چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۴:۴۹ ق.ظ

درباره سايت

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهرستان ایذه

بسم رب الشهدا و الصدیقین
امام خامنه ای:زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
به سایت شهدای شهرستان ایذه خوش آمدید.
اهداف سایت:
معرفی شخصیت و وصیت‌نامه شهدا ایذه
گرامی داشت یاد و خاطره شهدا ایذه
و...

بایگانی

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

شهید سران محمدی

شهید سران محمدی

 در تاریخ 6/12/1318 در روستای کول  فرح از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

بهعلت فقر مالی و نبود امکانات تحصیلی نتوانست درس بخواند و در کارهای کشاورزی و دامداری به خانوادهی خود کمک میکرد و به مدت 15سال در کویت مشغول به کار بود. با شروع انقلاب اسلامی به کشور عزیزمان برگشت و بعد از آمدن به ایران تشکیل خانواده داد و بعد از مدتی که اهواز زندگی میکرد تصمیم گرفت تا به ایذه بازگشته و در روستای خود به کارهای کشاورزی و دامداری ادامه دهد.

او فردی خاکی و بی آلایش بود، انسانی پاک سیرت، جوانی زیبا و خوش اندام بود. این شهید بزرگوار بسیار پرکار و خستگی  ناپذیر بود. در روز 27/11/59 در شهر اهواز براثر بمباران هوایی و اصابت ترکش به  سمت چپ بدن به شهادت رسید.

 پیکر پاک این شهید بزرگوار در قبرستان روستای کول فرح از توابع شهرستان ایذه زیارتگاه عاشقان ایران اسلامی می باشد.

شهید بهروز محمدی لندی

شهید بهروز محمدی لندی

 در تاریخ 30/12/1342 در خانوادهای کشاورز و مذهبی در روستای بلوطک لندی متولد شد.

بدلیل نبود امکانات تحصیلی، سال اول و دوم دبستان را در روستای مجاور (بلوطک شیخان) گذراند و سال سوم تا پنجم را در زادگاهش روستای بلوطک لندی ادامه داد. پدر بهروز که علاوه بر کار کشاورزی مغازهای داشت، در سال 1353 به شهرمهاجرت کرده و سکونت یافتند. لذا بهروز تحصیلات راهنمایی و دبیرستان را هم بخوبی گذراند، تحصیلات دوران دبیرستان بهروز همزمان بود با تبعید حجت  الاسلام و المسلمین راشد یزدی به شهرستان ایذه. بهروز بههمراه منوچهر محمدی، اسماعیل لجم اورک، شعبانعلی امیدپوریان، گودرز محمودی، حمزه  علی احمدی، روزعلی منصوری که همگی به فیض عظمای شهادت نائل آمدند و تعدادی دیگر که بعدها نیز از نیروهای انقلابی و محوری به  حساب آمدند، جذب مسجد جامع ایذه شدند و اعضای تشکیل دهندهی حلقه تربیتی، قرآن حجت  الاسلام و المسلمین راشد یزدی شدند.

پس از آن کمکم وارد جریانات مبارزه با رژیم ستمشاهی شده و مدتی نیز عوامل حکومتی در پی  از میان بردن آن محفل معنوی سیاسی بودند. ولی سرنوشت این جوان به  جای دیگری گره خورده بود.

بهروز محمدی بعد از پیروزی انقلاب نیز در کنار تحصیلات دبیرستان خود در قالب بسیج در مسائل امنیتی، فرهنگی و خدماتی یاریگر نهضت نوپای اسلامی بود و پس از مدتی با عشق و شور خاصی کلاس  های تربیتی و قرآنی وی در منزل و مسجد جامع ایذه آغاز شد و جوانان زیادی را جذب و تربیت و به نهادهای انقلابی از جمله سپاه و بسیج تحویل داد.

او جوانی باهوش و فوق  العاده بااستعداد بود. قدرت تشخیص بالایی داشت و در اجتماع شخصیتی تأثیرگذار بود، در خرداد ماه 1361 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشتهی تجربی گردید.

 از آنجا که در خانوادهای مذهبی و در مسجد و کنار علماء رشد یافته بود، با مکتب اسلام و تشیع بیشتر آشنا و عاشق اهلبیت(ع) و معارف اسلامی شده بود. همزمان با گذراندن سالهای پایانی دبیرستان توان خود را در بسیج معطوف کرده بود و در اول مهرماه1361 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایذه درآمد، پس از طی دورهی آموزشی یک ماهه از ابتدای آبان  ماه 1361 در قسمت گزینش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایذه مشغول به مأموریت حساس و مهم شناسایی، ارزیابی و جذب جوانان مستعد، توانمند و مشتاق به عضویت در سپاه پاسداران گردید. 17 ماه در گزینش سپاه پاسداران ایذه فعالیت داشت.

در مورد خصوصیات او همکارانش نقل میکنند: «شهید بهروز یکی از چهرههای ارزشی و متشرع بود، کم  حرف میزد و بیشتر کار میکرد. آن  قدر کار میکرد که چند بار ایشان را در حال خواب روی میز و صندلی و سر پروندهها دیدیم، مرد عمل بود و به  جز اسلام به هیچ چیز فکر نمیکرد. بر دربکمد وسایل کارش برچسب «یا حاضر و یا ناظر» نصب کرده بود. حس مسئولیت بالایی داشت و از سربازان واقعی ولایت بود، دائمالوضو بود و هیچ  وقت بدون وضو وارد سپاه نمیشد، گاهی قبل از وارد شدن، همین که متوجه میشد وضو ندارد، برمیگشت با وضو میگرفت.

