عنوان برای پخش مداحی روی آن کلیک کنید | مداح | |
---|---|---|
01 |
دانلود واحد قشنگ و سوزناک می باره بارون | سیدمجید بنی فاطمه |
02 |
سینه زنی واحد-ای حسرت جان و تنم-تنها دلیل بودنم | حاج میثم مطیعی |
03 |
می آید از ره مردی سواره - نجوا با امام زمان | - |
04 |
نوحه انا قتیل العبرات | حاج مهدی سلحشور |
05 |
مستان همه افتاده و ساقی نمانده یک گل برای باغبان باقی نمانده | استاد کریمخانی |
درباره سايت
خلاصه آمار
پيوندها
شهید علی اصغر سعیدی
شهید علی اصغر سعیدی
سال 1345 هجری شمسی در خانواده ای مسلمان ، متدین و مؤمن به دنیا آمد.
دورة ابتدایی را در دبستان 17 شهریور و راهنمایی را در مدرسه ی جلال آل احمد ایذه سپری نمود. علاوه بر درس خواندن در کارهای کشاورزی به پدر کمک می کرد. در دوره ی متوسطه در دبیرستان شهید بهشتی شهرستان ایذه مشغول به تحصیل بود و همزمان در کنار درس به کار می پرداخت و در تابستان ها نیز با کار کردن خود، کمک خرج خانواده بود.
او در دوران دبیرستان، داوطلبانه به جبهه اعزام شد و پس از گذشت چندماه حضور در جزیره مجنون در پاسگاه خندق دچار موج انفجار گردید و در بیمارستان بستری شد. پس از بهبودی دوباره به جبهه رفت و این بار در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو زخمی شد و به پشت جبهه منتقل گردید و این بار به خاطر شرایط جسمی که ناشی از ترکش هایی که در ناحیه ی دست و پا و آثار شیمیایی، پس از مرخص شدن به سنگر علم قدم گذاشت. و در تربیت معلم در رشته « دینی و عربی» قبول شد. پس از فراغت از تحصیل عملاً به آموزش علم، اخلاق، مهربانی و ساده زیستی می پرداخت. در سال 1369 ازدواج نمود و حاصل این ازدواج دو فرزند پسر می باشد که از ایشان به یادگار مانده است.
در سال 1373 موفق به اخذ لیسانس در رشته ی معارف اسلامی گردید. آموزگار دین و اخلاق که هر سال مشتاقانه، دروس قرآنی را به فرزندان این سرزمین پاک آموزش می داد، در پنجم آذر ماه 1378 بر اثر جراحات شیمیایی، دعوت حق را لبیک گفت و به سوی معبود پرکشید.
یکی از نزدیکان وی که در زمان بستری شدن در اصفهان همراه او بود گفت: «روز جمعه بود که علی اصغر از کسی که پیشش بود خواست تا دعای کمیل را برایش بخواند. او از ایشان اجازه خواست که فرصتی بدهد تا کتاب دعای کمیل را تهیه کند، اما علی اصغر که به علت درد زیاد، نمی خواست تنها باشد، قبول نکرد. بعد از مدتی به خواب رفت و در خواب مرتب اسم دوست شهیدش ملک حسین نوروزی را می آورد. بعد از خواب که بیدار شد پرسید، ملک حسین را دیدی؟ جواب داد نه، گفت: «ملک حسین آمد و دعای کمیل برایم خواند».
شهید جونقلی سعیدی
شهید جونقلی سعیدی
در سال 1342 در روستای بلوطک لندی از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
به مسائل مادی و دنیوی اهمیت نمی داد ولی در قبال جمهوری اسلامی و انقلاب و رهبری بسیار جدی برخورد می کرد و بیشتر از هر چیزی به آنها اعتقاد داشت.
درس خود را تا پنجم ابتدایی ادامه داد ولی به علت مشکلات مالی و نبود امکانات تحصیل نتوانست درس خود را ادامه دهد. خانواده برای بهبود معاش، به روستای هلایجان مهاجرت کردند و به شغل کشاورزی و دامداری مشغول شدند. جونقلی سعیدی در پانزدهم شهریورماه1363 جهت گذراندن دوره سربازی از طریق سپاه اعزام گردیدکه بعد از طی آموزش های عمومی و تخصصی در قرارگاه نجف اشرف بکارگیری شد. بعد از گذراندن دوران خدمت سربازی به واسطه علاقه وافری که به سپاه پیدا کرده بود، جذب این نهاد شد و به عنوان پاسدار رسمی در گردان قائم(عج) که تحت فرماندهی سپاه آبادان بود مشغول خدمت شد.
