عنوان برای پخش مداحی روی آن کلیک کنید | مداح | |
---|---|---|
01 |
دانلود واحد قشنگ و سوزناک می باره بارون | سیدمجید بنی فاطمه |
02 |
سینه زنی واحد-ای حسرت جان و تنم-تنها دلیل بودنم | حاج میثم مطیعی |
03 |
می آید از ره مردی سواره - نجوا با امام زمان | - |
04 |
نوحه انا قتیل العبرات | حاج مهدی سلحشور |
05 |
مستان همه افتاده و ساقی نمانده یک گل برای باغبان باقی نمانده | استاد کریمخانی |
درباره سايت
خلاصه آمار
پيوندها
شهید سران محمدی
شهید سران محمدی
در تاریخ 6/12/1318 در روستای کول فرح از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
به علت فقر مالی و نبود امکانات تحصیلی نتوانست درس بخواند و در کارهای کشاورزی و دامداری به خانواده ی خود کمک می کرد و به مدت 15سال در کویت مشغول به کار بود. با شروع انقلاب اسلامی به کشور عزیزمان برگشت و بعد از آمدن به ایران تشکیل خانواده داد و بعد از مدتی که اهواز زندگی می کرد تصمیم گرفت تا به ایذه بازگشته و در روستای خود به کارهای کشاورزی و دامداری ادامه دهد.
او فردی خاکی و بی آلایش بود، انسانی پاک سیرت، جوانی زیبا و خوش اندام بود. این شهید بزرگوار بسیار پرکار و خستگی ناپذیر بود. در روز 27/11/59 در شهر اهواز براثر بمباران هوایی و اصابت ترکش به سمت چپ بدن به شهادت رسید.
پیکر پاک این شهید بزرگوار در قبرستان روستای کول فرح از توابع شهرستان ایذه زیارتگاه عاشقان ایران اسلامی می باشد.
شهید بهروز محمدی لندی
شهید بهروز محمدی لندی
در تاریخ 30/12/1342 در خانواده ای کشاورز و مذهبی در روستای بلوطک لندی متولد شد.
بدلیل نبود امکانات تحصیلی، سال اول و دوم دبستان را در روستای مجاور (بلوطک شیخان) گذراند و سال سوم تا پنجم را در زادگاهش روستای بلوطک لندی ادامه داد. پدر بهروز که علاوه بر کار کشاورزی مغازه ای داشت، در سال 1353 به شهرمهاجرت کرده و سکونت یافتند. لذا بهروز تحصیلات راهنمایی و دبیرستان را هم بخوبی گذراند، تحصیلات دوران دبیرستان بهروز همزمان بود با تبعید حجت الاسلام و المسلمین راشد یزدی به شهرستان ایذه. بهروز به همراه منوچهر محمدی، اسماعیل لجم اورک، شعبانعلی امیدپوریان، گودرز محمودی، حمزه علی احمدی، روزعلی منصوری که همگی به فیض عظمای شهادت نائل آمدند و تعدادی دیگر که بعدها نیز از نیروهای انقلابی و محوری به حساب آمدند، جذب مسجد جامع ایذه شدند و اعضای تشکیل دهنده ی حلقه تربیتی، قرآن حجت الاسلام و المسلمین راشد یزدی شدند.
پس از آن کم کم وارد جریانات مبارزه با رژیم ستمشاهی شده و مدتی نیز عوامل حکومتی در پی از میان بردن آن محفل معنوی سیاسی بودند. ولی سرنوشت این جوان به جای دیگری گره خورده بود.
بهروز محمدی بعد از پیروزی انقلاب نیز در کنار تحصیلات دبیرستان خود در قالب بسیج در مسائل امنیتی، فرهنگی و خدماتی یاری گر نهضت نوپای اسلامی بود و پس از مدتی با عشق و شور خاصی کلاس های تربیتی و قرآنی وی در منزل و مسجد جامع ایذه آغاز شد و جوانان زیادی را جذب و تربیت و به نهادهای انقلابی از جمله سپاه و بسیج تحویل داد.
او جوانی باهوش و فوق العاده بااستعداد بود. قدرت تشخیص بالایی داشت و در اجتماع شخصیتی تأثیرگذار بود، در خرداد ماه 1361 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ی تجربی گردید.
از آنجا که در خانواده ای مذهبی و در مسجد و کنار علماء رشد یافته بود، با مکتب اسلام و تشیع بیشتر آشنا و عاشق اهل بیت(ع) و معارف اسلامی شده بود. همزمان با گذراندن سال های پایانی دبیرستان توان خود را در بسیج معطوف کرده بود و در اول مهرماه1361 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایذه درآمد، پس از طی دوره ی آموزشی یک ماهه از ابتدای آبان ماه 1361 در قسمت گزینش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایذه مشغول به مأموریت حساس و مهم شناسایی، ارزیابی و جذب جوانان مستعد، توانمند و مشتاق به عضویت در سپاه پاسداران گردید. 17 ماه در گزینش سپاه پاسداران ایذه فعالیت داشت.
در مورد خصوصیات او همکارانش نقل می کنند: «شهید بهروز یکی از چهره های ارزشی و متشرع بود، کم حرف می زد و بیشتر کار می کرد. آن قدر کار می کرد که چند بار ایشان را در حال خواب روی میز و صندلی و سر پرونده ها دیدیم، مرد عمل بود و به جز اسلام به هیچ چیز فکر نمی کرد. بر درب کمد وسایل کارش برچسب «یا حاضر و یا ناظر» نصب کرده بود. حس مسئولیت بالایی داشت و از سربازان واقعی ولایت بود، دائم الوضو بود و هیچ وقت بدون وضو وارد سپاه نمی شد، گاهی قبل از وارد شدن، همین که متوجه می شد وضو ندارد، برمی گشت با وضو می گرفت.