بر مسائل شرعی و رساله علمیه تسلط کامل داشت، و سالها برای جوانان، احکام تدریس کرده بود، میدرخشید و گمنام بود، با وجود سن کمش کارهایش عقلانی بود، حتی بزرگترها را نصیحت میکرد و گاه از مسئولین شهر انتقاد سازنده میکرد».

از آنجا که مسئولیت ایشان در سپاه حساس بود، فرصت و اجازهی اعزام به جبهههای نبرد حق علیه باطل به ایشان داده نشد، تا اینکه بهمن  ماه 1362 با اصرار فراوان و گریه و زاری از فرمانده وقت سپاه برادر "عبدالرضا دسومی" اجازه اعزام به جبهههای نبرد را کسب نمود.

یکی از شاگردان حلقهی قرآنی بهروز محمدی نقل میکند: «شب قبل از اعزام به جبهه نماز مغرب و عشا را همراه او در مسجد جامع اقامه کردیم و مرا با تویوتا وانت پدری تا پشت حسینیهی اعظم رساند و حدود نیم ساعت برایم صحبتهایی کرد و خداحافظی کرد. بعد از شهادت وی از خادم مسجد شنیدم که بهروز بعد از جدایی از من مجدداً به مسجد رفت و به قصد خداحافظی و طلب حلالیت بر دیوار و ستون مسجد بوسه زد و به منزل رفت».

 در روزپانزدهم بهمن62 عازم جبهههای نبرد با دشمن گردید و در سازمان گردان سوم از تیپ15 امام حسن مجتبی(ع) قرار گرفت، همزمان با ورود بهروز به صحنه جنگ، فرماندهان ارشد در تدارک آغاز عملیات خیبر بودند. لذا بهروز را به عنوان فرمانده دسته گماردند.

او رشادت ها و از خودگذشتگی ها زیادی از خود به نمایش گذاشت و سرانجام در تاریخ 8/12/1362 در منطقهی "هورالعظیم" در حد فاصل بین روستاهای "الکساره" و "السخره" براثر اصابت گلوله به افلاکیان پیوست و پیکر مطهرش تاکنون پیدا نشده و در بیابانهایی که قدم به قدم آن متبرک به خون شهیدان است ناپیدا ماند. تا همانند مظلومیت امالائمه حضرت فاطمه زهرا(س) همان مظلومی که یک تنه از ولایت در کوچههای مدینه دفاع کرد و مظلومانه در راه دفاع از ولایت شهید شد و عاشقان زیارتش، حرم او را در حریم دل خود بنا کنند.

 پیکر مطهر شهید محمدی با گذشت 31 سال هنوز مفقود است و مقبرهی وی قلب میلیونها عاشق به ولایت است.


وصیتنامهی شهید بهروز محمدی لندی:

«وایاه نستعین هوخیر ناصر ومعین اشهدان لااله الا الله و ان محمد ارسوله و ان علیا و اولاده المعصومین حجج الله».

خداوندا! قطرههای خونم را کفاره لغزشهایم قرار بده و توفیق شهادت را نصیبم کن. پس از حمد و سپاس بیکران خداوندی را که ما را از خاک آفرید و از روح خودش در ما دمید و آن  قدر به ما ارزش داد که انسان را خلیفهالله روی زمین نامید. خدای را شکر و سپاس که به این بنده حقیرش توفیق داد که بار دیگر همراه با جندالله در جبههی حق علیه باطل حاضر شود.

خدای منان، آن  قدر نعمت به ما داده که نمیدانیم کدامش را شکر کنیم، به  خصوص به ما افرادی که در این موفقیت و این قرن زندگی میکنیم که هرکدام از نعمتها جای شکر فراوان و بیکران دارد. نعمت جمهوری اسلامی نعمت ولایت فقیه، نعمت امام، نعمت جنگ و جهاد غیره و خدای را حمد و ثنای فراوان خدای را که به من توفیق داد تا که چند جملهای را بهعنوان حاصل عمرم بنویسم.

آنچه من در این مدت عمرم از زندگی و دنیا فهمیدهام، این است که: دنیا محلی است برای امتحان و آزمایشگاهی است برای اینکه انسانهای خوب از بد و صالحین از فاسقین تشخیص داده شوند. برای مؤمنان قفسی است تنگ که هرلحظه انتظار رهایی از آن  را میکشند و برای کافران و منافقان و مشرکین دنیا هدف و محل آرامش و عیش و نوش است. دنیا همچون ماری است خوش خط وخال که اگر انسان اسیر آن شود معلوم است که چه بلایی سرش میآورد و زندگی در دنیا آن  وقت ارزش دارد که در راه خدا و برای خدا و سوی خدا باشد.

همچنین در مورد مرگ نیز صدق میکند در این موقعیت از زمان هم وضع طوری است که انسان باید یکی این دو را انتخاب کند یا اسیر دنیا شود و تسلیم محض دنیا گردد و یا تسلیم دنیا شد زندگیش سراسر ذلت و ننگ است و اربابش شیطان میشود و اما اگر تسلیم الله شد، آزاده است که گوهر ارزشمند انسانیت خود را جز به صاحبش نفروشد. ما که در این زمان حساس واقع شدهایم باید یکی را انتخاب کنیم و در این موقعیت آزاد زندگیکردن و تسلیم هیچکس نبودن جز الله فقط و فقط در اسلام و در خط ولایت فقیه و خط امام است و بس. هر که خارج بود جزو دستهی اول است. به  طور مستقیم یا با چند واسطه اربابش شیطان است توصیه میکنم به مردم قهرمان و شهید پرور ایران که واقعاً مردمی نمونه هستند که از خط فقاهت و رهبری و امام خارج نشوند.

