عنوان برای پخش مداحی روی آن کلیک کنید | مداح | |
---|---|---|
01 |
دانلود واحد قشنگ و سوزناک می باره بارون | سیدمجید بنی فاطمه |
02 |
سینه زنی واحد-ای حسرت جان و تنم-تنها دلیل بودنم | حاج میثم مطیعی |
03 |
می آید از ره مردی سواره - نجوا با امام زمان | - |
04 |
نوحه انا قتیل العبرات | حاج مهدی سلحشور |
05 |
مستان همه افتاده و ساقی نمانده یک گل برای باغبان باقی نمانده | استاد کریمخانی |
درباره سايت
خلاصه آمار
پيوندها
شهید آقارحیم خادمی
در روستای گور پرویز سادات حسینی دهدز در سال 1344 در خانواده ای روستایی و مذهبی چشم به جهان گشود.
خانواده او بسیار متدین و مذهبی بودند و عشق و علاقه ی خاصی به ائمه ی اطهار(ع) داشتند. شغل پدر شهید کشاورزی و دامداری بود و از همین راه امورات زندگی خود را تأمین می نمودند. وی دوران کودکی را در آغوش گرم و پر از مهر و محبت خانواده گذراند و در سن 7 سالگی در همان روستا وارد دبستان گردید و شروع به درس خواندن نمود. با توجه به شرایط زندگی خانواده که داشتند بعد از باز گشت از مدرسه در کنار پدر و مادر برای گذران زندگی به امورات کشاورزی و دامداری می پرداخت و به همین نحو زندگی را می گذراند.
پس از اتمام دوران دبستان برای اینکه بتواند به تحصیلاتش ادامه بدهد، به شهر دهدز رفت و دوران راهنمایی را در آنجا مشغول تحصیل شد. وی ضمن درس خواندن روزهای تعطیل را به خانه باز می گشت و همدوش خانواده به کار و امرار معاش می پرداخت. شهید فردی بود متدین و مذهبی و به اخلاقیات خیلی توجه داشت، نمازش را همیشه اول وقت می خواند و پایبند به مسائل عبادی بود. در زمان تحصیل در دوره ی راهنمایی همکاری صمیمانه ای با اولیاء مدرسه و دانش آموزان درخصوص انجام فرائض دینی و برگزاری محافل مذهبی داشت.
پس از اتمام دوران راهنمایی برای ادامه ی تحصیل نزد یکی از بستگان خود، به شهرستان ایذه رفت و در آنجا دوره دبیرستان را آغاز نمود. اما از خانواده غافل نبود و روزهایی را که فرصت می نمود به محل زندگی خانواده اش باز می گشت و با آنان در امورات خانواده همکاری می نمود. با دوستان و فامیل بسیار مهربان و خوش برخورد بود. در سال چهارم دبیرستان به عنوان یک رزمنده بسیجی با عشق و علاقه ای که به نظام مقدس جمهوری اسلامی و امام داشت، همراه با خیل عظیم بسیجیان شهرستان ایذه به گردان سلمان (که متشکل از رزمندگان شهرستان های ایذه و مسجدسلیمان بود) از لشکر 7 ولی عصر(عج) خوزستان پیوست و به مناطق عملیاتی اعزام شد.
در طول حضور در مناطق عملیاتی همواره با خلوص نیت، هم دوش دیگر رزمندگان با متجاوزان بعثی می جنگید و هیچ گاه احساس خستگی نمی کرد. سرانجام در عملیات پدافندی در منطقه ی عملیاتی فاو بر اثر جراحت ترکش های خمپاره در تاریخ 31/2/1365 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مزار این شهید گران قدر در روستای " گورپرویز" سادات حسینی می باشد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.
وصیت نامه ی شهید آقارحیم خادمی:
« ولاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم » ، « ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون » سوره آل عمران آیه 169
(مپندارید آنهایی که در راه خدا کشته می شوند مرده اند، بلکه آنها زنده اند و در نزد خداوند خود روزی می گیرند) « لن تنال البر حتی تنفیقو مما تحبون »
با ادای احترام فراوان بر شهیدان راه خدا، جوانانی که بهترین لحظات زندگی خود، در آن فصل از زندگی که باید پدر و مادرشان از ثمره ی زندگانی استفاده کنند، رفتند و از جانِ عزیزترین سرمایه ی خود گذشتند و آن را در طبق اخلاص نهادند و مصداق این آیه ی شریفه قرآن و درود فراوان بر رهبران طریق حقیقت و آنهایی که چراغ هدایت بشریت خصوصاً جامعه ی مردم ایران هستند، همچنین درودی خالصانه برخانواده شهداء. خدایا!