بر مسائل شرعی و رساله علمیه تسلط کامل داشت، و سال ها برای جوانان، احکام تدریس کرده بود، می درخشید و گمنام بود، با وجود سن کمش کارهایش عقلانی بود، حتی بزرگ ترها را نصیحت می کرد و گاه از مسئولین شهر انتقاد سازنده می کرد».
از آنجا که مسئولیت ایشان در سپاه حساس بود، فرصت و اجازه ی اعزام به جبهه های نبرد حق علیه باطل به ایشان داده نشد، تا اینکه بهمن ماه 1362 با اصرار فراوان و گریه و زاری از فرمانده وقت سپاه برادر "عبدالرضا دسومی" اجازه اعزام به جبهه های نبرد را کسب نمود.
یکی از شاگردان حلقه ی قرآنی بهروز محمدی نقل می کند: «شب قبل از اعزام به جبهه نماز مغرب و عشا را همراه او در مسجد جامع اقامه کردیم و مرا با تویوتا وانت پدری تا پشت حسینیه ی اعظم رساند و حدود نیم ساعت برایم صحبت هایی کرد و خداحافظی کرد. بعد از شهادت وی از خادم مسجد شنیدم که بهروز بعد از جدایی از من مجدداً به مسجد رفت و به قصد خداحافظی و طلب حلالیت بر دیوار و ستون مسجد بوسه زد و به منزل رفت».
در روزپانزدهم بهمن62 عازم جبهه های نبرد با دشمن گردید و در سازمان گردان سوم از تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) قرار گرفت، همزمان با ورود بهروز به صحنه جنگ، فرماندهان ارشد در تدارک آغاز عملیات خیبر بودند. لذا بهروز را به عنوان فرمانده دسته گماردند.
او رشادت ها و از خودگذشتگی ها زیادی از خود به نمایش گذاشت و سرانجام در تاریخ 8/12/1362 در منطقه ی "هورالعظیم" در حد فاصل بین روستاهای "الکساره" و "السخره" براثر اصابت گلوله به افلاکیان پیوست و پیکر مطهرش تاکنون پیدا نشده و در بیابان هایی که قدم به قدم آن متبرک به خون شهیدان است ناپیدا ماند. تا همانند مظلومیت ام الائمه حضرت فاطمه زهرا(س) همان مظلومی که یک تنه از ولایت در کوچه های مدینه دفاع کرد و مظلومانه در راه دفاع از ولایت شهید شد و عاشقان زیارتش، حرم او را در حریم دل خود بنا کنند.
پیکر مطهر شهید محمدی با گذشت 31 سال هنوز مفقود است و مقبره ی وی قلب میلیون ها عاشق به ولایت است.
وصیت نامه ی شهید بهروز محمدی لندی:
«وایاه نستعین هوخیر ناصر ومعین اشهدان لااله الا الله و ان محمد ارسوله و ان علیا و اولاده المعصومین حجج الله».
خداوندا! قطره های خونم را کفاره لغزش هایم قرار بده و توفیق شهادت را نصیبم کن. پس از حمد و سپاس بی کران خداوندی را که ما را از خاک آفرید و از روح خودش در ما دمید و آن قدر به ما ارزش داد که انسان را خلیفه الله روی زمین نامید. خدای را شکر و سپاس که به این بنده حقیرش توفیق داد که بار دیگر همراه با جندالله در جبهه ی حق علیه باطل حاضر شود.
خدای منان، آن قدر نعمت به ما داده که نمی دانیم کدامش را شکر کنیم، به خصوص به ما افرادی که در این موفقیت و این قرن زندگی می کنیم که هرکدام از نعمت ها جای شکر فراوان و بی کران دارد. نعمت جمهوری اسلامی نعمت ولایت فقیه، نعمت امام، نعمت جنگ و جهاد غیره و خدای را حمد و ثنای فراوان خدای را که به من توفیق داد تا که چند جمله ای را به عنوان حاصل عمرم بنویسم.
آنچه من در این مدت عمرم از زندگی و دنیا فهمیده ام، این است که: دنیا محلی است برای امتحان و آزمایشگاهی است برای اینکه انسان های خوب از بد و صالحین از فاسقین تشخیص داده شوند. برای مؤمنان قفسی است تنگ که هرلحظه انتظار رهایی از آن را می کشند و برای کافران و منافقان و مشرکین دنیا هدف و محل آرامش و عیش و نوش است. دنیا همچون ماری است خوش خط وخال که اگر انسان اسیر آن شود معلوم است که چه بلایی سرش می آورد و زندگی در دنیا آن وقت ارزش دارد که در راه خدا و برای خدا و سوی خدا باشد.