امام عزیز و بزرگوار که مصداق بارز خلیفهالله روی زمین و جانشین و نایب بقیه الله است را تنها نگذارند این سخن من نیست بلکه پیام همه شهداست.

شکر کنید نعمتهای خدا را وجود امام را ازخدا طلب کنید طول عمر بیشتری برای امام طلب نمایید. از خداوند بخشاینده فرج امام زمان(عج) را و از خدا بخواهیم که در راه حساس ما را استوار و ثابت  قدم نگهدارد که نلغزیم، زیراکه فعلا لغزش برابر است با سقوط و نابودی در این موقعیت هرکه غافل شد میلغزد و هرکه لغزید سقوط میکند. انقلاب را خدا حفظ میکند و استوار پیش میرود، لیکن این افراد هستند که سقوط میکنند که نمونههایشان را قبلاً دیدیم. پیام خون شهدا را حفظ کنید و انقلاب و اسلام و امام و خدا را به دنیا نفروشید که اگر فروختید سخت زیانکارید. در همه حال پیرو و پشتیبان امام باشید به مردم شهرم هم توصیه میکنم که پشتیبان خط امام باشید.

 نماز جمعه و مسجد و امام جمعه را تنها نگذارید. الآن دشمن فهمیده که نمیتواند امام را بکوبد و پایگاه مردمی امام را از بین ببرد. لذا بهطور غیر مستقیم وارد میشود. نمایندهی امام را میکوبد پایگاه مردمی او را از بین میبرد تا اینکه امام را تنها بگذارند، آن گاه امام را بکوبد.

البته این را از بین ببریم که (مکرا و مکر الله خیر المکارین) قبل  از این که بتوانند کاری کنند خدا آنان را رسول خدا(ص) خواهد کرد. به برادران پاسدار هم چند نکته را که خودشان بهتر از من میدانند تذکر میدهم: همیشه بهیاد خدا باشید خدا را در همه حال مد نظر وحاضر و ناظر بر احوال خود بدانید و اطاعت از فرماندهی را هرگز از یاد نبرید به همه مردم به  خصوص برادران حزب الهی و پاسدار توصیه میکنم که جو مذهبی را در سراسر وجودتان حاکم کنید. مستحبات و نمازهای مستحب و نوافل را انجام دهید و از گناه بپرهیزید. به خانوادهام توصیه میکنم که در غم من صبر داشته باشید و خدا را یاد کنید و از او تقاضای صبر نمایید. نماز جمعه و مسجد را فراموش نکنید. کمک به محرومین و فقرا را از یاد نبرید. خمس و زکات را فراموش نکنید.

 در خاتمه از همه کسانی که برعهدهی من حقی دارند، تقاضای بخشش میکنم و اگر کسی چیزی از من طلبکار است از خانوادهمان بگیرد و اگر کسی از من بدهکار است به خانوادهمان تحویل دهد. از مال دنیا فقط مقداری پول و کتاب دارم. کتابهایم را به کتابخانه سپاه هدیه کنید مبلغ2000 تومان به حساب جهاد سازندگی کمک کنید.

یازده روز، روزهی قضا دارم که از خانوادهام میخواهم که به کسی پول بدهند تا جایم به  جای بیاورد.

همچنین نماز قضا بخوانند. بقیهی پولهایم را به مستضعفین و فقرا و دیگران هرطور پدرم صلاح دید خرج کند. لازم به تذکر است که خمسشان را تاکنون ندادهام مسئله را از امام جمعه سؤال کنید به پسرعموی رزمنده و گرامی و رشیدم وصیت میکنم در صورتیکه بعد از من زنده بود برادران و خواهرانم را آن  طور که میخواهد تربیت کند و آنها رابه مسجد برده و با احکام اسلام آشنا سازد.

 به امید پیروزی رزمندگان آزادی کربلا و نجف و قدس عزیز. خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.

شهید همت محمد زاده

شهید همت محمد زاده

 در آخرین روزهای زمستان سال 1344 در خانوادهای متدین در روستای هلایجان از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