پس از گذشت مدتی به واسطه ی شجاعت و تیزهوشی که داشت، فرمانده ی یکی از دسته های گردان گردید و نقش پر رنگی در پیش برد اهداف همرزمان و فرماندهان خود ایفا نمود. از همرزمان شهید، سهراب نوروزی بود که خاطرات بسیاری از شهید داشت.
شهید در تاریخ 23/3/1366 در منطقه ی عملیاتی جزیره مینو براثر اصابت مستقیم تیر به سر و سینه اش به شهادت رسید. آرامگاه این شهید بزرگوار در روستای هلایجان از توابع شهرستان ایذه می باشد که میعادگاه عاشقان ایران و اسلام می باشد. لازم به ذکر است که ایشان قبل از شهادت، جانباز بود.
انگیزه ی این شهید از رفتن به جبهه لبیک به ندای حضرت امام (ره)، دفاع از مرزهای کشور و عشق به ولایت و ادامه ی راه شهیدان انقلاب اسلامی بود.
شهید ادریس زیلایی
شهید ادریس زیلایی
در سال 1344 در خانواده ای مذهبی و با ایمان و دارای حسن شهرت در روستای ابوالحسین سادات حسینی از توابع بخش دهدز شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
پدرش شغل کشاورزی داشت و از بزرگان منطقه بود، و تا زمانی که در روستا بود ضمن تحصیل، دوشادوش خانواده به کار کشاورزی و دامداری مشغول بود. اخلاق و رفتار نیکوی ایشان باعث شده بود که از او چهره ای دوست داشتنی در خاطره ها باقی بگذارد.
دوران ابتدایی را در دبستان روستای گورپرویز از توابع سادات حسینی گذراند و دوره راهنمایی را در مدرسه ی شهید حسین زاده ملاح به پایان رسانید. به دلیل نبود دبیرستان در منطقه ی سادات حسینی، جهت ادامه ی تحصیل به شهرستان ایذه رفت و همزمان با آغاز دوره ی دبیرستان، جنگ تحمیلی نیز آغاز شد. ادریس با توجه به علاقه ی وافر ایشان به امام(ره) و انقلاب اسلامی به عضویت سپاه ایذه در آمد.
او از ابتدای جنگ تحمیلی به طور متوالی در جبهه های جنگ حضور داشت و در عملیات های زیادی شرکت نمود تا این که در اسفندماه سال 1363 در عملیات بدر در شرق رودخانه ی دجله مورد هدف دشمن قرار گرفته و مفقودالاثر گردید.
سرانجام پس از سال ها غربت و دوری و چشم انتظاری خانواده، در تاریخ 20/11/1387 پیکر مطهر شهید ادریس زیلایی شناسایی گردید و جهت تشییع و خاکسپاری به روستای زادگاهش انتقال داده شد و در آن جا آرام گرفت.
وصیت نامه ی شهید ادریس زیلایی:
«و قاتلو هم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین لله فان انتهوا فلا عدوان الا علی الظالمین سوره بقره آیه 193 »
با سلام و درود بر منجی عالم بشریت و نایب برحق او که خداوند تا انقلاب حضرتش محفوظش بدارد و با سلام بر تمامی شهیدان راه خدا و آزادگی و بر تمامی رزمندگان جان برکف. چه پرمعناست سخن پیر جماران که می گوید "ما مرد جنگیم و از شهادت باکی نداریم".
راست می گوید، زیرا شهید زنده است و نزد خداوند روزی می گیرد، پس ما را چه باک که پیرو حسین(ع) هستیم و اگر کشته شویم، در نزد خدا روزی مان محفوظ است.
ای انسان تو که می دانی یک روزی مرگ به سراغ تو خواهد آمد و در آن دنیا تو را مؤاخذه قرار می دهند که در مدت عمرت چه کار کردی! چه بودی! و کار خیرت کو!. پس بهتر که در راه خدا جهاد نماییم تا شاید خدا لطفی نماید و مرگ در راه خودش را نصیب بندگان خودش بگرداند و در آن دنیا در آتش قحر جهنم نسوزیم و اگر هم شهادت قسمت نشد فردا در نزد خدا و رسولش(ص) و علی(ع) و امامان معصوم (ع) روسفید باشیم و باید شکر خدا کنیم که ما را در این برهه از زمان قرار داد تا بتوانیم دین خود را به اسلام و مسلمین ادا نماییم. اما بنده که هستم که وصیت بنویسم؟ چند نکته هست که لازم دانستم تذکر دهم، اگرچه مردم ایران درحد بالایی از تذکرات بنده قرار گرفته اند.