همچنین در مورد مرگ نیز صدق می کند در این موقعیت از زمان هم وضع طوری است که انسان باید یکی این دو را انتخاب کند یا اسیر دنیا شود و تسلیم محض دنیا گردد و یا تسلیم دنیا شد زندگیش سراسر ذلت و ننگ است و اربابش شیطان می شود و اما اگر تسلیم الله شد، آزاده است که گوهر ارزش مند انسانیت خود را جز به صاحبش نفروشد. ما که در این زمان حساس واقع شده ایم باید یکی را انتخاب کنیم و در این موقعیت آزاد زندگی کردن و تسلیم هیچکس نبودن جز الله فقط و فقط در اسلام و در خط ولایت فقیه و خط امام است و بس. هر که خارج بود جزو دسته ی اول است. به طور مستقیم یا با چند واسطه اربابش شیطان است توصیه می کنم به مردم قهرمان و شهید پرور ایران که واقعاً مردمی نمونه هستند که از خط فقاهت و رهبری و امام خارج نشوند.
امام عزیز و بزرگوار که مصداق بارز خلیفه الله روی زمین و جانشین و نایب بقیه الله است را تنها نگذارند این سخن من نیست بلکه پیام همه شهداست.
شکر کنید نعمت های خدا را وجود امام را ازخدا طلب کنید طول عمر بیشتری برای امام طلب نمایید. از خداوند بخشاینده فرج امام زمان(عج) را و از خدا بخواهیم که در راه حساس ما را استوار و ثابت قدم نگهدارد که نلغزیم، زیراکه فعلا لغزش برابر است با سقوط و نابودی در این موقعیت هر که غافل شد می لغزد و هر که لغزید سقوط می کند. انقلاب را خدا حفظ می کند و استوار پیش می رود، لیکن این افراد هستند که سقوط می کنند که نمونه هایشان را قبلاً دیدیم. پیام خون شهدا را حفظ کنید و انقلاب و اسلام و امام و خدا را به دنیا نفروشید که اگر فروختید سخت زیان کارید. در همه حال پیرو و پشتیبان امام باشید به مردم شهرم هم توصیه می کنم که پشتیبان خط امام باشید.
نماز جمعه و مسجد و امام جمعه را تنها نگذارید. الآن دشمن فهمیده که نمی تواند امام را بکوبد و پایگاه مردمی امام را از بین ببرد. لذا به طور غیر مستقیم وارد می شود. نماینده ی امام را می کوبد پایگاه مردمی او را از بین می برد تا اینکه امام را تنها بگذارند، آن گاه امام را بکوبد.
البته این را از بین ببریم که (مکرا و مکر الله خیر المکارین) قبل از این که بتوانند کاری کنند خدا آنان را رسول خدا(ص) خواهد کرد. به برادران پاسدار هم چند نکته را که خودشان بهتر از من می دانند تذکر می دهم: همیشه به یاد خدا باشید خدا را در همه حال مد نظر وحاضر و ناظر بر احوال خود بدانید و اطاعت از فرماندهی را هرگز از یاد نبرید به همه مردم به خصوص برادران حزب الهی و پاسدار توصیه می کنم که جو مذهبی را در سراسر وجودتان حاکم کنید. مستحبات و نمازهای مستحب و نوافل را انجام دهید و از گناه بپرهیزید. به خانواده ام توصیه می کنم که در غم من صبر داشته باشید و خدا را یاد کنید و از او تقاضای صبر نمایید. نماز جمعه و مسجد را فراموش نکنید. کمک به محرومین و فقرا را از یاد نبرید. خمس و زکات را فراموش نکنید.
در خاتمه از همه کسانی که برعهده ی من حقی دارند، تقاضای بخشش می کنم و اگر کسی چیزی از من طلبکار است از خانواده مان بگیرد و اگر کسی از من بدهکار است به خانواده مان تحویل دهد. از مال دنیا فقط مقداری پول و کتاب دارم. کتاب هایم را به کتابخانه سپاه هدیه کنید مبلغ2000 تومان به حساب جهاد سازندگی کمک کنید.
یازده روز، روزه ی قضا دارم که از خانواده ام می خواهم که به کسی پول بدهند تا جایم به جای بیاورد.
همچنین نماز قضا بخوانند. بقیه ی پول هایم را به مستضعفین و فقرا و دیگران هرطور پدرم صلاح دید خرج کند. لازم به تذکر است که خمس شان را تا کنون نداده ام مسئله را از امام جمعه سؤال کنید به پسرعموی رزمنده و گرامی و رشیدم وصیت می کنم در صورتی که بعد از من زنده بود برادران و خواهرانم را آن طور که می خواهد تربیت کند و آنها رابه مسجد برده و با احکام اسلام آشنا سازد.
به امید پیروزی رزمندگان آزادی کربلا و نجف و قدس عزیز. خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.شهید همت محمد زاده
شهید همت محمد زاده
در آخرین روزهای زمستان سال 1344 در خانواده ای متدین در روستای هلایجان از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
کودکی اش سرشار از شور و شوق زندگی بود، هفت ساله که شد همگام با همسالانش راهی مدرسه شد، اما در پایان دوره ی ابتدایی به علت عدم امکانات لازم ، از ادامه ی تحصیل باز ماند و کار کشاورزی درکنار پدرش را پیشه ساخت. فردی مهربان و صبور در برابر مشکلات بود و چهره ای بشاش داشت. روستائیان هنوز هم نمازهای او را به یاد دارند. وی تصمیم به ازدواج می گیرد. و ایمان و تقوا، اصلی ترین ملاک ازدواجش بود. هنوز مدت زیادی از ازدواجش نگذشته بود که وطنش را مورد هجوم دشمن دید. به دلیل عشق به امامت ندای «هل من ناصر ینصرونی» امامش را لبیک گفت با معرفی خود به ارتش جمهوری اسلامی ایران و پوشیدن لباس مقدس سربازی در رسته ی پدافند هوایی در شهرستان بوشهر مشغول خدمت شد و از آنجا راهی جبهه های جنگ حق علیه باطل گردید. لباس خاکی و حضور در بین رزمندگان مخلص او را شیفته شهادت کرده بود. به مرخصی که می آمد می گفت: "باید بر اساس اسلام زندگی کنید، برای اسلام کار کنید. از سختی ها نهراسید و به خدا توکل کنید و با توسل به ائمه ی معصومین(ع) کارهایتان را انجام دهید تا در گمراهی نیفتید." همت دوستان خود را کسانی می دانست که به دستورات دین عمل کنند و خود ملزم به حفظ شئونات اسلامی بدانند. او همواره خواهران را به رعایت حجاب اسلامی سفارش می کرد. هرگاه خانواده اش ابراز دلتنگی می کردند، آنها را به صبوری توصیه می کرد.