 کودکیاش سرشار از شور و شوق زندگی بود، هفت ساله که شد همگام با همسالانش راهی مدرسه شد، اما در پایان دورهی ابتدایی به علت عدم امکانات لازم ، از ادامهی تحصیل باز ماند و کار کشاورزی درکنار پدرش را پیشه ساخت. فردی مهربان و صبور در برابر مشکلات بود و چهرهای بشاش داشت. روستائیان هنوز هم نمازهای او را به یاد دارند. وی تصمیم به ازدواج میگیرد. و ایمان و تقوا، اصلیترین ملاک ازدواجش بود. هنوز مدت زیادی از ازدواجش نگذشته بود که وطنش را مورد هجوم دشمن دید. به  دلیل عشق به امامت ندای «هل من ناصر ینصرونی» امامش را لبیک گفت با معرفی خود به ارتش جمهوری اسلامی ایران و پوشیدن لباس مقدس سربازی در رستهی پدافند هوایی در شهرستان بوشهر مشغول خدمت شد و از آنجا راهی جبهههای جنگ حق علیه باطل گردید. لباس خاکی و حضور در بین رزمندگان مخلص او را شیفته شهادت کرده بود. به مرخصی که میآمد میگفت: "باید بر اساس اسلام زندگی کنید، برای اسلام کار کنید. از سختیها نهراسید و به خدا توکل کنید و با توسل به ائمهی معصومین(ع) کارهایتان را انجام دهید تا در گمراهی نیفتید." همت دوستان خود را کسانی میدانست که به دستورات دین عمل کنند و خود ملزم به حفظ شئونات اسلامی بدانند. او همواره خواهران را به رعایت حجاب اسلامی سفارش میکرد. هرگاه خانوادهاش ابراز دلتنگی میکردند، آنها را به صبوری توصیه میکرد.

سرانجام در روز 23/11/63 درحالی  که تأسیسات اقتصادی بوشهر مورد هجوم هواپیماهای دشمن قرار گرفت. او که به عنوان خدمهی پدافند هوایی در حال اجرای آتش علیه هواپیماهای دشمن بود، براثر اصابت ترکش به شکم به درجهی رفیع شهادت نائل گردید.

پیکر پاک این شهید عزیز در روستای زادگاهش هلایجان به  خاک سپرده شده است تا زیارتگاه عاشقان ایران اسلامی میباشد.

شهید مسعود مباشر

شهید مسعود مباشر

 در سال 1339 در شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

 باتوجه به کمبود امکانات تحصیلی در آن برهه از زمان دست از تحصیل نکشید و با جدیت تا مقطع راهنمایی ادامه تحصیل داد. بسیار خوش اخلاق و صبور بود، اما از افرادی که رفتار غیر اخلاقی داشتند دوری میکرد. در تظاهرات قبل از انقلاب شرکت می کرد و حتی با مأمورین آن دوران درگیر میشد.

 از تعصبات بی جا بیزار بود و اطرافیان را امر به معروف و نهی از منکر میکرد. جوانی بانشاط، خوش اخلاق و بسیار شوخطبع بود.

در کارهایش بسیار وقت شناس و در انجام امور محوله به او کوتاهی نمیکرد. اهل ریا و دروغ نبود و بسیار صادق و راستگو بود. آنچنان عاشق امام(ره) بود که همه را به پیروی از امام سفارش میکرد. در سن 19 سالگی لباس مقدس سربازی را بر تن کرد . به ارتش جمهوری اسلامی اعزام گردید و پس از گذراندن دوره مقدماتی راهی جبهه های جنگ حق علیه باطل گردید. سرانجام در تاریخ 23/4/1361 در عملیات پدافندی جنوب در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 پیکر پاکش در قبرستان اکبرآباد شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا زیارتگاه عاشقان ولایت و ایران اسلامی باشد.

وصیت نامه ی شهید مسعود مباشر:

به نام معبودی که شهادت را نصیب بنده کرد.

اکنون که کاروان پربار و اشعه تابناک انقلاب اسلامی مان می رود تمامی فرعونها و طاغوتهای ظلمتبار این پهنهی پرجور را درهم شکند و حقیقت و حقانیت اسلام عزیز را اعیان و مسیر سعادت را گسترده و کشش و جذابیتی عمیق در قلوب مستضعفان که به یقین پیشتازان گرویدگانند پدید آورد و صراط مستقیم که منشأ هدایت و رسیدن به کمال واقعی انسان است با دیدی ژرف و روشن بیان سازد.  بی شک وقتی انسان خود واقعی را شناخت، رب حقیقی خود را نیز شناخت و به مصداق « قد افلح من زکیها » میشود و چون حقیقت را شناخته و ابتدا و انتهای وجودی خویش را در ید پروردگار قادر دید مرحله دگرگونیاش و ستیز  مداوم و مستمر برضد هر چه مدعی روبوبیت است، آغاز میشود  و اینجاست که جهان بینی مکتبی قداست مییابد و فرد در این مرحله فداکار جان برکف ایثارگر میشود و این تز و بینش اسلام و ایدئولوژی اسلامی است که هم اکنون اقیانوس بیکران انسانها و تشنگان جستجوگر حق را بیکباره دل باخته و عاشقانه بسوی خود میکشاند و چنین است که در این برهه مترفین دغل صفت و غارتگران و تمامی اشکال طاغوتی با دیدن این اثر مؤثر که  میرود دامنی به وسعت تمامی پهنه تاریخ گسترده کند فعلهای خود را به هرصورت ممکن برای نابودی این انقلاب اسلامی بکار می برند.

اما غافل از آن که آنها نمیدانند مکتبی که اصالتش آرمانش و محور بُعد حرکتش منشأ و سرچشمهای از خط سرخ تشیع علوی و نمونه و اسطوهی مظلوم، ولی عظیم چون حسین(ع) که اصل تکامل و معراج را برای پیروان حقیقت زنده کرد و روح ایثارگری را در آن دمید، دارند و تلاشی بیهوده و عبث در جهتی که چهرهی پلید خود را نشان دهند به کار می برند.