اول به کسانی که در این مورد یعنی جنگ بی خیال هستند برادران بی خیال نباشید زیاد به فکر دنیا نباشید، به خدا قسم دنیا هیچ است. دنیا مانند مار خوش خط وخال است، اگر پایت را گرفت تو را به پستی می کشاند.
برادران یک لحظه به خود آیید ببینید چه شده، شهرهای ما را چه کردند، ملت را چه می کنند از موشک گرفته تا بمب شیمیایی بر سر شهرهای ما می ریزند چطور بی خیال باشیم، به خدا قسم بنده برای پول نیامده ام و نه برای زندگی، بلکه برای به خطرافتادن اسلام آمدم دیدم وطنم را دشمن گرفت، آتش زد و ویران نمود. آمدم تا انتقام مردم آبادان، سوسنگرد، مردم خرمشهر، بستان، دزفول و بهبهان را از کافران گرفته و آنان را به سزای اعمال ننگینشان برسانم.
برادران خدا هر روزی که قرار باشد بمیرم، می میریم در جبهه باشد یا در رخت خواب پس بهتر است که در جبهه مردانه بمیریم و اما برادران رزمنده و سایر برادران دینی ام، اگر برنگشتم برایم ناراحت نباشید و بدانید که من به سعادت رسیدم و اگر جنازه ام را آوردند، آن را تشییع نمایید که در آن دنیا خشنود می شوم. دعا را برایم فراموش نکنید و بگویید خدایا او را با اهل بیت محمد(ص) محشور بگردان.
جبهه ها را پر نگه دارید، که این یک نعمت است. در مجالس دعا شرکت کنید و قرآن را بخوانید. و برادران خودم! اگر شهید شدم پدر و مادرم را به شما می سپارم. از آنان خوب مراقبت نمایید، آنان را اذیت نکنید که خداوند شما را محفوظ بدارد من از شما راضیم خدا از شما راضی باشد.
پدر و مادرم می دانم آرزوی شما در این بود که به زودی من ازدواج کنم و شاید هم عروسی بنده همزمان مرگم باشد راستی چه دردناک است، اما برای ما که پیروی از حسین(ع) می کنیم چه باکی است و تازگی هم ندارد. اما خواهرانم صبور باشید و در هنگام تشییع بنده موهای خود را درنیاورید، حجاب را رعایت کنید که مشت محکمی بر دهان آمریکاست.
اما وصیت به برادران! هنگام دفن چشم هایم را باز گذاشته تا کوردلان بدانند که کورکورانه این راه را نرفتم، دست ها را باز کرده که دنیاپرستان بدانند که چیزی با خود نبردم و مشتم را گره کرده تا منافقان و مستکبران بدانند در قبر هم بر آنان می تازم. جسدم را در روستای خودمان خاک کنید مجلس کوچکی برای شادی دوستان بگیرید.
دلا خوبــان دل خونیـــن پسندند دلاخون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی مشتری نیست گــروهی آن گــروهی این پسندند
در معبد عشق جــان فدا باید کرد یعنی به حسیــن اقـتدا بایــد کرد
بــی سر به لقای یار بایـــد رفــت دین است که اینــگونه ادا بایـد کرد
شهید میرزاخون زندی دره غریبی
شهید میرزاخون زندی دره غریبی
در تاریخ اول شهریور ماه 1343 در روستای دره غریبی بخش دهدز از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
میرزاخون دوران ابتدایی را در روستا با موفقیت پشت سرگذاشت و به گفته ی خانواده اش، در درس و هنر با استعداد بود. صوت زیبا و خوش نویسی از جمله هنرهای خاص این شهید بود. پس از دوران ابتدایی به دلیل مسافت زیاد مدارس راهنمایی، شهید از ادامه ی تحصیل بازماند و پس از آن به کمک خانواده در امر کشاورزی پرداخت. با رسیدن به سن نوجوانی، برای کسب آمد، راهی شهرهای اطراف شد. از اخلاق حسنه ی شهید تلاش برای ارتباط و در واقع انجام فریضه ی مهم صله ی رحم بود. مسئله ای که تاکنون بین خانواده و اقوامشان زبانزد است. مهربان بودن و احترام به انسان ها از جمله خصوصیات رفتاری این بزرگوار بود. او در سال 1360 زندگی مستقلی تشکیل داد که ثمره ی آن یک فرزند پسر است.