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فــرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیـــوانه کـنی هر دو جهانـش بخــشی
دیــوانه تو هردو جهان را چه کــند
مـــرغ باغ ملــکوتم نیم از عالم خــاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
دوباره متذکر می شوم که موقعیت حساس است و مسئولیت سنگین و تکلیف شما نیز روشن و صریح، این شمایید که باید تصمیم بگیرید یا حسین گونه باشید یا غیر آن، و یا مانند زینب(س) باشید و یا غیر آن. و راه سومی وجود ندارد. در پایان توفیق پیروزی، سعادت برای تمامی شماها و فتح و ظفر رزمندگان اسلام را بر کفر جهانی از خدای بزرگوار مسئلت طلبیده، از یکایک شماها حلالیت می طلبم.
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
شهید ابوالحسن حسینی
در سال 1347 در یکی از روستاهای سادات حسینی از توابع شهرستان ایذه چشم به جهان گشود.
وی دوران کودکی را در آغوش گرم خانواده گذراند و با ورود به مدرسه، چون فردی بسیار آرام، بارفتاری نیکو و پسندیده بود همه را به خود جذب می کرد. برای دانش آموزان، معلمان، بزرگان و اهالی روستا در رفتار و کردار الگوی بسیار خوبی بود. پس از گذراندن مقطع ابتدایی، وارد دوره راهنمایی شد و با دنبال کردن اخبار و رویدادهای جنگ، هر روز بیشتر عاشق جبهه و پوشیدن لباس رزمندگی می شد. همیشه آرزو داشت به میادین نبرد برود و به بزرگترین آرزوی خود که شهادت بود، دست یابد. شهادت را چون ستاره ای در تاریکی می دانست و می گفت تا او را پیدا نکنم آرام نخواهم نشست. از همان اول دبیرستان به فکر رفتن به جبهه بود و سرانجام به بسیج سپاه ایذه رفت و ثبت نام نمود و بعد از آموزش های لازم به لشکر 7 ولی عصر(عج) اعزام گردید.
شهید حسینی به عنوان نیروی رزمی در عملیات بدر شرکت داشت و در روز 22/12/1363 در این عملیات به شهادت رسید.
پیکر مطهرش در منطقه جا ماند و روح او به سوی معبود پرکشید و تاکنون که 28 سال از آن زمان می گذرد پیکر پاک این شهید، جاویدالاثر می باشد و همچنان همه ی چشم ها در انتظار هستند تا شاید روزی، این انتظار به پایان برسد.
جهادگر شهید عبدالعلی حسن زاده
سال1314در خانواده ای مذهبی و معتقد دیده به جهان گشود.
قبل از رسیدن به سن تکلیف در چهره اش شجاعت، شهامت و اعتقاد به اسلام مشهود بود و دارای اخلاق حسنه ای بود.
درسن 26سالگی مادرش را از دست داد. فقدان مادر تأثیر بسیار بدی از لحاظ روحی و روانی بر وجودش گذاشت، ولی با صبر و بردباری و کوشش خستگی ناپذیز تلاش کرد که کمبود محبتی که با مرگ مادر در زندگی اش به وجود آمده بود را برای خود و خانواده جبران نماید تا احساس اندوه ننماید. یک سال بعد به خدمت سربازی رفت و در دوران خدمت، پدرش برای وی همسری انتخاب نمود که حاصل ازدواجش سه پسر و چهار دختر بود.
عبدالعلی همیشه اعتقاد داشت که اگرکسی برای امرار معاش خانواده اش زحمت بکشد در واقع جهاد فی سبیل الله کرده است و به همین جهت با زحمات شبانه روزی کانون خانواده را گرم می کرد . او با تراکتوری که دراختیار داشت به روستاها می رفت و در روز 18 الی19ساعت کار می کرد و درنتیجه، همه ی وقت خود را در کار و عبادت خدا سپری می نمود.
درجریان پیروزی و بعد از پیروزی انقلاب نیز تلاش های پیگیری جهت خدمت رسانی به انقلاب و مردم داشت و به صورت دلسوز و فعال در تمام برنامه ها و مسائل انقلاب شرکت می جست.