و اما شما برادران و خواهران دینی، این جنگ را با دیدی عمیق تعقل و تعمق کنید و ببینید که چگونه سخن گرانبار اماممان این مظهر علیگونه زمانمان صحت و صادق می شود، که فرمود این جنگ نعمت است. امامی که هر فتوایش جهش و حرکتی به سوی خود در ما می دمد. امامی که از دریای خروشان تر و از صحرا پهناورتر و در نزد ما از چشمان عزیزتر و اما در دیده خودش خدمتگزاری بیش نیست و این اوج تکامل و کمال اوست امام عزیزی که از منیتها به دور است.

امامی که با آن سالخوردگی و رنج که تحملگر آن بوده چگونه در نیمههای شب (نافلهها) بیدار است ودر حال دعا برای مسلمین و رزمندگان از خداوند نصرت برای آنها در دو جبهه را میطلبم. امت مسلمان قدر بشناسیم و بدانیم که این یک فیض عظیم الهی است که ما را نصیب شده ، نگذاریم که در بند بی مسئولیتی ما سقط شود. الان اسلام نیاز به ایثار دارد بدانید که سعادت در این مسیر است و شقاوت در نفی آن. « ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم ».

حقیر امیدوارم که بتوانم در پیشبرد اهداف و آرمان این انقلاب شکوهمند همه چیزم را ایثار کنم و در این راه مد دیدگاهم سعادت را که شهادت می باشد طالبم ، امید که لیاقت این فیض الهی داشته باشم.

پدر و مادرم نمیدانم چگونه از شما تشکر کنم، فقط به همین بسنده میکنم که بههرحال باید روزی رفت چه بهتر که اینگونه بسوی معبود شتافت و بدانید

 « الا بذکرالله تطمئن القلوب ».

 ( آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد )

از برادران و خواهرانم می خواهم استمرار بخش راه خدا باشند و لحظهای از انقلاب و شهدا غافل نباشند. از برادرم و عمویم که می دانم  جوشش عمیق و الحق باطنی دارند، امیدوارم که پوینده ای راستین و همیشه در خط حقیقی به دور از هرگونه تعصب باشند.

 از دوستان تقاضا دارم راهی را پیش بگیرند که الان اسلام نیاز مبرم به آن دارد و مبادا از مسیر حق و حقیقت خارج و منحرف شوند و تقاضایی که از براداران عزیز دارم آنهایی که هنوز این انقلاب اثری رویشان نگذاشته آگاهی صحیح و منطقی به آنها بدهند. انشاالله موفق میشوید. ( مبادا از شهدا غافل باشید که ناظر اعمال شمایند).

ضمناً مقدار پولی را که دارم صرف آسیب دیدگان جنگ بشود.

   نصرمن الله و فتح القریب

شهیده فاطمه لموچی دلی

شهیده فاطمه لموچی دلی

خانواده شهید لموچی از شهروندان متدین و مومن ایذه و پدر ایشان کشاورزی زحمتکش و متعهد بود. قبل از به دنیا آمدن فاطمه به همراه خانواده به شهرستان مسجدسلیمان مهاجرت نموده و در جهاد سازندگی مشغول به کار گردید.

در یازدهمین روز از بهمن ماه سال 1362 تولد فرزند ششم خانواده، اینبارشور و نشاط متفاوتی را در محفل خانه به ارمغان آورده بود. کودک معصوم رایحه بهشتی را در نفسهای خود بههمراه داشت و با تبسمهای شیرینش نوید لبخند فرشتگان الهی را از کنار پنجرهی  خانه، برگونههای متبرکش میداد.

این امانت گرانقدر که تنها20ماه میهمان آغوش مادر بود به دعوت خدای خویش پرو بال باز کرد و معصومانه و سبک بال به آغوش بهشت برین پرگشود.

فاطمه لموچی دلی در روز 24/6/1364 به همراه مادر بود که بمباران هوایی نیرو های بعثی به شهرستان مسجدسلیمان آغاز شد و در این حملات وحشیانه فاطمه مورد هدف ترکش قرار گرفت و به فرق سرش اصابت کرد و باعث مجروحیت او گردید. پس از انتقال به بیمارستان 22 بهمن، به بیمارستان اهواز اعزام شد اما در بین راه بر اثر خونریزی شدید در همان روز ، روح پاکش از پیکر بیگناهش عروج و به ملکوت اعلی پیوست. تربت پاکش در روستای سرشوادون بی بیان شهرستان مسجدسلیمان به خاک سپرده شد .

 

جهادگر شهید یعقوب لیموچی

جهادگر شهید یعقوب لیموچی

 فرزند ارزانی درسال 1344درروستای بردپاره کاشان بخش سوسن از توابع شهرستان ایذه درخانوادهای مذهبی ومستضعف متولد شد. دوران کودکی را تا سن 15 سالگی در آن روستای محروم گذراند. شغل پدرش همچون دیگر عشایر، دامداری و کشاورزی بود، تا اینکه خانوادهی وی براثر سیل و قرارگرفتن منطقه ی آنها زیر آب به شهرستان ایذه مهاجرت کردند و وارد درس و مدرسه شد. اخلاق و رفتاری خوب و عالی داشت و فردی خوش اخلاق و متواضع بود. سال 1360 به عضویت جهاد سازندگی درآمد و در سال1362 مشتاقانه بصورت داوطلب رهسپار جبهههای حق علیه باطل گردید و در همان جبهه های جنگ با فراگیری رانندگی لودر و بولدوزر، با اطمینان قلبی و خلوص نیت راهی میدان نبرد شد.