پس از شروع جنگ میرزاخون زندی عازم جبهه های حق علیه باطل شد و 6 ماه در جزیره ی مجنون به جنگ با کفار پرداخت، منطقه ای که خود شهید آنجا را مکانی ملکوتی بیان می نماید و می گوید: " اگر عشق به خدا و دفاع از کشور اسلامی مان نباشد، اگر حضور ملائکه در این سرزمین نباشد، تحمل یک روز این منطقه در تابستان آن هم در قایق و سنگرهای شناور امکان پذیر نیست". ایشان پس از 18 ماه حضور در مناطق عملیاتی جنوب در ماه های آخر جنگ تحمیلی به منزل مراجعت نمود و جهت تلاش در سنگر اقتصادی کشور باتوجه به تجاربی که در گذشته در این زمینه داشت به پالایشگاه ولی عصر(عج) کنگان رفت و به عنوان سرپرست بخشی از کارگاه با جدیت تمام مشغول به کار شد. پس از 6 ماه کار در پالایشگاه، دشمن متجاوز پس از اینکه با خواری تمام نتوانست در جبهه های نبرد در مقابل رزمندگان شجاع ما مقاومت کند، به جنگ علیه شهرها و مردم بی پناه روی آورده و با حمله به تأسیسات زیربنایی به ضربه زدن به اقتصاد کشور و تحت فشار قراردادن مردم روی آوردند تا به خیال خام خود، اراده ی راسخ نظام و مردم ایران را سست کنند.
در تیر ماه سال 67 در یکی از حملات ناجوانمردانه دشمن که پالایشگاه ولی عصر(عج) کنگان مورد حمله هوایی قرار گرفته بود، مرغ شهادت بر شانه های این رادمرد نغمه عروج سرداد و میرزاخون به ملکوت پرواز کرد .
پیکر مطهر این شهید بزرگوار در زادگاهش روستای غریبی ها به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان ایران اسلامی و ولایت باشد.
شهید سلطان محمد زندیفر
شهید سلطان محمد زندیفر
سال 1328در روستای رمه چر از توابع شهرستان ایذه در خانواده ای مستضعف و مذهبی دیده به جهان گشود.
در همان اوایل کودکی و در سن پنج سالگی چوپانی می کرد و سپس به کار کشاورزی پرداخت. اوایل کودکی اش به کارهای کشاورزی و دامداری گذشت و یار و مددکار پدر و مادرش بود. در سن نوجوانی به عنوان راننده ی تراکتور برای تأمین مخارج خانواده اش شب و روز کار می کرد. در همان اوان نوجوانی قبل از رفتن به خدمت سربازی ازدواج نمود و پس از مدت دو سال خدمت سربازی دوباره به روستای خویش بازگشت و به کار کشاورزی پرداخت.
او دارای اخلاقی حسنه و بسیار مهربان بود و همیشه از افراد فقیر و بیچاره تا حد توان دستگیری می کرد. ایشان به همراه چند نفر از برادران روستایی تراکتوری جهت بهبود و پیشرفت کار مزارع روستا خریداری کردند و در همان روستا کارهای عمرانی را نیز انجام می دادند.
از خصوصیاتی که در این رابطه داشت این بود که وقتی کار کشاورزی شروع می شد، اول برای دیگران کشت و کار می کرد، سپس برای خود و خانواده اش. می گفت: می خواهم شما خوشحال باشید.
در سال 58 به عنوان راننده تراکتور و مکانیک به جهادگران ایذه پیوست و کمر خدمت به روستائیان و مستضعفان بست. در طول جنگ تحمیلی سه بار به جبهه های جنگ اعزام شد تا به عنوان راننده ی دستگاه های سنگین در جبهه ها خدمت کند. او در کمیته کشاورزی مسئول تعمیر تراکتور و کمباین بود.