سرانجام در روز 23/11/63 درحالی که تأسیسات اقتصادی بوشهر مورد هجوم هواپیماهای دشمن قرار گرفت. او که به عنوان خدمه ی پدافند هوایی در حال اجرای آتش علیه هواپیماهای دشمن بود، براثر اصابت ترکش به شکم به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید.
پیکر پاک این شهید عزیز در روستای زادگاهش هلایجان به خاک سپرده شده است تا زیارتگاه عاشقان ایران اسلامی می باشد.
شهید مسعود مباشر
شهید مسعود مباشر
در سال 1339 در شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
باتوجه به کمبود امکانات تحصیلی در آن برهه از زمان دست از تحصیل نکشید و با جدیت تا مقطع راهنمایی ادامه تحصیل داد. بسیار خوش اخلاق و صبور بود، اما از افرادی که رفتار غیر اخلاقی داشتند دوری می کرد. در تظاهرات قبل از انقلاب شرکت می کرد و حتی با مأمورین آن دوران درگیر می شد.
از تعصبات بی جا بیزار بود و اطرافیان را امر به معروف و نهی از منکر می کرد. جوانی بانشاط، خوش اخلاق و بسیار شوخ طبع بود.
در کارهایش بسیار وقت شناس و در انجام امور محوله به او کوتاهی نمی کرد. اهل ریا و دروغ نبود و بسیار صادق و راستگو بود. آنچنان عاشق امام(ره) بود که همه را به پیروی از امام سفارش می کرد. در سن 19 سالگی لباس مقدس سربازی را بر تن کرد . به ارتش جمهوری اسلامی اعزام گردید و پس از گذراندن دوره مقدماتی راهی جبهه های جنگ حق علیه باطل گردید. سرانجام در تاریخ 23/4/1361 در عملیات پدافندی جنوب در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر پاکش در قبرستان اکبرآباد شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا زیارتگاه عاشقان ولایت و ایران اسلامی باشد.
وصیت نامه ی شهید مسعود مباشر:
به نام معبودی که شهادت را نصیب بنده کرد.
اکنون که کاروان پربار و اشعه تابناک انقلاب اسلامی مان می رود تمامی فرعون ها و طاغوت های ظلم تبار این پهنه ی پرجور را در هم شکند و حقیقت و حقانیت اسلام عزیز را اعیان و مسیر سعادت را گسترده و کشش و جذابیتی عمیق در قلوب مستضعفان که به یقین پیشتازان گرویدگانند پدید آورد و صراط مستقیم که منشأ هدایت و رسیدن به کمال واقعی انسان است با دیدی ژرف و روشن بیان سازد. بی شک وقتی انسان خود واقعی را شناخت، رب حقیقی خود را نیز شناخت و به مصداق « قد افلح من زکیها » می شود و چون حقیقت را شناخته و ابتدا و انتهای وجودی خویش را در ید پروردگار قادر دید مرحله دگرگونی اش و ستیز مداوم و مستمر برضد هر چه مدعی روبوبیت است، آغاز می شود و اینجاست که جهان بینی مکتبی قداست می یابد و فرد در این مرحله فداکار جان بر کف ایثارگر می شود و این تز و بینش اسلام و ایدئولوژی اسلامی است که هم اکنون اقیانوس بی کران انسان ها و تشنگان جستجوگر حق را بیکباره دل باخته و عاشقانه بسوی خود می کشاند و چنین است که در این برهه مترفین دغل صفت و غارتگران و تمامی اشکال طاغوتی با دیدن این اثر مؤثر که می رود دامنی به وسعت تمامی پهنه تاریخ گسترده کند فعل های خود را به هرصورت ممکن برای نابودی این انقلاب اسلامی بکار می برند.
اما غافل از آن که آنها نمی دانند مکتبی که اصالتش آرمانش و محور بُعد حرکتش منشأ و سرچشمه ای از خط سرخ تشیع علوی و نمونه و اسطوه ی مظلوم، ولی عظیم چون حسین(ع) که اصل تکامل و معراج را برای پیروان حقیقت زنده کرد و روح ایثارگری را در آن دمید، دارند و تلاشی بیهوده و عبث در جهتی که چهره ی پلید خود را نشان دهند به کار می برند.