یعقوب هیچ گاه خستگی به خود راه نمی داد و کمتر به مرخصی میرفت، چرا که مسأله جنگ را سرآمد همهی مسائل میدانست. نحوهی رفتار و کردار وی درجبهه های نبرد بسیار عالی و پسندیده بود. شهید از افرادی بود که شب ها کمتر می خوابید و برای دیگر همرزمان خود موانع ایذایی احداث می نمود. در زمان خدمت خود در جبهه 4 بار مجروح شد و در آخرین مرتبه به شدت مجروح گردید و با اینکه طبق تاکید پزشک می بایست برای مداوای بیشتر در همان تاریخ به پزشک مراجعه میکرد، ولی دوباره جبهه های جنگ را ترک نکرد و همواره به ایثارگریهای خود ادامه می داد. یعقوب لیموچی در جبهههای مختلف ازجمله جزیره ی مجنون، سردشت کردستان، فاو و مهران به حماسه آفرینی پرداخت و سرانجام در روز 2/4/65 در منطقهی مهران در عملیات کربلای یک براثر اصابت چندین ترکش به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.

وصیت نامه ی شهید یعقوب لیموچی:

(من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی و منهم و ما بدلوا تبدیلا) سوره احزاب آیه 23) بار خدایا! من یک نوجوان هستم که دوست دارم در راه خدا و در راه اسلام شهید شوم. میخواهم که مثل دیگر برادران در جبهه های حق علیه باطل شرکت کنم و صدامیان را نابود سازم تا می توانم دشمنان را می کشم و از خود حفاظت میکنم. می خواهم تا قلب دشمن قدم بردارم و نبرد کنم ما چه کشته شویم و چه بکشیم پیروزیم.  خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار. پدر و مادر مهربانم اگر من شهید شدم هیچ ناراحت نشوید، چون شهیدشدن بهترین افتخار من است. اگر من شهید شدم برایم گریه و زاری نکنید، برایم لباس سیاه نپوشید و برایم شادی کنید.

 

شهید ذبیح اله لندی

شهید ذبیح اله لندی

 سال 1346 در روستای بلوطک لندی از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

دوران کودکی را در همان روستا در کنار پدر و مادری مهربان سپری کرد. دوران تحصیل را با جدیت تمام پشت سرگذاشت. به طوری که معلمین از اخلاق و رفتار وی رضایت کامل داشتند. زندگی محیط روستا اثر مثبتی در روحیات معنوی او گذاشته بود و از وی فردی بردبار و صبور در برابر مشکلات، دلسوز و مسئول در برابر همنوعان ساخته بود. از همان کودکی احترام خاصی به پدر و مادر خود میگذاشت و نسبت به نماز و احکام دین علاقه و اهتمام ویژه ای داشت. علاوه بر تحصیل در کشاورزی همدوش پدر کار می کرد و اوقات فراغت خود را در مسجد و ورزش کردن میگذراند. کمتر کسی عصبانیتش را میدید و اگر از کسی رفتار نامطلوبی میدید با مهربانی او را راهنمایی میکرد. اهل مطالعه و گوش دادن به سخنرانی های مذهبی بود.

در ایام محرم با حضور در مراسمات مذهبی درس آزادگی و شهادت را از امام حسین(ع) آموخت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج به عضویت بسیج درآمد.

با شروع جنگ تحمیلی هر چند سن زیادی نداشت، اما عازم جبهه شد و در تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) گردان عاشورا بعنوان نیروی رزمی به دفاع از کشور پرداخت. در کارهای جمعی مشورت میکرد و ضمن احترام به نظرات دیگران نظر خود را بیان میکرد. در انجام کارهای سخت پیشقدم بود. در مدتی که در جبهه بود چندین بار زخمی شد، اما حاضر نبود صحنه دفاع را ترک کند و به مداوای سرپائی اکتفا میکرد.

 بعد از عملیات خیبر که خط مقدم جبهه به داخل منطقه عراق کشیده شده بود و در هورالعظیم خط مقدم به صورت پاسگاه های آبی بر روی آبراه ها دایر شده بود، آبراه اصلی که بسیار نا امن شده بود و عراقی ها با زدن کمین رزمندگان را غافلگیر و اسیر می کردند و یا به شهادت می رساندند. مسئولین جهت تأمین امنیت آبراه از نیروهای ورزیده و شجاع بهرهگیری کردند و با راه انداختن گشت به وسیله قایق های مسلح به دوشیکا، عرصه را بر دشمن تنگ کردند و دیگر عراقیها به راحتی نمیتوانستند عبور کنند. یکی از آن نیروهای دوشیکاچی شجاع  و جان بر کف ذبیح اله لندی بود، که بواسطة داشتن شجاعت و روحیه شهادت طلبی در طول روز از آبراه بدون احساس خستگی اقدام به گشت زنی در آبراه میکرد بعد از گذشت روزها و شب ها کم کم نیروهای اسلام، خود را جهت انجام عملیاتی دیگر آماده می کردند.

ذبیحالله به همراه دیگر نیروهای برگزیده، بصورت ویژه مشغول طی کردن انواع آموزشهای آبی خاکی شد و بهعنوان تیربارچی در گردان عاشورا از تیپ 15 امام حسنمجتبی(ع) آماده اجرای عملیات بدر بود. در روز 22/12/1363 وقتی گردان عاشورا مامور تصرف روستای البیضه عراق شد، ذبیحالله از اولین نیروهایی بود که بر روی خاک ریز دشمن حاضر شد و در همان لحظات ابتدایی موفق به تصرف هدف شدند.