با فرارسیدن جنگ تحمیلی همیشه درصدد بود به هر شکلی که ممکن است با رفتن به جبهه، دین خود را نسبت به اسلام و انقلاب ادا نماید، بنابراین ندای «هل من ناصر ینصرونی» حسین(ع) را لبیک گفت و در جهاد سازندگی ثبت نام نمود و درتاریخ هشتم فروردین ماه 1362 به جبهه های حق علیه باطل اعزام گردید بلافاصله به عنوان راننده بولدوزر وارد عملیات «جفیر» گردید و درمیان آتش سنگین دشمن شجاعانه در دل خاکریزها، جان پناه رزمندگان را می ساخت.
سرانجام در تاریخ 24/1/62 در اثر جراحت ناشی از اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
وصیت نامه ی شهید عبدالعلی حسن زاده:
هوالعزیز
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و سلام گرم به بزرگ رهبرکبیر انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی و دورد بی پایان به شهیدان صدراسلام تاکنون و سلام بر رزمندگان جبهه اسلام و حق، که بر علیه کفر می جنگند.
بنده تا الآ ن کاری برای اسلام نکرده ام ولی شاید با ریخته شدن خونم درخت اسلام را آبیاری کنم و از برادران جندالله می خواهم که از روحانیت مبارز حمایت کنند. همیشه و همیشه خط امام را ادامه دهید.
فرزند عزیزم بیژن! مبادا که بعد از شهادت من شما خانواده را نداشته باشی.
شهید محمدرفیع حاتمی
در سال 1313 در خانوادهای متدین و دیندار به دنیا آمد.
با وجودی که در آن زمان شرایط کافی برای تحصیل وجود نداشت، اما او خواندن و نوشتن را فرا گرفته بود. متأهل بود و دارای 9 فرزند، 4 پسر و 5 دختر بود و شغلش کشاورزی بود. یک ماه قبل از شهادت، همسر شهید دار فانی را وداع گفت و به دیدار حق شتافت. اما او با این وجود از یاد جبهه و مبارزه در راه حق غافل نبود و با اراده آهنین راه میدان نبرد را پیش گرفت و در صف سپاهیان اسلام و دوشادوش جوانان وطن تا آخرین نفس از حریم و ناموس کشور خود دفاع کرد.
سرانجام در روز 24/11/64 براثر اصابت ترکش به بدن مبارکش در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قبرستان روستای کول فرح به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.
وصیت نامهی شهید محمدرفیع حاتمی:
(اینجانب از دور دست و بازوی قدرتمند شما را که دست خداوند بالای آن است میبوسم و بر این بوسه افتخار میکنم). امام خمینی
(مپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند، بلکه ایشان در پیشگاه خدای خود روزی میگیرند). افتخار و درود خدا بر پیامبران از آدم تا خاتم(ص) و بر ائمهی اطهار(ع) و بر منجی عالم بشریت امام عصر مهدی موعود(عج) ارواحنا الفدا و بر نایب پیامبرگونهاش امام امت، این سلالهی پاکش خمینی کبیر و افتخار و درود خدا بر شهدای صدر اسلام از شهدای خلقت انسان تا شهدای کربلای حسین(ع) و از شهدای کربلای حسین(ع) تا شهدای گلگون کفن ایران که ایثارگرانه جنگیدهاند و شهید شدند. و افتخار و دورد خدا بر رزمندگان پرتوان اسلام که از هیچ چیز به جز الله بیم و هراس ندارند و آرزوی کربلا را دارند و سلام گرم بنده بر شما امت حزب الله و همیشه در صحنه ایران و خانوادهی محترم شهدا و شما خانواده محترم و صبورم اکنون که قلم بر دست دارم و مینگارم نمیدانم از کجای اسلام شروع کنم. زبانم عاجز و قلم ناتوان است که بتوانم حتی گوشهای از اسلام را بیان کرده باشم. در هر صورت بنده محمدرفیع حاتمی فرزند لطفعلی اهل شهرستان ایذه روستای کول فرح وصیت خود را شروع میکنم البته صحبتهای بنده برای خود نصیحت باشد و برای شما تذکر میباشد. بنده از آن موقع که جنگ شروع شد خیلی آرزو داشتم که به جبهه بیایم و خلاصه اینکه در مورخه 27/5/64 به جبهه اعزام شدم و تا حال که خود را برای شهادت آماده کردهام از هیچ گونه خدمت در راه خدا دریغ نکردهام و از خدای بزرگ میخواهم که مورد قبول واقع شوم و اما ای پسر عزیزم! علی مردان، تنها امید خانوادهی من به شماست و باید تو بعد از من هم ادامه دهنده ی راه من باشی و هم سرپرست خانوادهات باشی و دیگر اینکه اگر خداوند توفیق شهادت را به بنده عطا فرمود امیدوارم که هزینه فاتحهخوانی مرا خیلی ساده بگیرید تا خدای نکرده اسرافی به وجود نیاید تا خداوند از همه ما راضی باشد و دیگر اینکه باید برای بنده ناراحت نشوید، زیرا تنها باید فکر مرا درنظر نداشته باشید. سرپرست همه ی ما علی(ع) و فاطمه(س) است و آخرین تذکر بنده در زمینهی وصیتنامه من این است که آن را بر سر مزارم بخوانید و سپس تحویل امام جمعهی ایذه بدهید دیگر وقت شما را نمیگیرم.