و اما شما برادران و خواهران دینی، این جنگ را با دیدی عمیق تعقل و تعمق کنید و ببینید که چگونه سخن گران بار اماممان این مظهر علی گونه زمانمان صحت و صادق می شود، که فرمود این جنگ نعمت است. امامی که هر فتوایش جهش و حرکتی به سوی خود در ما می دمد. امامی که از دریای خروشان تر و از صحرا پهناورتر و در نزد ما از چشمان عزیزتر و اما در دیده خودش خدمتگزاری بیش نیست و این اوج تکامل و کمال اوست امام عزیزی که از منیت ها به دور است.
امامی که با آن سالخوردگی و رنج که تحمل گر آن بوده چگونه در نیمه های شب (نافله ها) بیدار است ودر حال دعا برای مسلمین و رزمندگان از خداوند نصرت برای آنها در دو جبهه را می طلبم. امت مسلمان قدر بشناسیم و بدانیم که این یک فیض عظیم الهی است که ما را نصیب شده ، نگذاریم که در بند بی مسئولیتی ما سقط شود. الان اسلام نیاز به ایثار دارد بدانید که سعادت در این مسیر است و شقاوت در نفی آن. « ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم ».
حقیر امیدوارم که بتوانم در پیشبرد اهداف و آرمان این انقلاب شکوه مند همه چیزم را ایثار کنم و در این راه مد دیدگاهم سعادت را که شهادت می باشد طالبم ، امید که لیاقت این فیض الهی داشته باشم.
پدر و مادرم نمی دانم چگونه از شما تشکر کنم، فقط به همین بسنده می کنم که به هرحال باید روزی رفت چه بهتر که این گونه بسوی معبود شتافت و بدانید
« الا بذکرالله تطمئن القلوب ».
( آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرام می گیرد )
از برادران و خواهرانم می خواهم استمرار بخش راه خدا باشند و لحظه ای از انقلاب و شهدا غافل نباشند. از برادرم و عمویم که می دانم جوشش عمیق و الحق باطنی دارند، امیدوارم که پوینده ای راستین و همیشه در خط حقیقی به دور از هرگونه تعصب باشند.
از دوستان تقاضا دارم راهی را پیش بگیرند که الان اسلام نیاز مبرم به آن دارد و مبادا از مسیر حق و حقیقت خارج و منحرف شوند و تقاضایی که از براداران عزیز دارم آنهایی که هنوز این انقلاب اثری رویشان نگذاشته آگاهی صحیح و منطقی به آنها بدهند. انشاالله موفق می شوید. ( مبادا از شهدا غافل باشید که ناظر اعمال شمایند).
ضمناً مقدار پولی را که دارم صرف آسیب دیدگان جنگ بشود.
نصرمن الله و فتح القریب
شهیده فاطمه لموچی دلی
شهیده فاطمه لموچی دلی
خانواده شهید لموچی از شهروندان متدین و مومن ایذه و پدر ایشان کشاورزی زحمت کش و متعهد بود. قبل از به دنیا آمدن فاطمه به همراه خانواده به شهرستان مسجدسلیمان مهاجرت نموده و در جهاد سازندگی مشغول به کار گردید.
در یازدهمین روز از بهمن ماه سال 1362 تولد فرزند ششم خانواده، اینبار شور و نشاط متفاوتی را در محفل خانه به ارمغان آورده بود. کودک معصوم رایحه بهشتی را در نفس های خود به همراه داشت و با تبسم های شیرینش نوید لبخند فرشتگان الهی را از کنار پنجره ی خانه، برگونه های متبرکش می داد.
این امانت گرانقدر که تنها20ماه میهمان آغوش مادر بود به دعوت خدای خویش پرو بال باز کرد و معصومانه و سبک بال به آغوش بهشت برین پرگشود.
فاطمه لموچی دلی در روز 24/6/1364 به همراه مادر بود که بمباران هوایی نیرو های بعثی به شهرستان مسجدسلیمان آغاز شد و در این حملات وحشیانه فاطمه مورد هدف ترکش قرار گرفت و به فرق سرش اصابت کرد و باعث مجروحیت او گردید. پس از انتقال به بیمارستان 22 بهمن، به بیمارستان اهواز اعزام شد اما در بین راه بر اثر خونریزی شدید در همان روز ، روح پاکش از پیکر بی گناهش عروج و به ملکوت اعلی پیوست. تربت پاکش در روستای سرشوادون بی بیان شهرستان مسجدسلیمان به خاک سپرده شد .
جهادگر شهید یعقوب لیموچی
جهادگر شهید یعقوب لیموچی
فرزند ارزانی درسال 1344درروستای بردپاره کاشان بخش سوسن از توابع شهرستان ایذه درخانواده ای مذهبی ومستضعف متولد شد. دوران کودکی را تا سن 15 سالگی در آن روستای محروم گذراند. شغل پدرش همچون دیگر عشایر، دامداری و کشاورزی بود، تا اینکه خانواده ی وی براثر سیل و قرارگرفتن منطقه ی آنها زیر آب به شهرستان ایذه مهاجرت کردند و وارد درس و مدرسه شد. اخلاق و رفتاری خوب و عالی داشت و فردی خوش اخلاق و متواضع بود. سال 1360 به عضویت جهاد سازندگی درآمد و در سال1362 مشتاقانه بصورت داوطلب رهسپار جبهه های حق علیه باطل گردید و در همان جبهه های جنگ با فراگیری رانندگی لودر و بولدوزر، با اطمینان قلبی و خلوص نیت راهی میدان نبرد شد.
