعیدی که در آن زمان در آبادان سکونت داشتند، را با ساده  زیستی آغاز کرد.

در دوران انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی  های ضد رژیم شاهنشاهی شرکت فعال داشت و همیشه در نشر آثار امام خمینی(ره) و تکثیر اعلامیه و نوارها و  روشن کردن افکار مردم، اطرافیان و جوانان نقش پررنگی در انقلاب اسلامی ایفا میکرد. در کمیتهانقلاب اسلامی عضو شورای انقلاب اسلامی وقت آقای مهدوی کنی و ستاد پشتیبانی رزمندگان جمهوری اسلامی و همچنین در ستاد جنگهای نامنظم دکتر چمران فعالیت داشت. همیشه دائم السفر بود و در آبادان با منافقین و گروهکها درگیر بود. 

هیچگاه در ساعات روز بیکار نمی شد و همیشه در حال مباحثه، تدریس، خواندن قرآن و صحیفهی سجادیه و تدریس شاگردانی که گاهی از تهران میآمدند، شرکت و در کارهای خیر و کمک به مردم چه از نظر معنوی و چه از نظر مالی پیش  قدم بود. شبها به راز و نیاز و نماز شب با پروردگار خود می  نشست.

پس از سه سال زندگانی مشترک در سال 1359 خداوند فرزندی پسری به او عطا کرد که بینهایت به او علاقه داشت اما این باعث نشد که از تکلیفش باز بماند.

با شروع جنگ تحمیلی در تاریخ سی و یک شهریور ماه سال 1359 درحالی که با خانواده به زیارت امام رضا(ع)  رفته بودند، با شنیدن خبر حمله عراق به مرزهای ایران و فرودگاه مهرآباد، عزم برگشت به قم گرفت و سریعاً به اتفاق دوستان روحانی رضا ضربت، محمود حسین زاده و محمد رضا زارعیان از سپاه تهران، برای مقابله با دشمن به طرف جنوب حرکت کرده و عازم جبهه آبادان شد که در آنجا به اسارت نیروهای بعثیها در آمد و جز مفقودین شدند تا که کاروان شهدا و مفقودین مجمع طلاب آبادان عکس او و دوستانش را جز مفقودین به همگان اعلام می  کنند.

 سرانجام پس از سالیان سال یکی از همرزمانش به نام محمد زارعیان که در سال 1369 از اسارت آزاد گشته در نامهای به وزیر امور خارجه آن وقت مینویسد:

 " در تاریخ 25/7/59 به همراه آقای مصیبی و دو تن از برادران روحانی از قم برای فعالیت به طرف اهواز به سمت ستاد مؤتلفه نهاد انقلابی که به سرپرستی دکتر چمران و یکی به سرپرستی عبدالهادی کریمی نماینده وقت اهواز با ماشین سپاه که بنام آقای مصیبی بود به سمت جاده ماهشهر آبادان بودیم که در ایست بازرسی به همراه سه برادر روحانی اسیر عراقیها میشویم و از آنجا که مدارک پیکان بنام آقای مصیبی بود همه را پاره کرده و برای اینکه مدارک پاره شده را در بازرسی پیدا نکنند، آقای مصیبی خود را با اسم جعلی معرفی و ما خود را به عنوان دانشآموز معرفی کردیم و ما را به یک ایستگاه رادیویی که اشغال کرده بودند و به همراه دیگر رزمندگان که در جاده دستگیر کرده بودند به یک پادگان کوچک و بعد از مرز شلمچه که تقریبا 300 نفر بودیم در یک آسایشگاه جای میدهند و از آنجا که از بنده (آقای زارعیان) برگ تخریب پیدا کرده، من را از آنها جدا کرده و به آسایشگاه دیگر برده و دیگر خبری از همرزمان روحانی خود ندارم"

 بعد از ده سال اسارت در لیست اسرای جنگی آزاد و آقای مصیبی و دیگر روحانیون را در لیست اسرای شخصی جزو مفقودین قرار میگیرد و نامش و کارهایش برای همیشه جاوید میماند و به جرگه جاوید الاثر می  پیوندند.

 یادمان چهره شهید جاویدالاثر فریدون(علی) مصیبی در کنار  برادر همسرش شهید جاویدالاثر نورالله سعیدی در تپه نور الشهدا شهرستان ایذه نظارهگر دوستان عاشق و رهروان شهدای حق و حقیقت است.

در حال حاضر خانواده شهید در شهرستان ایذه سکونت دارند.

شهید بهمن مردانی

شهید بهمن مردانی

 سال 1346 در روستای پرچستان در یکی از روستاهای شهرستان ایذه دیده به جهان گشود .