از عملیات ساعتی نگذشته بود که گلوله تیربار عراقیها به ران شهید اصابت میکند بطوری که اصلاً قادر به حرکت کردن نبود، چون محل تصرف شده تا پشت جبهه فاصلة 40 کیلومتری داشت انتقال ایشان به عقب میسر نشد و در منطقه هورالعظیم در اثر خونریزی زیاد، جان به جان آفرین تسلیم کرد و به آرزوی خود که شهادت بود رسید و به جرگه ی مفقودالاثرها پیوست.

 بعد از گذشت سال ها توسط گروه تفحص شهداء، پیکر مطهرش، زادگاهش را عطرآگین نموده و با بدرقه و تشییع باشکوه در قبرستان شهدای بلوطک لندی در کنار یاران شهیدش آرام گرفت تا میعادگاهی برای عاشقان ایران اسلامی باشد.

 

وصیت نامهی شهید ذبیح اله لندی:

« قاتلو هم یعذّبهم الله بایدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مومنین» (شما ای اهل ایمان با آن کافران بقتال و کارزار برخیزید تا خدا آنانرا بدست شما عذاب کند خوار گرداند و شما را بر آنها منصور و غالب نماید و دلهای اهل ایمان را به فتح و ظفر بر کافران شفا بخشد). (سورهی مبارکهی توبه، آیهی شریفهی 14)

درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی، ابراهیم زمان امید مستضعفین و محرومان و با سلام و درود فراوان بر تمامی شهدای اسلام از هابیل تا حسین(ع) از حسین(ع) تا شهدای جنگ تحمیلی اخیر  و سلام بر آنهایی که در بدترین شرایط و سختترین لحظات حساس تاریخی با ایمانی راسخ همانند کوهی استوار سوختند و به جامعه روشنایی دادند و سپاس و ستایش و حمد و ثنا بر ذات خداوند یکتا که ما را آفریده و به عقل مزین نمود، آنگاه برای اینکه ما را از ظلمت و تاریکی و جهل نجات دهد و به نور رساند پیامبرانی فرستاده و به ویژه خاتم النبین حضرت محمد مصطفی(ص) را مبعوث کرد، ما را افتخار داد تا امت او باشیم و درود و تهنیت بر مهدی موعود(عج) که با ظهورش تمام ستمگران و مستکبران را به ذلت می نشاند و سلام بر نایب برحقش حضرت امام خمینی بت شکن عصر و منجی نسل حاضر که بنیاد و اساس دو هزار و پانصد سالهی شاهنشاهی را برای همیشه به زبالهدان تاریخ سپرده است. امت قهرمان و شهیدپرور باید خداوند را ستایش بی کران نمایید، چراکه در میان تمام ملل دنیا ملت ایران را رهبر عظیم الشان امام حسین(ع) آموخته و این موجب فخر و مباهات همهی ما در ردیف است و قدر این انقلاب را بدانید و سجده ی شکر به جای آورید که چنین سعادتی نصیب ما شده است.

ای جنایتکاران تاریخ، ای آمریکای پلید و خونخوار ای ملحدان و از خدا بیخبران حضرت محمد(ص) با سلاح لااله الا الله دشمنانش را سرنگون کرد و این بار نیز سینهی تاریخ گشوده شده و فرزند او با سلاح الله اکبر به جنگ شما آمده است و در زبالهدان تاریخ سرنگونتان خواهد ساخت.

این جانب ذبیح اله لندی فرزند باران وصیت میکنم که بنده با میل و اشتیاق به مکان جنگ بین حق و باطل که همیشه نشانگر آن بوده است که حق پیروز است و ما همه به خاطر حق میجنگیم رفته ام که چنانچه کشته شوم و یا بکشم در هر دو حال بزرگترین پیروزی است که خدا به بندگان خود عنایت کرده است و آن هم در این موقعیت نصیب شده است که هیچ چیز به اندازه ی یک قطره خون که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست. چه خوب است من هم با این قطره خون به هدف خود برسم. پدر عزیزم، شما بدانید که من در جنگی رفته ام که اگر جسدم را ندید دلگیر نباشید. ما به سوی خدا خواهیم رفت. اما شمایید که در این آزمایش چگونه به صبر و استقامت آراسته میگردید. پدرجان می دانم اگر من کشته شوم، برای تو دردناک است ولی چه میشود کرد. دین خدا در معرض خطر است. درضمن منهم (بنده خدا) هستم. پس مرا حلال کن.

پدر و مادر و برادران و خواهران عزیزم میدانم شما آرزو داشتید که من تشکیل خانواده بدهم، ولی بدانید ذمه ذمه همه رزمندگان این است.

صفیر گلولهها عقدم را خواهد خواند و با پوششی از خون تازه و سرخ خود را بزک خواهم کرد و در غلطه شادی مسلسلها و بارش قل سرب در حجله گاه سنگر عروس من شهادت را به آغوش خواهم کشید. در هم همهی تشیع کنندگان پیکرم که اتومبیل تابوتم را گلباران میشود و مشتهای گره کرد با تکبیر مرا بدرقه خواهند کرد عروس من شهادت است و فرزند من و او جمهوری اسلامی است.