یعقوب هیچ گاه خستگی به خود راه نمی داد و کمتر به مرخصی می رفت، چرا که مسأله جنگ را سرآمد همه ی مسائل می دانست. نحوه ی رفتار و کردار وی درجبهه های نبرد بسیار عالی و پسندیده بود. شهید از افرادی بود که شب ها کمتر می خوابید و برای دیگر همرزمان خود موانع ایذایی احداث می نمود. در زمان خدمت خود در جبهه 4 بار مجروح شد و در آخرین مرتبه به شدت مجروح گردید و با اینکه طبق تاکید پزشک می بایست برای مداوای بیشتر در همان تاریخ به پزشک مراجعه می کرد، ولی دوباره جبهه های جنگ را ترک نکرد و همواره به ایثارگری های خود ادامه می داد. یعقوب لیموچی در جبهه های مختلف ازجمله جزیره ی مجنون، سردشت کردستان، فاو و مهران به حماسه آفرینی پرداخت و سرانجام در روز 2/4/65 در منطقه ی مهران در عملیات کربلای یک براثر اصابت چندین ترکش به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.
وصیت نامه ی شهید یعقوب لیموچی:
(من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی و منهم و ما بدلوا تبدیلا) سوره احزاب آیه 23) بار خدایا! من یک نوجوان هستم که دوست دارم در راه خدا و در راه اسلام شهید شوم. می خواهم که مثل دیگر برادران در جبهه های حق علیه باطل شرکت کنم و صدامیان را نابود سازم تا می توانم دشمنان را می کشم و از خود حفاظت می کنم. می خواهم تا قلب دشمن قدم بردارم و نبرد کنم ما چه کشته شویم و چه بکشیم پیروزیم. خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار. پدر و مادر مهربانم اگر من شهید شدم هیچ ناراحت نشوید، چون شهیدشدن بهترین افتخار من است. اگر من شهید شدم برایم گریه و زاری نکنید، برایم لباس سیاه نپوشید و برایم شادی کنید.
شهید ذبیح اله لندی
شهید ذبیح اله لندی
سال 1346 در روستای بلوطک لندی از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
دوران کودکی را در همان روستا در کنار پدر و مادری مهربان سپری کرد. دوران تحصیل را با جدیت تمام پشت سر گذاشت. به طوری که معلمین از اخلاق و رفتار وی رضایت کامل داشتند. زندگی محیط روستا اثر مثبتی در روحیات معنوی او گذاشته بود و از وی فردی بردبار و صبور در برابر مشکلات، دلسوز و مسئول در برابر هم نوعان ساخته بود. از همان کودکی احترام خاصی به پدر و مادر خود می گذاشت و نسبت به نماز و احکام دین علاقه و اهتمام ویژه ای داشت. علاوه بر تحصیل در کشاورزی همدوش پدر کار می کرد و اوقات فراغت خود را در مسجد و ورزش کردن می گذراند. کمتر کسی عصبانیتش را می دید و اگر از کسی رفتار نامطلوبی می دید با مهربانی او را راهنمایی می کرد. اهل مطالعه و گوش دادن به سخنرانی های مذهبی بود.
در ایام محرم با حضور در مراسمات مذهبی درس آزادگی و شهادت را از امام حسین(ع) آموخت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج به عضویت بسیج درآمد.
با شروع جنگ تحمیلی هر چند سن زیادی نداشت، اما عازم جبهه شد و در تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) گردان عاشورا بعنوان نیروی رزمی به دفاع از کشور پرداخت. در کارهای جمعی مشورت می کرد و ضمن احترام به نظرات دیگران نظر خود را بیان می کرد. در انجام کارهای سخت پیش قدم بود. در مدتی که در جبهه بود چندین بار زخمی شد، اما حاضر نبود صحنه دفاع را ترک کند و به مداوای سرپائی اکتفا می کرد.
بعد از عملیات خیبر که خط مقدم جبهه به داخل منطقه عراق کشیده شده بود و در هورالعظیم خط مقدم به صورت پاسگاه های آبی بر روی آبراه ها دایر شده بود، آبراه اصلی که بسیار نا امن شده بود و عراقی ها با زدن کمین رزمندگان را غافلگیر و اسیر می کردند و یا به شهادت می رساندند. مسئولین جهت تأمین امنیت آبراه از نیروهای ورزیده و شجاع بهره گیری کردند و با راه انداختن گشت به وسیله قایق های مسلح به دوشیکا، عرصه را بر دشمن تنگ کردند و دیگر عراقی ها به راحتی نمی توانستند عبور کنند. یکی از آن نیروهای دوشیکاچی شجاع و جان بر کف ذبیح اله لندی بود، که بواسطة داشتن شجاعت و روحیه شهادت طلبی در طول روز از آبراه بدون احساس خستگی اقدام به گشت زنی در آبراه می کرد بعد از گذشت روزها و شب ها کم کم نیروهای اسلام، خود را جهت انجام عملیاتی دیگر آماده می کردند.
ذبیح الله به همراه دیگر نیروهای برگزیده، بصورت ویژه مشغول طی کردن انواع آموزش های آبی خاکی شد و به عنوان تیربارچی در گردان عاشورا از تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) آماده اجرای عملیات بدر بود. در روز 22/12/1363 وقتی گردان عاشورا مامور تصرف روستای البیضه عراق شد، ذبیح الله از اولین نیروهایی بود که بر روی خاک ریز دشمن حاضر شد و در همان لحظات ابتدایی موفق به تصرف هدف شدند.