 او در یک خانواده ساده و معتقد روستایی، بزرگ شد. پدر ایشان کشاورز بود. وی فردی باهوش و با ذکاوت فراوان بود و آرزو داشت که در آینده پزشک شود تا بتواند به مردم روستای خود خدمت کند. با شروع جنگ تحمیلی، پس از اینکه اشتیاق رفتن به جبهه و نبرد با دشمن همه وجود او را فراگرفت، با اینکه هنوز سن کمی داشت، در طریق بسیج به جبهه اعزام شد.

بهمن فردی مطیع و فرمانبردار بود و از مافوق خود کاملا اطاعت می نمود. ولایت را محور اساسی اسلام میدانست و عاشق امام بود و عاقبت در راه عشق به امام و اسلام به سوی معبود ابدیش شتافت.

سرانجام بهمن مردانی در تاریخ 22/11/64 و در شب عملیات والفجر 8 ، در منطقهی اروندکنار، بر اثر اصابت ترکش دشمن، به درجهی رفیع شهادت رسید.

 

وصیت نامهی شهید بهمن مردانی:

با درود و سلام به امام امت و نایب بر حقش و با سلام و درود به رزمندگان اسلام و سلام بر شهیدان همیشه زنده از صدر اسلام تا کنون و با سلام بر خانوادههای شهداء، مفقودین و اسرا. از این که این قلم بی حس را در دست می گیرم و وصیت نامهی خود را شروع میکنم من یک دانش آموزی هستم که وقتی تبلیغات برای اعزام به جبهه تبلیغ میکرد.

همیشه مانند یک کبوتری دلم به پرواز می گرفت، اما در کشور ما کسانی بودند که نه خود آنها به جبهه می رفتند و نه دیگران را تشویق می کردند که این گونه افراد نادانند و اما ای برادران بشتابید و از امام حسین(ع) درس شهادت و از علی(ع) درس شهامت بیاموزید و من آرمان دارم که هر چه زودتر در جهان آخرت علی(ع) و دیگران را ملاقات کنم. برادران بکوشید و به جهانی حرکت کنید که این دنیا در برابر او قابل ارزیابی نیست و دیگر شما میدانید چه خبر است دیگر در این دنیا خاموش نمی ایستادید و اگر تمام اهل دنیا در خانهی بهشتی جای بگیرند، یک همچون عالمی است نه خانه یک بهشتی به اندازهی ارض و سماوات است برادران تمام کارهایتان را به خداوند واگذار کنید و "علیالله فلیتوکل المؤمنین" و تنها به سوی خداوند متعال بازگشت داشته باشید. یعنی کسانی به سوی خداوند بازگشت می کنند که به خدا ایمان داشته باشند و دل هایشان با یاد خدا آرام است و در همهی امور اعم از مادی و معنوی باید بر خدای تعالی تکیه داشته باشید.  

هرکه یقین را به توکل سرشت                   بر کرم الرزق علی الله نوشت

و اما در تربیت اسلامی: در تربیت اسلامی همیشه دو عامل می باشد یکی تعقل و دیگری تقوی، تقوی نقش مهمی را در ساختن شخصیت فرد اجرا می کند، اگر عقل قوی نباشد مطالب تربیتی به خوبی کشف نمی شود و اگر تقوی نباشد حتی تعقل قوی نیز کارساز نیست و اما شهدای روز محشر هنگامی که روز قیامت فرا رسید شهید از قبر خود بیرون میآید در حالی که از رگهای (بریده) گردنش خون جاری است، رنگ آن رنگ خون ولی بوی آن بوی مشک است. در این حال در پهنه قیامت گام بر میدارد و راه میرود سوگند به خدایی که جان من در دست اوست اگر پیامبران و انبیا خدا بر سر راه آنان (شهدا) باشند از کثرت نورانیت و شکوهی که از آنان مشاهده میکنند، پیاده خواهند شد آن گاه شهدا می آیند تا بر مواعد گران قدر و الهی میرسند و کنار سفره رحمت پروردگار مینشینند و هر شهید هفتاد نفر از نزدیکان و همسایگان خود را شفاعت میکنند وصیت به خانواده پدر و مادر جان از شما میخواهم که مانند حضرت زینب(س) باشید و هیچ گاه به فکر فرزندت نباشی و از اینکه من نسبت به شما کم مهری کردم، چون که شما بسیار زیاد برای من زحمت کشیدی و من نتوانستم در مدت کوتاه زحمت های شما را جبران کنم.

باید مرا ببخشید و خواهران از شما می خواهم که همیشه مانند دختران پیامبر باشید. حجاب را رعایت کنید.

 و برادران به هیچ وجه نگذارید سلاح من به زمین بیافتد و همیشه آماده باشید که اگر سلاح من خواست به زمین افتد آن را بردارید و از شما میخواهم که شیون زیاد برای من نکنید وهمیشه به جای شیون الله اکبر بگوئید و لااله الا الله.