شهید علیپناه حاتمی
در سال 1349 در روستای کولفرح از توابع ایذه چشم به جهان گشود و دوران کودکی را در خانواده و در کنار محرومیت پدر و مادر گذراند.
دوران ابتدایی را با موفقیت سپری کرد. از همان کودکی عاشق جبهه و جنگ بود و در سن 16 سالگی به جبهه رفت. عاشق شهادت بود. روزی شهید در صبح اول وقت که نماز صبح را خواند، رو به مادرش کرد و گفت «مادر میخواهم به جبهه بروم...» مادر که شیرپسرش را به خوبی می شناخت چیزی نگفت فقط این جمله را به زبان آورد که: «پسرم برو خدا به همراهت مواظب خودت باش. »
از مادر خداحافظی کرد و به جبهه رفت . پنج ماه بعد در یک غروب تابستانی به خانهی شهید تلفن زدند و خبر شهادت وی را به خانوادهاش دادند. مادر دست به دعا برداشت و گفت خدایا من پسرم را در راه تو دادم و هیچ شکایتی هم ندارم، چون پسرم در راه اسلام و اهدافش شهید شده است.
علی پناه که تنها 17 سال داشت، در سال 1362 مجروح و یک ماه در بیمارستان بستری شد و یک ماه در منزل بود چون عاشق جبهه بود. دوباره به جبهه رفت و دوباره در 12 اسفند 1366 در منطقهی دهلران مجروح شد و در این مدت همیشه برای بچهها از جنگ و جبهه صحبت میکرد. بسیار خوش اخلاق، مهربان، دلسوز و صبور بود و با صدای دلنشین قرآن را تلاوت میکرد و همیشه در مراسمات مذهبی و قرآن شرکت فعال داشت و به همه کمک میکرد.
همواره در کارهای کشاورزی به خانوادهی خود کمک میکرد و همیشه به پدر و مادر خود احترام میگذاشت. شهید در روز 05/05/1369 در منطقه عملیاتی مجنون به شهادت رسید. پیکر پاک ایشان در قبرستان اکبرآباد ایذه به خاک سپرده شد تا زیارتگاهی برای عاشقان ایران اسلامی باشد.
شهید عوضعلی چهارتنگی
در سال 1343 در روستای چهارتنگ علیا از توابع شهرستان ایذه در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود.
دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را قبل از انقلاب در روستای محل زادگاهش سپری کرد، بعد از تحصیلات ابتدایی به علت مشکلات تحصیل در آن زمان از قبیل نبودن اسکان در شهرستان و وضعیت ضعیف مالی، قادر به ادامهی تحصیل نبود و به کمک پدر و خانواده به کشاورزی پرداخت.
عشق و علاقهی خاصی به امام (ره) و انقلاب داشت و سخنان امام خمینی(ره) را سرمشق و الگو قرار میداد و همیشه در کارهای خیر پیش قدم بود. جوانی شهید چهارتنگی مصادف با شروع انقلاب اسلامی بود.