از عملیات ساعتی نگذشته بود که گلوله تیربار عراقی ها به ران شهید اصابت می کند بطوری که اصلاً قادر به حرکت کردن نبود، چون محل تصرف شده تا پشت جبهه فاصلة 40 کیلومتری داشت انتقال ایشان به عقب میسر نشد و در منطقه هورالعظیم در اثر خونریزی زیاد، جان به جان آفرین تسلیم کرد و به آرزوی خود که شهادت بود رسید و به جرگه ی مفقودالاثرها پیوست.
بعد از گذشت سال ها توسط گروه تفحص شهداء، پیکر مطهرش، زادگاهش را عطرآگین نموده و با بدرقه و تشییع باشکوه در قبرستان شهدای بلوطک لندی در کنار یاران شهیدش آرام گرفت تا میعادگاهی برای عاشقان ایران اسلامی باشد.
وصیت نامه ی شهید ذبیح اله لندی:
« قاتلو هم یعذّبهم الله بایدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مومنین» (شما ای اهل ایمان با آن کافران بقتال و کارزار برخیزید تا خدا آنانرا بدست شما عذاب کند خوار گرداند و شما را بر آنها منصور و غالب نماید و دل های اهل ایمان را به فتح و ظفر بر کافران شفا بخشد). (سوره ی مبارکه ی توبه، آیه ی شریفه ی 14)
درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی، ابراهیم زمان امید مستضعفین و محرومان و با سلام و درود فراوان بر تمامی شهدای اسلام از هابیل تا حسین(ع) از حسین(ع) تا شهدای جنگ تحمیلی اخیر و سلام بر آنهایی که در بدترین شرایط و سخت ترین لحظات حساس تاریخی با ایمانی راسخ همانند کوهی استوار سوختند و به جامعه روشنایی دادند و سپاس و ستایش و حمد و ثنا بر ذات خداوند یکتا که ما را آفریده و به عقل مزین نمود، آنگاه برای اینکه ما را از ظلمت و تاریکی و جهل نجات دهد و به نور رساند پیامبرانی فرستاده و به ویژه خاتم النبین حضرت محمد مصطفی(ص) را مبعوث کرد، ما را افتخار داد تا امت او باشیم و درود و تهنیت بر مهدی موعود(عج) که با ظهورش تمام ستمگران و مستکبران را به ذلت می نشاند و سلام بر نایب برحقش حضرت امام خمینی بت شکن عصر و منجی نسل حاضر که بنیاد و اساس دو هزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی را برای همیشه به زباله دان تاریخ سپرده است. امت قهرمان و شهیدپرور باید خداوند را ستایش بی کران نمایید، چراکه در میان تمام ملل دنیا ملت ایران را رهبر عظیم الشان امام حسین(ع) آموخته و این موجب فخر و مباهات همه ی ما در ردیف است و قدر این انقلاب را بدانید و سجده ی شکر به جای آورید که چنین سعادتی نصیب ما شده است.
ای جنایتکاران تاریخ، ای آمریکای پلید و خونخوار ای ملحدان و از خدا بی خبران حضرت محمد(ص) با سلاح لااله الا الله دشمنانش را سرنگون کرد و این بار نیز سینه ی تاریخ گشوده شده و فرزند او با سلاح الله اکبر به جنگ شما آمده است و در زباله دان تاریخ سرنگونتان خواهد ساخت.
این جانب ذبیح اله لندی فرزند باران وصیت می کنم که بنده با میل و اشتیاق به مکان جنگ بین حق و باطل که همیشه نشانگر آن بوده است که حق پیروز است و ما همه به خاطر حق می جنگیم رفته ام که چنانچه کشته شوم و یا بکشم در هر دو حال بزرگترین پیروزی است که خدا به بندگان خود عنایت کرده است و آن هم در این موقعیت نصیب شده است که هیچ چیز به اندازه ی یک قطره خون که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست. چه خوب است من هم با این قطره خون به هدف خود برسم. پدر عزیزم، شما بدانید که من در جنگی رفته ام که اگر جسدم را ندید دلگیر نباشید. ما به سوی خدا خواهیم رفت. اما شمایید که در این آزمایش چگونه به صبر و استقامت آراسته می گردید. پدرجان می دانم اگر من کشته شوم، برای تو دردناک است ولی چه می شود کرد. دین خدا در معرض خطر است. درضمن من هم (بنده خدا) هستم. پس مرا حلال کن.
پدر و مادر و برادران و خواهران عزیزم می دانم شما آرزو داشتید که من تشکیل خانواده بدهم، ولی بدانید ذمه ذمه همه رزمندگان این است.
صفیر گلوله ها عقدم را خواهد خواند و با پوششی از خون تازه و سرخ خود را بزک خواهم کرد و در غلطه شادی مسلسل ها و بارش قل سرب در حجله گاه سنگر عروس من شهادت را به آغوش خواهم کشید. در هم همه ی تشیع کنندگان پیکرم که اتومبیل تابوتم را گلباران می شود و مشت های گره کرد با تکبیر مرا بدرقه خواهند کرد عروس من شهادت است و فرزند من و او جمهوری اسلامی است.
از برادران و خواهران عزیزم می خواهم که در تحصیل و تربیت فرزندانشان نهایت سعی و کوشش را بنمایند و از تمام دوستان و آشنایان و اقوام خواهران و برادران و آنانی که حقی بر من دارند طلب حلالیت می خواهم.
شهید دلاور لرستانی
شهید دلاور لرستانی
سال 1347 در روستای مورد غفار از توابع شهرستان ایذه متولد شد.