شهید بهادر مرادی

شهید بهادر مرادی

سال 1342 در روستای کهباد چشم به جهان گشود .

وی دوره ابتدایی را در روستا و مقطع راهنمایی را در ایذه سپس تحصیلات متوسطه را نزد عمویش در شهرستان ماهشهر سپری کرد .

در سال 1362 پس از اخذ دیپلم به خدمت مقدس سربازی در یگان هوانیرو اصفهان اعزام گردید که مدت 18 ماه در آن شهر و سپس به گردانهای قدس واقع در شهرستان مرزی مریوان استان کردستان اعزام گردید .

در درگیریهایی که با ضد انقلاب داشتند از ناحیه صورت دچار سوختگی شدند پس از اتمام خدمت مقدس سربازی در پتروشیمی ماهشهر مشغول به کار شد . باتوجه به مدیریت، اخلاص و توانایی که داشت به عنوان مسئول انبارهای شرکت انتخاب شدند و در بحث و جدال با ضد انقلاب و کمونیسم در همان شرکت به مبارزات اعتقادی می پرداخت و از افکار ارزشهای امام(ره) و انقلاب دفاع میکردند سپس با توجه به احساس تکلیفی که مینمود درآبان ماه 1365 همراه  با کاروان محمدرسولالله(ص) به جبهه های حق علیه باطل اعزام گردید ودر گردان حضرت رسول(ص) شهرستان ایذه، از لشکر 7 ولیعصر(عج) در دستهی ویژه آرپیجیزن که برای شکار تانک در عملیات تشکیل شده بود مشغول خدمت گردید.

او درعملیات کربلای پنج درمنطقه شلمچه، شهرک دوعیجی ساعت 7 بامداد روز 25/10/65 درحین درگیری با دشمن متجاوزگر براثر ترکش خمپاره شدیداً مجروح گردید. برادرش "بدر مرادی" در آنروز مسئولیت جانشین گردان را در عملیات بر عهده داشت. از آنجا که همه بچههای گردان عهد بسته بودند تا هیچ مجروح و شهیدی در منطقه جا نماند، برادر پیکر غرق به خون بهادر را بردوش گرفت تا به جای امنتری انتقال دهد که برای دومینبار بدن بهادر آماج ترکشهای خمپاره دشمن قرار گرفت. بدر از ناحیه شکم و پا مجروح شد. اما بهادرمرادی به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر پاکش بعد از تشیع باشکوه در زادگاهش، روستای کهباد به خاک سپرده شد تا میعادگاه عاشقان شهادت باشد.

 

وصیتنامهی شهید بهادر مرادی

 بسم الله الرحمن الرحیم

آنچه این حقیر، این بنده ضعیف به عنوان وصیت مینویسم تذکرات و هشدارهایی است به عده ای ازخدا بیخبران وکشورهای زورگو وغارتگر است که کمر به نابودی اسلام و جمهوری اسلامی بستهاند تا در هر فرصتی ضربه خود را به اسلام که با خون زنده شدهاند بزنند.

وصیت من به افراد ناآگاه و بیخبر از خدا این است که به صراط مستقیم بیایند و به اسلام و قرآن رو بیاورند و خدا ترس باشند و از یاد معبود غافل نباشند زیرا هرکس که با خدا باشد، خدا نیز همراه اوست. وصیت دیگر من به کشور ابر قدرت مخصوصاً آمریکای جنایتکار است که در فکر از بین بردن جمهوری اسلامی است. آمریکا و اربابانش باید بدانند که تا چون رزمندگانی چون حسین فهمیده، مصطفی چمران و هزاران مرد شجاع دیگر در ایران اسلامی وجود داشته و دارند، جرأت نخواهد کرد لطمهای به اسلام و مسلمین وارد کند.

آنچه که این عبد ناتوان برروی این لوح سفید بهعنوان وصیت مینویسم چیزی جز اینکه توانسته باشم دین خود را به اسلام ادا کنم نیست. درپایان چند جملهای به پدر، مادر و خواهران و برادران خود وآشنایان و بستگان بهعنوان سفارش مینویسم و همگی را به خداوند بزرگ میسپارم. پدر و مادر عزیز از اینکه نتوانستم به شما خدمت کنم و زحمات شما راجبران نمایم، بسیار پوزش میطلبم و از خدا برای شما صبر و طاقت ابدی آرزو میکنم.

ازخواهرانم می خواهم همانطور که در راه اسلام مقاوم و پایدار ایستادهاند در سنگر حجاب محکم واستوار پشت جبهه را نگهدارند و از برادرانم می خواهم که لحظهای جبهه را ترک نکنند تا دشمن برآنها مستولی گردد و از تمام آشنایان و بستگان خود می خواهم که لحظهای از یاد خدا غافل نشوند و به فکر اسلام باشند که خطری آن راتهدید نکند.