به عنوان سرباز وظیفه به جبهه اعزام شد و در جبهه به عنوان نیروی رزمی حضور داشت. رشادت و دلیری بسیار از خود نشان داد و همیشه مقابل دشمن حاضر بود و میگفت که: «این وحشیها (دشمنان) را باید نابود کرد و از انقلاب محافظت نمود ».
سرانجام این بزرگوار در تاریخ 6/5/1367 در عملیات مرصاد در منطقهی عملیاتی اسلام آباد غرب هنگامی که منافقین کوردل و با همدستی صدام و حزب بعث به خیال خام قصد براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی را داشت به منطقهی غرب کشور حملهور شده که با رشادت و پایمردی جوانان ایرانزمین، منافقین دچار شکست و اضمحلال شده و برگ زرینی از پایمردیهای جوانان ایران از جمله شهید عوضعلی چهارتنگی در تاریخ ایران ثبت شد و شهید بر اثر اصابت ترکش به درجهی رفیع شهادت نائل گردید.
پیکر پاک شهید در زادگاهش روستای چهارتنگ علیا زیارتگاه عاشقان اسلام و ایران است.
شهید مؤمن چهارتنگی
در سال 1344 در روستای چهارتنگ از توابع شهرستان ایذه از خانوادهای مؤمن و متدین چشم به جهان گشود.
دوران کودکی را در آغوش گرم و صمیمی و پرمهر و محبت خانوادهاش سپری میکند و باشور و اشتیاقی فراوان وارد مدرسه شد. مقطع ابتدایی را در همان روستا پشت سرگذاشت ولی به دلیل نبودن مدرسهی راهنمایی و همچنین مشکلات جادهای که مجبور بود مسافت روستا تا شهر را با پای پیاده طی کند، به ناچاراً ترک تحصیل نمود و به کمک پدر به کار کشاورزی مشغول شد.
مؤمن دارای اخلاقی بسیار نیکو بود و در معنویت و ایمان خالص، در میان دوستان و همرزمانش زبانزد خاص و عام بود. دارای روحیهای مذهبی و دینی بود و به جز کمک به خانواده، اوقات فراغت خود را صرف امور دینی و رفتن به مسجد میکرد. به دلیل همین روحیهی انقلابی تصمیم گرفت به جبهههای حق علیه باطل برود و از طریق سپاه پاسداران به لشکر 7 ولی عصر(عج) خوزستان به عنوان نیروی رزمی به جبهههای غرب کشور اعزام شد.
سرانجام در منطقهی ماووت عراق براثر اصابت ترکش شهید و پیکر پاکش در این منطقه برجای ماند و به جرگهی جاویدالاثرها پیوست.
شهید تیرداد صاحب بهبهانی
در اول اسفند ماه 1341 در شهرستان اهواز در خانوادهای متدین، فرهیخته و فرهنگی به دنیا آمد.
تیرداد در سایهی پدر و مادری پاکدامن، وارسته و مهربان دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد دبستان شد.
از همان کودکی از هوش و ذکاوت فوقالعادهای برخوردار بود، به گونهای که دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت و نمرات عالی به پایان رساند و وارد مقطع دبیرستان شد. با توجه به استعداد و هوش سرشار و توانمندی بالایی که داشت، در رشته ریاضی فیزیک در دبیرستانی در آبادان مشغول به ادامه تحصیل شدند.
دوران جوانی مصادف بود با دورهی اوجگیری تظاهرات مردمی علیه رژیم سفاک ستم شاهی. با توجه به روحیه طاغوت ستیزی که در وجودش بود، دوشادوش مردم به مبارزه با این رژیم طاغوتی برخواست و همزمان با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، فرمان امام امت(ره) را لبیک گفته و همراه با سایر جوانان برومند ایران اسلامی وارد میدان کارزار شد و در جبهه ذوالفقاری در کنار رزمندگان غیور این جبهه حماسهها آفریدند تا از پیشروی دشمن برای محاصره آبادان جلوگیری و دشمن را زمینگیر کنند، و زنان و کودکان ساکن آبادان از هجوم دشمن در امان باشند.
خانوادهی این شهید بزرگوار هم جزء مهاجرین جنگ به شهرستان ایذه بود ولی خود حاضر به ترک میدان نبرد نشد و دوشادوش حماسهآفرینیان رزمندگان جبههی ذوالفقاری آبادان باقی ماند. در روز 12/12/59 در این راه به آرزوی خود که مبارزه تا شهادت در راه خدا و کشور و میهن خود نایل آمد و جان هزاران نفر از مردم آبادان که در معرض اسارت دشمن بعث بودند را نجات دادند و نگذاشتند این شهر در تصرف دشمن قرار گیرد.