دوران کودکی را در آغوش پر مهر پدر و مادر سپری کرد. تحصیلات خود را تنها تا مقطع ابتدایی ادامه داد چرا که به دلیل کمبود امکانات آموزشی و دیگر مشکلاتی که گریبان گیر اکثر روستاییان آن زمان بود نتوانست ادامه تحصیل دهد، اما در کنار پدر به کار کشاورزی مشغول بود. تلاش در زمین های کشاورزی از او فردی صبور، زحمت کش و مهربان ساخته بود. در برخورد با مشکلات نا امید نمی شد و امیدوار بود روزی با مساعد شدن شرایط، بتواند درس بخواند و معلم شود. اما خداوند سرنوشت دیگری برای او نوشت و با شروع جنگ تحمیلی وارد مدرسه عشق شد و در لباس مقدس سربازی در تیپ مستقل سوم شعبان در رسته ی پدافند هوایی در جزایر مجنون به خدمت مشغول شد.
او در عالی ترین مکتب یادگیری و کمال، سربلند بیرون آمد و در یکی از عملیات های تک دشمن در روز 4/4/1367 به درجه ی رفیع شهادت مفتخر گردید.
پیکر پاکش در روستای مورد غفار شهرستان ایذه به خاک سپرده شد.
شهید علی لجم اورک شیرپور
شهید علی لجم اورک شیرپور
سال 1345 در خانواده ای مذهبی و متدین در روستای سردلی شهرستان باغملک دیده به جهان گشود. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش سپری نمود و برای ادامه تحصیل به شهر ایذه مهاجرت نمود.
پس از اخذ مدرک اول راهنمایی به سبب گرفتاری های آن دوران ترک تحصیل نمود و در یکی از نانوایی شهر اهواز مشغول کار شد. مدتی بعد ازدواج کرد. در شهر اهواز که هم در زمان انقلاب و هم در زمان جنگ صحنه تظاهرات و جنگ بود با حوادث انقلاب از نزدیک مشاهده می نمود.
با آغاز جنگ تحمیلی با اینکه مناطق جنوب بخصوص شهر اهواز بسیار نا امن بود و هر روز شهر توسط هواپیماهای دشمن بعثی بمباران می شد و مردم شهر را تخلیه می کردند، اما علی با بی ارزش دانستن تهدیدات دشمن، ضمن امرار معاش برای خانواده خود، در کنار همکاران خود به پخت نان و ارسال برای رزمندگان را در پشت جبهه مشغول بود. چرا که هر کسی در هر شغل و حرفه ای که بود مشغول خدمت بود تا اینکه در روز 27/10/1365 بر اثر بمباران شهر اهواز و خطوط راه آهن جایی که شهید لجم اورک در آنجا مشغول کار بودند به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و پیکر مطهرش در روضه الزهرای شهرستان ایذه زیارتگاه عاشقان اسلام و ایران می باشد.
شهید علی لجمیر اورک نجاتی
شهید علی لجمیر اورک نجاتی
بیستم مهرماه سال 1325 هجری شمسی در خانواده ای کشاورز و مستضعف در روستای بی بی گل مرده شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
هنوز سه سال از عمر مبارک ایشان نگذشته بود که پدرش دار فانی را وداع و سالهای کودکی را با رنج و مشقت زیاد پشت سرگذاشت. با توجه به فقر مادی و همچنین ستم رژیم طاغوت، از داشتن نعمت سواد محروم بود. و از همان دوران کودکی شروع به کار و تلاش جهت تأمین معاش زندگی خود و خانواده نمود. سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آن به امام و مسائل مذهبی بسیار پایبند بودند و با توجه به مفاسد رژیم پهلوی از جمله می خواری و دیگر مفاسد اجتماعی ایشان همیشه از این کارهای زشت به شدت دوری می کرد و دیگران را هم از انجام چنین کارهایی منع می کرد.
این بزرگوار به مسائل مذهبی از جمله نماز بسیار سفارش می نمود و خود نیز مسائل شرعی را انجام می داد. با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به رهبری مرجع تقلید شیعیان جهان و رهبر آزادی خواهان و مسلمین جهان حضرت امام خمینی(ره) با ثبت نام در پایگاه های روستایی و همکاری و عضویت در سپاه و بسیج شهرستان ایذه نقش بسزای در امور تدارکات و حمل نیروهای بسیجی به جبهه داشت. او یک دستگاه مینی بوس جهت امرار معاش زندگی خود داشت. اما با احساس مسئولیتی که در قبال جبهه و جنگ در خود می دید، همیشه با رضایت کامل، آمادگی خود را جهت اعزام نیرو به جبهه ابراز می کردند و صادقانه در این را مقدس گام بر می داشت. تا سال 1362 بیش از 10 بار نیروها را به جبهه انتقال می داد تا اینکه در روز 21/1/62 در حین اعزام نیروهای سپاه به جبهه بر اثر تصادف به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.
یاد این شهید بزرگوار و بسیجی دلاور همیشه در خاطره هاست و اگر چه خودشان نیستند ولی راهشان همیشه ادامه دارد.
طبقه بندی موضوعی
آخرين مطالب
پربازديدها
-
۴۲۳۹ -
۳۱۸۶ -
۲۷۶۷ -
۲۵۳۳ -
۲۲۸۷ -
۲۳۲۱ -
۲۳۵۸ -
۱۸۹۱ -
۱۸۳۷ -
۱۷۱۴