 

شهید مراد مرادی

شهید مراد مرادی

در اول مهرماه1342 در روستای رمه چر شهرستان ایذه از خانواده ای ساده و روستایی به دنیا آمد.

 دوران ابتدایی را در همان روستا به خوبی گذراند و پس از طی دوره ی راهنمایی به عضویت سپاه پاسداران درآمد. بعد از مدتی ازدواج نمود که ثمره ی این ازدواج یک دختر بود که اکنون از او به یادگار مانده است.

پاسدار شهید مراد مرادی در عملیات کربلای 4 پس از پیشروی به عمق خاک دشمن و نبرد جانانه با دشمن پس از دستور عقب نشینی به خاطر عدم موفقیت در عملیات با روحیه ی ایثار و از خودگذشتگی سوار بر قایق ها نشده تا دیگر همرزمان که در شناکردن مهارت کافی نداشتند، بتوانند از قایق ها استفاده کنند و مراد عرض رودخانهی خروشان اروند را با شناکردن طی کرد و به ساحل خودی رسید و با این کار باعث نجات جان یکی از همرزمان خود شد. در منطقهی شلمچه به عنوان فرمانده گروهان در گردان انصار لشکر 7 ولی عصر(عج) که وظیفه ی انتقال مجروحین و شهدا را به عقب برعهده داشت، دوشا دوش بزرگانی همچون سردار شهید علی محمدی، شهید منوچهر شیخ زاده و شهید مراد براتی فر با دشمن به نبرد پرداخت. سرانجام در منطقه ی شلمچه در عملیات کربلای پنج در روز 29/10/1365 و بر اثر بمباران شیمیایی مجروح گردید و بعد از انتقال به بیمارستان امامخمینی تهران و تحمل رنج و مشقت های ناشی از عوارض شیمیایی به خیل کاروان شهداء پیوست. پیکر شهید به درخواست خود او در روستای رمه چر به خاک سپرده شد تا روستا را همچنان نورانی و پاک نگه دارد.

وصیت نامهی شهید مراد مرادی:

« ای پرودگار، مؤاخذه مکن ما را اگر فراموش کردیم یا خطا کردیم یا خطا کردیم ». (قرآن کریم)

اینجانب کوچکتر از آن هستم که بخواهم این امت عزیز و بزرگوارم را وصیت بکنم، وصیت من به امت شهیدپرور ایران این است که پیرو قرآن، اسلام امت و ولایت فقیه باشند و توجه داشته باشند که دستورات امام عزیزمان را مو به مو اجرا کنند و هر موقع ایشان سخنرانی می کنند به هر وضعی که شده آنهایی که امکانات دارند و می توانند از طریق رادیو و تلویزیون و آنهایی هم که ندارند از طریق همسایگان خود گوش فرا دهند و بعد هم اجرا بنمایند. پدر و مادرم شما زحمات زیادی برایم کشیده اید، ولی در مقابل آنها من نتوانستم جبران کنم، امیدوارم که در آخرت خداوند اجر عظیمی به شما عنایت کند.

امیدوارم که مرا ببخشید. پدر و مادرم خدای نکرده نکند با ریختن خون من کاری کنید که دشمنان اسلام شاد شوند، اگر مرا دوست دارید که داشتید برای رضای خدا گریه و زاری نکنید، اگر شهید شدم در روستایمان مرا به خاک بسپارید. من این راهی را که انتخاب کرده ام راه انبیاست، راه حسین زمان (امام خمینی) است که با چشم باز و با دلی روشن آن  را انتخاب کرده ام.

امیدوارم با ریختن خونم، برادرانم برای رضای خدا و تداوم راه حسین(ع ) به سپاه و بسیج بیایند و جای خالی مرا پر کنند و به جبهه بروند و نگذارند دین و ناموس مسلمین به دست ستمکاران شرق و غرب از بین برود که انشاء الله نخواهد رفت.

خداوندا! قسمت می دهم که رزمندگان اسلام را به همین زودی  زود، پیروز بگردان. خداوندا! قسمت می دهم هر طور که تو صلاح می دانی مرا بمیران. در پایان از کلیه اقوام و دوستان می خواهم که مرا حلال کنند و ببخشند اگر خوبی یا بدی از این حقیر سرزده است به بزرگی خودتان ببخشید.

 

شهید عوضعلی مرادی کهباد

شهید عوضعلی مرادی کهباد

درسال 1342 در روستای کهباد از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

در سن 6 سالگی وارد دبستان شد. پس از اتمام دوره ابتدایی و راهنمایی وارد مقطع دبیرستان گردید  و به سبب پارهای از مشکلات از ادامه تحصیل بازماند. پس از پیروزی  انقلاب  اسلامی، به فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی، وی به سبب داشتن اعتقاد به مبانی انقلاب و ایمان به تعالیم اسلامی به ندای امام خویش لبیک گفتند و در مقطع کوتاهی بهعنوان نیروی بسیجی در ستاد مبارزه با گرانفروشی شهرستان ایذه مشغول به فعالیت شدند.