سلطان محمد دارای اخلاق بسیار نیکویی بود و با خانواده اش بسیار مهربان بود و همیشه به خانواده اش توصیه می کرد اخلاق خوب داشته باشید. در اردیبهشت ماه 61 برای دومین بار از طریق ستاد پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد سازندگی ایذه به جبهه اعزام گردید. در روز 10/2/61 در عملیات بیت المقدس در منطقه ی دارخوین درحالی که مشغول کار با بولدوزر بود و جاده را برای رزمندگان باز می کرد که مورد اصابت ترکش خمپاره ی دشمن قرار گرفت و به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید و به خیل عظیم جان فشانان الهی پیوست.
پیکر پاکش در شهرستان ایذه، روستای "رمه چر" به خاک سپرده شد. حاصل ازدواج وی چهار دختر و یک پسر می باشد که با همت والای همسر شهید به دانشگاه راه پیدا کردند.
همسر شهید در سال 1375در بین همسران شهدای جهاد به عنوان همسر نمونه در سطح کشور شناخته شد.
فرازی از وصیت نامه ی شهید سلطان محمد زندی فر:
ما باید در این دوران گوش به فرمان امام و رهبر خویش باشیم. دوست دارم با دشمنان اسلام بجنگم و مبارزه کنم و در راه اسلام و قرآن شهید شوم.
همسرم! همچون کوه، مقاوم و استوار باش و همچون زینب(س) باصبر و استقامت، با مشکلات مبارزه کن و فرزندانم را طوری تربیت کن و تحویل جامعه بده تا باعث افتخار و سربلندی اسلام، انقلاب و خانواده گردند و آنها را پیرو خط امام و رهبر نما. و با دستورات حیات بخش اسلام ناب محمدی(ص) آشنا گردان.
شهید خنجر رنجبر کل خواجه
شهید خنجر رنجبر کل خواجه
در سال 1340 در روستای کل خواجه موزرم از بخش دهدز از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
او دوران کودکی خود را در زادگاهش سپری نمود و بعد از گذراندن مقطع ابتدایی و پایان درس خود، به کمک پدر برای کار کشاورزی مشغول شد. در طول سال تحصیلی، با معلمین و دوستان خود ارتباطش بسیار گرم و صمیمانه داشت. همیشه از احکام و مسائل دین اسلام صحبت می کرد و دیگران را به راه اسلام هدایت می کرد و خود ارادت و معرفت خاص نسبت به ائمه ی اطهار(ع) داشت.
انس و علاقه ای زیادی به قرآن کریم و راز و نیاز و دعا با خدای خود داشت. در نمازخواندن کاهلی نمی کرد و اوقات فراغتش را با خواندن کتاب های دینی و مذهبی و رفتن به مسجد می گذراند و اگر به مشکلی برخورد می کرد با کمال خونسردی برطرف می نمود. این دلاور برومند، راه امام و ولایت و رفتن به بسیج و بسیجی شدن را افتخار می دانست و با عشق به امام و ولایت در سن 19 سالگی عازم جبهه جنگ شد.
خنجر رنجبر بر این باور بود که جنگ این بود که تا آخرین قطره خون خواهد جنگید تا به پیروزی رسیده و یا در این راه به شهادت برسد، او می گفت: خوشا به سعادت کسی که در راه اسلام شهید شود.
پس از مدتی حضور در میادین نبرد، در سن 22 سالگی تصمیم بر آن گرفت تا سنت رسول خدا(ص) را به جا آورد. او زندگی مشترک خود را در منزل شخصی خود در روستا و به دور از تجملات شروع کرد و برای امرار معاش، به کارخانه واگن پارس اراک رفت و مشغول به کار شد و در همان جا بود که قاصد شهادت بر او فرود آمد و در روز 5/5/1365 در حین کار در کارخانه بر اثر بمباران به بسوی معبود خود به پرواز درآمد.
سه ماه پس از شهادت این بزرگوار، فرزند دخترش به دنیا آمد او به همسرش وصیت کرده بود "دوست دارم فرزند دختری داشته باشم و نامش را مریم بگذارم تا جانشینم در خانه باشد، او را طوری تربیت کن که با حجاب باشد و اخلاق اسلامی را پاس بدارد."
پیکر مطهر این شهید بزرگوار در روستای کل خواجه موزرم به خاک سپرده شد.
شهید داود رضایی منفرد
*شهید داود رضایی منفرد
در سال 1346 در روستای دهنو از توابع شهرستان ایذه در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود.