از برادران و خواهران عزیزم می خواهم که در تحصیل و تربیت فرزندانشان نهایت سعی و کوشش را بنمایند و از تمام دوستان و آشنایان و اقوام خواهران و برادران و آنانیکه حقی بر من دارند طلب حلالیت می خواهم.

شهید دلاور لرستانی

شهید دلاور لرستانی

 سال 1347 در روستای مورد غفار از توابع شهرستان ایذه متولد شد.

دوران کودکی را در آغوش پر مهر پدر و مادر سپری کرد. تحصیلات خود را تنها تا مقطع ابتدایی ادامه داد چرا که به دلیل کمبود امکانات آموزشی و دیگر مشکلاتی که گریبانگیر اکثر روستاییان آن زمان بود نتوانست ادامه تحصیل دهد، اما در کنار پدر به کار کشاورزیمشغول بود. تلاش در زمین های کشاورزی از او فردی صبور، زحمتکش و مهربان ساخته بود. در برخورد با مشکلات ناامید نمیشد و امیدوار بود روزی با مساعد شدن شرایط، بتواند درس بخواند و معلم شود. اما خداوند سرنوشت دیگری برای او نوشت و با شروع جنگ تحمیلی وارد مدرسه عشق شد و در لباس مقدس سربازی در تیپ مستقل سوم شعبان در رستهی پدافند هوایی در جزایر مجنون به خدمت مشغول شد.

او در عالیترین مکتب یادگیری و کمال، سربلند بیرون آمد و در یکی از عملیاتهای تک دشمن در روز 4/4/1367 به درجهی رفیع شهادت مفتخر گردید.

پیکر پاکش در روستای مورد غفار شهرستان ایذه به خاک سپرده شد.

شهید علی لجم اورک شیرپور

شهید علی لجم اورک شیرپور

سال 1345 در خانواده ای مذهبی و متدین در روستای سردلی شهرستان باغملک دیده به جهان گشود. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش سپری نمود و برای ادامه تحصیل به شهر ایذه مهاجرت نمود.

پس از اخذ مدرک اول راهنمایی به سبب گرفتاری های آن دوران ترک تحصیل نمود و در یکی از نانوایی شهر اهواز مشغول کار شد. مدتی بعد ازدواج کرد. در شهر اهواز که هم در زمان انقلاب و هم در زمان جنگ صحنه تظاهرات و جنگ بود با حوادث انقلاب از نزدیک مشاهده مینمود.

با آغاز جنگ تحمیلی با اینکه مناطق جنوب بخصوص شهر اهواز بسیار نا امن بود و هر روز شهر توسط هواپیماهای دشمن بعثی بمباران می شد و مردم شهر را تخلیه میکردند، اما علی با بیارزش دانستن تهدیدات دشمن، ضمن امرار معاش برای خانواده خود، در کنار همکاران خود به پخت نان و ارسال برای رزمندگان را در پشت جبهه مشغول بود. چرا که هر کسی در هر شغل و حرفهای که بود مشغول خدمت بود تا اینکه در روز 27/10/1365 بر اثر بمباران شهر اهواز و خطوط راه آهن جایی که شهید لجم اورک در آنجا مشغول کار بودند به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و پیکر مطهرش در روضه الزهرای شهرستان ایذه زیارتگاه عاشقان اسلام و ایران می باشد.

شهید علی لجمیر اورک نجاتی

شهید علی لجمیر اورک نجاتی

 بیستم مهرماه سال 1325 هجری شمسی در خانواده ای کشاورز و مستضعف در روستای بیبیگلمرده شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

 هنوز سه سال از عمر مبارک ایشان نگذشته بود که پدرش دارفانی را وداع و سالهای کودکی را با رنج و مشقت زیاد پشت سرگذاشت. با توجه به فقر مادی و همچنین ستم رژیم طاغوت، از داشتن نعمت سواد محروم بود. و از همان دوران کودکی شروع به کار و تلاش جهت تأمین معاش زندگی خود و خانواده نمود. سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آن به امام و مسائل مذهبی بسیار پایبند بودند و با توجه به مفاسد رژیم پهلوی از جمله می خواری و دیگر مفاسد اجتماعی ایشان همیشه از این کارهای زشت به شدت دوری میکرد و دیگران را هم از انجام چنین کارهایی منع میکرد. 

این بزرگوار به مسائل مذهبی از جمله نماز بسیار سفارش می نمود و خود نیز مسائل شرعی را انجام می داد. با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به رهبری مرجع تقلید شیعیان جهان و رهبر آزادی خواهان و مسلمین جهان حضرت امام خمینی(ره) با ثبت نام در پایگاه های روستایی و همکاری و عضویت در سپاه و بسیج شهرستان ایذه نقش بسزای در امور تدارکات و حمل نیروهای بسیجی به جبهه داشت. او یک دستگاه مینی بوس جهت امرار معاش زندگی  خود داشت. اما با احساس مسئولیتی که در قبال جبهه و جنگ در خود میدید، همیشه با رضایت کامل، آمادگی خود را جهت اعزام نیرو به جبهه ابراز میکردند و صادقانه در این را مقدس گام بر می داشت. تا سال 1362 بیش از 10 بار نیروها را به جبهه انتقال می داد تا اینکه در روز 21/1/62 در حین اعزام نیروهای سپاه به جبهه بر اثر تصادف به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.

 یاد این شهید بزرگوار و بسیجی دلاور همیشه در خاطره هاست و اگر چه خودشان نیستند ولی راهشان همیشه ادامه دارد.