با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران او که شوق مبارزه با کفر را در سر داشت، به طور مداوم وارد بسیج شدند و در قسمت آموزش نظامی به بسیجیان آموزش میدادند. بعد از آن به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدند و به عنوان پاسدار رسمی از سال 62 13وارد جبهههای حق علیه باطل شدند و در عملیاتهای متعدد شرکت نمودند که در یکی از این عملیاتها مجروح گردید ولی باز هم دست از جبههها نکشید و درواقع عشق به شهادت در وجود ایشان دیده می شد و گویا ندای «ارجعی حق» را با گوش جان شنیده بود. ابتدا در تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) به مدت یک سال مسئولیت قسمتی از ادوات تیپ را به عهده داشتند و پس از آن  به خاطر شجاعت بی نظیری که در وجود ایشان بود وارد لشکر 9 بدر شدند و دوشادوش مجاهدین عراقی که اسکلت اصلی این لشکر را تشکیل می دادند بر علیه نیروهای بعثی جنگیدند.

 سرانجام آن حقجوی شهادت طلب در عملیات پدافندی دریکی از پاسگاه های آبی در 17/8/1364 در منطقه هورالعظیم بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ندای حق لبیک گفتند و به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند.

 پیکرپاک و مطهر  شهید در زادگاهش روستای کهباد به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.

وصیتنامهی شهید عوضعلی مرادی:

« ولا تحسبن الذین قتلوفی سبیل الله امواتاً بل احیاً عند ربهم یرزقون ». (آل عمران-آیه169)

با سلام و درود به امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی و با سلام گرم صمیمانه به امت حزبالله و شهیدپرور ایران و با درود بیکران به رزمندگان کفرستیز اسلام و با سلام درود به دوستان و برادران و بستگانم.

وا حینی یا رب سعیداً و توفنی شهیداً.

خدایا! زندگیام را با سعادت و مرگم را در شهادت قرار بده.

و اما ای برادران، من کوچکتر از آنم که شما را نصیحت کنم، ولی چون وظیفهی خود دانستم چند جملهای را به عنوان وصیتنامه برای برادرانی که بزرگتر از خودم هستند و نصیحتنامهای برای برادرانی که کوچکتر از خودم هستند بنویسم. اولین سخنانم را با "یاخدا" شروع میکنم.

ای برادران و ای دوستان بیایید فریب دنیا را نخوریم که این دنیا به گفتهی قرآن کریم دنیایی جز بازیچه و لهو و لعب نیست به گفتهی معصومین دنیا مانند پیرزنی است که لباس زیبا پوشید و خود را آرایش داده تا مردم را فریب دهد بیایید از اولیاء و امامانمان عبرت بگیریم که هیچ ارزشی برای دنیا قائل نبودند. بیایید از حضرت علی(ع) درس بیاموزیم که دنیا را از یک کفش کهنه مقایسه کرده است و به گفتهی آن حضرت دنیا را سه طلاقه کردهام.

ای برادران و ای امت حزبالله به داد اسلام و کیان اسلام برسید و نگذارید که جنایتکاران به این حریم مقدس تجاوز کنند و حکم قرآن است که مبارزه کنیم، مبادا غفلت کنیم. هوشیار باشید که اجانب شما را فریب ندهند. مبادا در رختخواب ذلت بمیرید که علیاکبر(ع) در میدان رزم به شهادت رسید و حضرت علی(ع) در محراب به شهادت رسید. بیایید از تاریخ عبرت بگیریم و کمی بیاندیشیم که هیچکسی زنده نمانده و مرگ به سراغ همهی ما خواهد آمد و این شتر در خانهی همهی ما زانو خواهد زد. پس بهتر است که زندگی دنیوی را ترک کنیم و توشهای خوب برای آخرت برداریم.

بیایید با هم به میدان جهاد برویم و دوشادوش رزمندگان اسلام بجنگیم تا توانسته باشیم خدمتی به اسلام و انقلاب اسلامی کرده باشیم. هوشیار باشید که الآن اسلام به یاری شما احتیاج دارد. پس بشتابید که فردا دیر است و در آخر از پدر و مادر میخواهم  که برای من ناراحت نباشید، چون راهی را که انتخاب کردم با دیدگانی باز و با عبرت گرفتن از سرور شهیدان، حسین(ع) وارد شدم و اما برادرم سفیدعلی امیدوارم که بعد از من سرپرستی خانواده را بهعهده بگیرید و زندگی را خوب اداره کنید که پدر و مادرم ناراحت نشوند و برادر عزیزم جلال، شما درستان را خوب بخوانید تا بتوانی در آینده خدمتی برای اسلام بکنید از تمام برادران و خواهران و بستگان میخواهم که مرا به بزرگی خودشان ببخشند.  من الله التوفیق.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی (عج)، خمینی را نگهدار.