در دوران کودکی، اخلاق و رفتار نیکویی داشت و در میان روستا زبانزد خاص و عام بود. همیشه به پدر و مادرش احترام می گذاشت و با دیگران نیز با ادب و متانت برخورد می کرد. او تحصیلات خود را تا دوم راهنمایی ادامه داد و سپس به کشاورزی مشغول شد. علاقه ی خاصی به امام و انقلاب داشت و همیشه از آرمان های انقلاب دفاع می کرد. این جوان بزرگوار در بحبوحه ی انقلاب، عکس ها و پوسترهای امام(ره) را به خانه می برد تا بر دیوارها چسبانده و شعارهای انقلابی و ضدطاغوتی بنویسد. او که امام خمینی(ره) را نایب بر حق امام زمان(عج) می دانست، از طریق سازمان نظام وظیفه ژاندارمری به عنوان سرباز وظیفه به جبهه اعزام شد .
در جبهه فردی فعال بود و در مقابل دشمنان بعثی از خود رشادت های بسیاری نشان داد تا اینکه سرانجام پس از مجاهدت بسیار، در روز 21/05/1369 در منطقه ی عملیاتی آبادان به درجه ی رفیع شهادت نایل گردید و پیکر مطهرش در شهرستان ایذه، در روستای دهنو به خاک سپرده شد.
وصیت نامه ی شهید داود رضایی منفرد:
اکنون که من کوله بارم را بسته ام و به سوی جهان آخرت حرکت می نمایم و این سفر آخر من به دیار آبادان است، در این آخرین لحظه های عمرم خوشحال و خندان هستم که در این لباس مقدس و برای پاسداری از میهنم به درجه ی شهادت می رسم. اینجانب از مال، زندگی و خانواده خود می گذرم و این جان ناقابل را فدای انقلاب اسلامی و مردم این مرز و بوم می نمایم، از دیگر شهیدان آموخته ام شهادت یعنی چه؟ و از حسین ها درس شهادت و شهامت گرفته ام. آری، من سرباز امام حسین(ع) هستم و باید جان را فدایش نمایم هرچند می دانم من مانند شمعی هستم که خانواده ام به گِرد من نشسته اند، ولی چه کنم که کوله بار خود را بسته ام و در سفر آخرت هستم، زیرا که می ترسم لحظه ای غفلت مرا از سفر باز دارد. ای کاش، خداوند جان ها به من می داد و بارها در این راه و سنگر عشق به شهادت می رسیدم.
ای برادران و خواهرانم، وصیت من به شما این است: انقلابی را که با خون هزاران شهید به دست آوردیم به راحتی از دست ندهید و از آن پاسداری نمایید. این انقلاب شکوه مند، انقلاب امام مهدی (عج) است و نباید دست نا اهلان به آن برسد و اما شما خواهرانم، همیشه حجاب را پایه ی زندگی قرار دهید، زیرا که در سایه ی این انقلاب حجاب حرف اول است.
شهید مهرعلی رشیدی اوندی
شهید مهرعلی رشیدی اوندی
دراولین روز از فروردین ماه 1344در روستای اوند از توابع بخش دهدز شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
کمبود ها و نبود دبستان در زادگاهش او را از نعمت سواد محروم کرد، اما با کار کشاورزی و دامداری کمک شایانی به خانواده می نمود و در ایام بیکاری نیز برای کارکردن و امرار معاش خانواده به شهر رفت و آمد می کرد.
در سال 1366 به خدمت مقدس سربازی رفته و در تیپ95 کمیل مشغول خدمت شد تا به عنوان نیروی رزمی جبهه های جنوب، در منطقه ی پدافندی با دشمن متجاوز بعثی مشغول نبرد شود. او سربلندی و پیروزی کشور را فراتر از هر چیزی می دانست و هیچ دلبستگی مانع از حضورش در جبهه نمی شد. با اینکه تازه ازدواج کرده بود، اما دلدادگی و علاقه به همسر و زندگی جدید، مانع از حضورش در صف سپاهیان اسلام نشد.
سرانجام شهید رشیدی در تاریخ 29/9/1368 در منطقه ی جنوب در محل شط علی در حین مبارزه با دشمن بعثی به خیل یاران حسینی اش پیوست و روح پاکش به آسمان ها پرواز نمود.
پیکر پاک این شهید گرانقدر در روستای زادگاهش، "اوند" زیارتگاه عاشقان دین و دوستداران میهن اسلامی است.