پس از شهادت، پیکر مطهر آن شهید بزرگوار به شهرستان ایذه منتقل و در میان سیل انبوه مردم شهیدپرور این شهرستان تشییع و در قبرستان اکبر آباد به خاک سپرده شد.
شهید شنبه تقیپور
در سال 1341 چشم به جهان گشود.
در دوران کودکی مادر خود را از دست داد و با سایر اعضای خانواده زندگی خود را ادامه میداد. به دلیل اینکه چند سال بعد از فوت مادرش از نعمت پدر نیز محروم میشود، تحت تکفل برادر بزرگتر قرار میگیرد.
از آنجا که اختلاف سنی بین شهید و برادرشان زیاد نبوده، خاطرات و اطلاعات زیادی از دوران کودکی و نوجوانی ایشان در دست نیست ولی از حسنات او، همین بس که دارای روحیهی مسئولیتپذیری بسیار زیادی بود تا آنجا که تا مقطع ابتدایی بیشتر درس نخواند و برای تأمین معاش زندگی به کار کردن در بیرون از خانه مشغول شده و به سختی در تأمین احتیاجات خواهر و برادرانش همت نمود. و کمتر به اموری مثل بازی کردن در محل با هممحلهایهایش میپرداخت.
برادر شهید نقل میکند، دغدغه ی آن شهید بزرگوار همواره کمک کردن به اعضای خانواده و اطرافیان و سروسامان دادن به زندگی آنها بود. الحق که چنین ایثار و محبتی را جز در قلب پاک مردان خدا نمیتوان یافت. دارای روحیهای مذهبی و دینی بود و به جز کمک به خانواده، اوقات فراغت خود را صرف امور دینی و رفتن به مسجد میکرد.
در سال 1362 برای انجام خدمت مقدس سربازی رهسپار شد. و پس از گذراندن دوره آموزش به خط مقدم پاسداری از حریم میهن خود عازم شد. محل خدمت ایشان محور غرب مهاباد بود و سرانجام این سرباز جان برکف به دست عوامل ضد انقلاب به درجهی رفیع شهادت نائل آمد.
شهید امین پورموسوی
شهید امین پورموسوی
در سال 1362 در خانوادهای متدین و معتقد از سادات موسوی دیده به جهان گشود.
پس از گذراندن دوران کودکی وارد دبستان شده و شور و اشتیاق فراوان تحصیلات خود را تا پایان دوران متوسطه ادامه داد و موفق به اخذ دیپلم شد. گر چه خود را برای کنکور آماده میکرد، اما صلاح را در آن دید که به خدمت مقدس سربازی برود تا با خاطری آسوده هم برای ادامهی تحصیل و هم کار خود را آماده کند.
از آنجایی که این سرزمین همیشه دشمنانی در کمین دارد و از هر فرصتی برای ضربه زدن به این نظام و کشور استفاده میکنند، لذا امین برای دفاع از مرزهای شرقی و مبارزه با اشرار و واردکنندگان مواد مخدر به این منطقه اعزام میشود و در شهرستان نیکشهر مشغول خدمت و پاسداری از مرزهای کشور بود تا اینکه در مورخه 17/1/1381 با خبر میشوند که گروهی از اشرار در یکی از روستاهای اطراف مشغول فعالیت و جابجایی مواد مخدر به داخل کشور میباشد.
پاسگاه محل برای مبارزه به روستای نبوچات نیرو اعزام میکند که در آن روز شهید پورموسوی در حین مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر در روستای نبوچات به درجهی رفیع شهادت نائل آمد و پیکر پاک این شهید در قطعه شهدای ایذه در قبرستان روضه الزهرا قطعهی شهدای شهرستان ایذه زیارتگاه عاشقان اسلام و ایران میباشد.
طبقه بندی موضوعی
آخرين مطالب
پربازديدها
-
۴۲۴۰ -
۳۱۸۶ -
۲۷۶۸ -
۲۵۳۳ -
۲۲۸۷ -
۲۳۲۲ -
۲۳۵۸ -
۱۸۹۱ -
۱۸۳۷ -
۱۷۱۴