برخیز ز جا تا به سواران بـــرسیـم              بــردا من سبز کوهــساران برسیم

این دشت مخوف جای ماندن نیست                 بشتاب کی تا به جمع یاران برسیم

 

عزت الله مرادی شمی

زندگی نامهی شهید عزت الله مرادی شمی از زبان خودش: 

" در سال 1346 در روستایی در کنار کوه بزرگ و باوقار رباط، هنگام سپیده دم در اتاقکی کاهگلی، استواری کوه رباط را با صدای نوزادی با خدنگ بر همه ی اهل آبادی بانگ زد دیده را گشود، آنگاه که صدای دلنشین اذان صبح در گوشم طنین انداز شد طعم تلخ محرومیت را از همان سالهای اول کودکی چشیدم، سال ها در حسرت داشتن کمترین امکانات سوختم و ساختم و هرگز امیدم را از دست ندادم.

داشتن کیف و کفش و لباس تنها آرزویم نبود، دوران تحصیلات ابتدایی را در روستای زادگاهم آبله در دبستان کریم کبیری آغاز نمودم و با خردکردن نان خشک موجود در کیفم تغییر فیزیکی مواد را آموختم، با تمام این محرومیت ها از هیچ تلاش و کوششی دریغ نورزیدم و درس خواندم و دوران شیرین تحصیلات ابتدایی را گذراندم، اما مشکلات و شغل پدرم علی رغم میل باطنی و علاقه ام مانع ادامه تحصیلم گردید.

 پس درس خواندن را کنار گذاشته و برای یاری پدرم جهت امرار معاش خانواده ی 11 نفری ام مشغول به کشاورزی و دامداری شدم تا اینکه در سال 1358 کشورم دستخوش تغییرات بزرگی شد و معمار بزرگ جمهوری اسلامی ایران، انقلاب اسلامی را به ثمر رساند آن بزرگ مرد کسی نبود جز رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی. وی مرا چون همگان شیفتهی فرامین خود کرده بود و من هنوز مبهوت عظمت و بزرگی اش بودم که صدامیان با حمایت چندین کشور قصد تصرف خاک پُرمهر کشورم کردند.

 از این رو من نیز چون تمام ایرانیان بر خود واجب دانستم برای ایستادگی در مقابل این دژخیمان بانگ لبیک سر داده و به خاطر سن کم مخفیانه و دور از چشم پدر و مادرم به جبهه نبرد حق علیه باطل شتافتم... "

شهید مرادی در سال 1365به خدمت مقدس سربازی فراخوانده شد اما قبل از اعزام به خدمت، چندین ماه به عنوان نیروی بسیجی در جبهههای جنگ حق علیه باطل شرکت نمود تا این که در روز 6/3/1366در عملیات پدافندی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به گردن، به شهادت رسید و پیکر گلگون کفنش در قبرستان روضه الزهرا قطعهی شهدای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی باشد برای عاشقان کوی ولایت و دوستداران ایران اسلامی.

 

فرازی از وصیت نامه ی شهید عزت الله مرادی:

درحالی این وصیت نامه را می نویسم که رزمندگان اسلام آماده می شوند برای انجام عملیات بزرگی برعلیه نیروهای غاصب عراق، به خانوادهی خودم سفارش میکنم بر مزارم گریه نکنند تا مبادا دشمنان اسلام شاد شوند.

از پوشیدن لباس سیاه خودداری نمایند. از زحمات بی دریغ پدر و مادرم همیشه سپاسگذارم و دستان پرمهر و محبت خواهر بزرگم کبری که زحمات زیادی برایم کشید را میبوسم. درصورت داشتن لیاقت و رسیدن به درجهی رفیع شهادت از تمام اعضای خانوادهام و تمام بستگان حلالیت می طلبم و خواستار بخشش هستم.

از اعضای خانوادهام میخواهم پیرو خط امام باشید. زیرا هر آنچه که داریم از اوست. در پایان از همه میخواهم برای پیروزی رزمندگان اسلام و سلامتی امام خمینی و ظهور آقا امام زمان (عج) دعا کنید.

شهید عبدالله مرادی

شهید عبدالله مرادی

 سال 1340 در روستای کهباد از توابع شهرستان ایذه، دیده به جهان گشود.