شهید راهدار رشیدی
شهید راهدار رشیدی
سال 1341 در روستای اوند از توابع شهرستان ایذه به دنیا آمد.
او از ابتدا به مسائل شرعی بسیار اهمیت می داد و با هرنوع خلاف شرع به شدت مخالفت می کرد. به خانواده اش نیز مدام توصیه می کرد که همیشه حجاب را رعایت کنید.
راهدار متأهل بود و قبل از شهادت به شغل کشاورزی مشغول بود. او از طریق سازمان نظام وظیفه ژاندارمری به خدمت مقدس سربازی اعزام و پس از گذراندن دوره های آموزشی در ارتش به تیپ40 سراب ملحق گردید تا به عنوان نیروی رزمی مشغول به خدمت شود.
خانواده ایشان خاطره ای از این شهید بزرگوار بیان می کنند. او به مادرش می گفت: "اگر من به شهادت رسیدم گریه نکن چون ممکن است چشم هایت خدایی نکرده آسیب ببیند" او همواره نگران سلامتی مادر بود چرا که به خوبی درک می کرد که مادرِ تنها، کسی را نداشت که به او رسیدگی کند. همچنین نقل های دیگری که از این بزرگوار بیان می شود اینست که: دو روز از مرخصی اش باقی مانده بود ولی از خانواده اش خداحافظی گرفت تا به جبهه باز گردد. وقتی از او می پرسند که چرا الآن؟، تو که دو روز دیگر از مرخصیت باقی مانده!» شهید پاسخ داد: «باید بروم، ممکن است در جبهه به من احتیاج داشته باشند...» و در حالی که از همه حلالیت می طلبید، گفت شاید دیگر من باز نگردم ... و رفت...
مدتی نگذشت پیش بینی شیرین او به واقعیت رسید. این شهید بزرگوار در تاریخ 26/7/1366 در عملیات پدافندی غرب در منطقه ی میمک بر اثر اصابت گلوله ی آر پی جی 7 به شهادت رسید. پیکر این بزرگوار در روستای اوند از توابع شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.
شهید بیژن رشیدیان
شهید بیژن رشیدیان
در سال 1342 در روستای ده کهنه موزرم از توابع بخش دهدز شهرستان ایذه از خانواده ای آرام، زحمتکش و متدین دیده به جهان گشود.
دوران کودکی و دبستان را در همان روستا سپری کرد. اوکه فردی باهوش و با استعداد بود در دوران دبستان از شاگردان ممتاز مدرسه بود. هنگام تابستان که مدرسه تعطیل می شد، اوقات فراغت خود را در کارهای کشاورزی و دامداری می گذراند. به دلیل مشکلات زیاد و دوری راه مدرسه تا محل سکونت، نتوانست به تحصیلات خود ادامه دهد و پس از آن با توکل به خدا و عزمی که داشت در کارهای کشاورزی و دامداری به همراه پدرش چرخ زندگی را می چرخاند.
از همان کودکی، چنان علاقه و اشتیاقی به یادگیری قرآن و نماز داشت که موفق شد خیلی زود نماز و قرآن را از پدر گرامی اش فراگیرد، به طوری که گاهی اوقات اهالی روستا برای جواب و رفع ابهام از مسائل دینی و نماز از ایشان کمک می گرفتند.
بیژن معتقد بود "هر انسانی باید روزی بمیرد و بهتر است این مرگ در راه خدا باشد"، این بود که در سال 1362 لباس مقدس سربازی را به تن پوشید و به جمع دلاور مردان ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست و راهی جبهه های حق شد.
پدر این شهید بزرگوار این گونه نقل می کند: " چند روز قبل از شهادت پسرم، عروس بزرگم در خواب می بیند که دو زن نقاب پوش به من پیام دادند که به زودی در خانه ی شما نوری روشن خواهد شد و 7 روز بعد از آن خواب، در تاریخ 21/12/1362 ستاره از میدان توپ و خمپاره به سوی آسمان عروج کرد و به لقاءالله پیوست" .
پیکر پاکش در روستای موزرم به خاک سپرده شد و به آرامش ابدی رسید تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.
طبقه بندی موضوعی
آخرين مطالب
پربازديدها
-
۴۲۴۰ -
۳۱۸۶ -
۲۷۶۸ -
۲۵۳۳ -
۲۲۸۷ -
۲۳۲۳ -
۲۳۵۸ -
۱۸۹۲ -
۱۸۳۷ -
۱۷۱۴