 وی توانست تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان ادامه دهد و بعد از آن، چند سالی از بهار عمر خود را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ایذه گذرانید و تمام همت خود را در این راه مقدس به کار گماشت تا بتواند در راه پیروزی انقلاب اسلامی، اهداف و آرمان های مقدس انقلاب اسلامی و اطاعت محض از نایب امام زمان(عج)، سلالهی پیامبر(ص)، امام خمینی(ره) گامی مؤثر برداشته باشد. روح شهادت طلبی و ایثارگری عجیبی داشت. از این رو پشت پیراهن و کوله پشتی خود نوشته بود شهید عبدالله مرادی. در عرفان، معنویت و ایمان خالص به خدا در میان دوستان و همرزمانش زبانزد خاص و عام بود.

 یکی از همرزمان عبدالله نقل میکند که در اوایل تشکیل سپاه، که تعداد افراد سپاه خیلی کم بود، او برای خدمت در سپاه همیشه پیش قدم و جزو اولین افرادی بود که باوجود بدترین شرایط و سختیهایی که در مأموریت ها وجود داشت، پس از بازگشت از مأموریت، بلافاصله آماده خدمت می شد و انجام وظیفه می کرد و از خدمت کردن، خسته نمی شد. همیشه سعی میکرد دانش نظامی خود را بالا ببرد و از این رو از هر فرصتی استفاده میکرد تا در دوره های تخصصی شرکت کند که برای نمونه می توان به شرکت ایشان در دوره مخابرات در تهران را نام برد. او در جبهه هم از افرادی بود که برای حمله به دشمن پیشقراول بود و بی محابا به خط دشمن حمله میکرد و تنها به خدا اتکا می کرد و با توکل بر او بر لشکر دشمن می تاخت. در سختیها و در بدترین شرایط، از یاد خدا غافل نبود و محکم و مقاوم چون کوه می ایستاد و دشمن را از پای در میآورد.

 ایشان علاوه بر روحیه ی جنگاوری، به دلیل مهربانی، دلسوزی و صمیمیتی که نسبت به فامیل و دوستان داشت، همواره مورد احترام و تکریم همه بود. سرانجام عبدالله مرادی این دلاور نستوه و بیباک، در روز 15/05/1360 به عنوان معاون گروهان در منطقه ی عملیاتی براثر اصابت تیر دشمن، شربت گوارای شهادت را نوشید وبه  لقاءالله پیوست.

او اولین شهید پاسدار شهرستان ایذه میباشد.

پیکر مطهر ایشان در زادگاهش روستای کهباد از توابع شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی باشد برای عاشقان کوی ولایت و دوستداران ایران اسلامی.

وصیت نامهی شهید عبدالله مرادی:

تنها راه سعادت ایمان، جهاد و شهادت است. با عرض سلام به ساحت مقدس ولیعصر،  امام زمان (عج) و درود بر منجی انسانیت امام خمینی که از خدا میخواهم که از عمر من بکاهد و به عمر پر برکتش بیفزاید و درود فراوان بر شهیدان اسلام از هابیل تا حسین(ع) و از حسین(ع) تا صحرای کربلای ایران.

سلام و درود بر شما ای مادر مهربان و ای پدر و برزگوار و خواهران مهربان و ای برادران عزیز و همچنین تمام فامیلان و دوستان و آشنایان و همسایگان بر سر قبرم نام جوان ناکام ننویسید، زیرا من خودم این راه را که همان راه انبیاء و یگانه پاسدار کربلای حسین ابن علی(ع) است انتخاب کرده ام و از شما خواهش می کنم آرم سپاه این آرم مقدس و این آرم شهادت را بر سر قبرم بکشید. جهاد در رحمت الهی است که تنها برروی بندگان ویژهی خداوند باز میشود.

پیراهن آن پاسدار اسلام، زرهی آهنین است که دست فداکاران را بر اندام جوانمردان خونگرم و فعال می پوشاند. این جامهی فاخر در زندگی لباس شرافت و پس از مرگ حریر بهشت خواهد بود. آری این گلگون کفنان یعنی آنهایی که در راه دین و قرآن و اسلام و عدالت به  خون گلوی خود را رنگین شدهاند در این جهان جز نام نیک نخواهند داشت. خداوندا! از تو می خواهم که توفیق شهادت را نصیبم کنی، مرگ پرافتخاری که بارها به آن نزدیک شدم ولی نصیبم نشده است. شاید لایق شهید شدن نباشم، زیرا که مقامی والا دارد و من فردی گناه کار و خارم.

اینک با یاد تو به جبهه میروم نه برای انتقام، بلکه به منظور احیای دینم پا در چکمه میکنم و خداوندا امام زمان (عج) و نایب بر حقش را به یاری می طلبم، بار خدایا! این وصیت نامهای که می نویسم دومین وصیت نامه  است مگر نمی خواهی شهید بشوم.

از خانوادهام میخواهم که در تشییع جنازهام ذکر خدا بگویید.

شهید عبدالعلی مرادی

شهید عبدالعلی مرادی

سال 1343 در خانواده ا ی مذهبی و محروم در شهرستان ایذه چشم به جهان گشود.

 در کودکی پدر خود را از دست داد و با وجود مشکلات فراوان زندگی، توانست تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه دهد. با اوجگیری انقلاب نقش فعالی در توزیع اعلامیه و راهپیماییها داشت.

 پس از پیروزی انقلاب با  ارگان های انقلابی همکاری صمیمانه ای داشت. سال 1360 به عضویت جهاد سازندگی ایذه در آمد و در سال 1361 به عنوان راننده لودر عازم جبهه های جنگ شد و دو بار مجروح گردید که براثر آن مجروحیت ها، ترکش به نزدیکی قلبش اصابت کرده بود و پزشک معالج به او تاکید بسیار کرده بود، که باید از هر گونه فعالیتی دست بردارد، زیرا که بیش از شش ماه زنده نمی ماند، اما عبدالعلی به دلیل عشق و علاقه اش به جبهه و جنگ، شبانه و بدون اعتناء به تجویز پزشک به طرف جبهه حرکت کرد و مسئولین نظامی و رزمی جبهه با مشاهده وضعیت جسمانی او، ضمن برخورد شدید و مسئولانه، از او خواستند که به بیمارستان یا منزلش مراجعت و استراحت کند، ولی شهید در پاسخ آنها میگوید: « حال که قرار است بمیرم چرا در بیمارستان یا رختخواب بمیرم» و با اصرار فراوان، مسئولین نظامی در جبهه را متقاعد کرد که فعالیتش را در جبهه ادامه دهد.

عبدالعلی مرادی، این بار با روحیه ای بیش از پیش، قویتر مشغول فعالیت و زدن خاکریز و ساختن سنگر در پیشاپیش رزمندگان مسلمان ایرانی می شود.

 سرانجام این سنگرساز بیسنگر، در روز 23/12/1363 به آرزوی دیرینهی خود که شهادت در راه خدا بود براثر اصابت ترکش خمپاره ی دشمن، دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار معبود شتافت و پیکر پاکش در شهرستان ایذه به خاک سپرده شد. تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.

کتابی بهعنوان (من فردی مستضعف بودم ) شامل یادداشت ها، نامه ها، و خاطرات شهید عبدالعلی مرادی به کوشش انجمن فرهنگی هنری شهید بهروز محمدی مسجد جامع شهرستان ایذه چاپ  و منتشر گردیده است.



وصیت نامهی شهید عبدالعلی مرادی:

    « ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص- سوره صف آیه 4 »

اینک با درود بیکران به رهبرکبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و ارواح پاک شهدای اسلام، وصیتم راشروع می کنم. خدا را شکرگذارم که توفیق به من عنایت کرد و در جبهه های حق علیه باطل و نور علیه ظلمت شرکت کنم و اگر در زمان امام حسین(ع) نبودیم و نتوانستیم او رایاری کنیم اینک به پاسخ نایب آن امام خمینی عزیز گوش فراداده و در جبهههای امام حسین(ع) آمده ایم تا او را یاری کنیم. مادرجان تو هم شکر کن که توانستی چنین فرزندی را تربیت کرده و به جبهه بفرستی.

درضمن مادر عزیز، هر موقع ناراحت شدی بهیاد من نه، بلکه به یاد حسین مظلوم(ع) که در دشت کربلا مظلومانه شهید شد، افتاده و به یاد او گریه کن. لیکن تنها خواهشی که از برادر بزرگم دارم این است که برادر و خواهرهای کوچکم را با دین مبین اسلام آشنا ساخته و آنها را به جان این منافقین از خدا بیخبر بیاندازد. وصیت دیگرم به امت شهیدپرور، این است که در هرحال خود را پیرو ولایت فقیه بدانید و پیروی از دستورات پیامبرگونه ی امام عزیزمان و روحانیت عزیز و متعهد را که یک عمر در رنج و زحمت و شکنجه بوده اند، مورد حمایت خود قرار دهند و درضمن به امام عزیزمان بگویید که اگر من حقیر لیاقت زیارت تو را نداشتم، ولی توفیق این که تو را در خواب زیارت کنم داشتم. دیگر در همین جا با التماس دعا از امت شهیدپرور بر امام عزیزمان وصیت خود را به پایان می رسانم. والسلام.

« اللهم ایده الاسلام واهله واخذل الکفار والنفاق واهله »

خدایا! اسلام را تأیید و کفار را نابود بگردان، آمین.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی رانگهدار.

از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا.

ای کاش، چندین جان داشتم و زنده می شدم و در راه اسلام فدا می کردم.