چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۲۶ ب.ظ

درباره سايت

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهرستان ایذه

بسم رب الشهدا و الصدیقین
امام خامنه ای:زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
به سایت شهدای شهرستان ایذه خوش آمدید.
اهداف سایت:
معرفی شخصیت و وصیت‌نامه شهدا ایذه
گرامی داشت یاد و خاطره شهدا ایذه
و...

بایگانی

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

شهید علی اصغر سعیدی

شهید علی اصغر سعیدی

 سال 1345 هجری شمسی در خانوادهای مسلمان ، متدین و مؤمن به دنیا آمد.

دورة ابتدایی را در دبستان 17 شهریور و راهنمایی را در مدرسه ی جلال آل احمد ایذه سپری نمود. علاوه بر درس خواندن در کارهای کشاورزی به پدر کمک میکرد. در دورهی متوسطه در دبیرستان شهید بهشتی شهرستان ایذه مشغول به تحصیل بود و همزمان در کنار درس به کار میپرداخت و در تابستان ها نیز با کار کردن خود، کمک خرج خانواده بود.

او در دوران دبیرستان، داوطلبانه به جبهه اعزام شد و پس از گذشت چندماه حضور در جزیره مجنون در پاسگاه خندق دچار موج انفجار گردید و در بیمارستان بستری شد. پس از بهبودی دوباره به جبهه رفت و این بار در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو زخمی شد و به پشت جبهه منتقل گردید و این بار به خاطر شرایط جسمی که ناشی از ترکشهایی  که در ناحیهی دست و پا و آثار شیمیایی، پس از مرخص شدن به سنگر علم قدم گذاشت. و در تربیت معلم در رشته « دینی و عربی» قبول شد.  پس از فراغت از تحصیل عملاً به آموزش علم، اخلاق، مهربانی و ساده زیستی می پرداخت. در سال 1369 ازدواج نمود و حاصل این ازدواج دو فرزند پسر می باشد که از ایشان به یادگار مانده است.

در سال 1373 موفق به اخذ لیسانس در رشته ی معارف اسلامی گردید. آموزگار دین و اخلاق که هر سال مشتاقانه، دروس قرآنی را به فرزندان این سرزمین پاک آموزش می داد، در پنجم آذر ماه  1378  بر اثر جراحات شیمیایی، دعوت حق را لبیک گفت و به سوی معبود پرکشید.

یکی از نزدیکان وی که در زمان بستری شدن در اصفهان همراه او بود گفت: «روز جمعه بود که علی اصغر از کسی که پیشش بود خواست تا دعای کمیل را برایش بخواند. او از ایشان اجازه خواست که فرصتی بدهد تا کتاب دعای کمیل را تهیه کند، اما علی اصغر که به علت درد زیاد، نمیخواست تنها باشد، قبول نکرد.  بعد از مدتی به خواب رفت و در خواب مرتب اسم دوست شهیدش ملک حسین نوروزی را میآورد. بعد از خواب که بیدار شد پرسید، ملک حسین را دیدی؟ جواب داد نه، گفت: «ملک حسین آمد و دعای کمیل برایم خواند».

شهید جونقلی سعیدی

شهید جونقلی سعیدی

 در سال 1342 در روستای بلوطک لندی از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

به مسائل مادی و دنیوی اهمیت نمیداد ولی در قبال جمهوری اسلامی و انقلاب و رهبری بسیار جدی برخورد میکرد و بیشتر از هر چیزی به آنها اعتقاد داشت.

درس خود را تا پنجم ابتدایی ادامه داد ولی به علت مشکلات مالی و نبود امکانات تحصیل نتوانست درس خود را ادامه دهد. خانواده برای بهبود معاش، به روستای هلایجان مهاجرت کردند و به شغل کشاورزی و دامداری مشغول شدند. جونقلی سعیدی در پانزدهم شهریورماه1363 جهت گذراندن دوره سربازی از طریق سپاه اعزام گردیدکه بعد از طی آموزشهای عمومی و تخصصی در قرارگاه نجف اشرف بکارگیری شد. بعد از گذراندن دوران خدمت سربازی به واسطه علاقه وافری که به سپاه پیدا کرده بود، جذب این نهاد شد و به عنوان پاسدار رسمی در گردان قائم(عج) که تحت فرماندهی سپاه آبادان بود مشغول خدمت شد.

پس از گذشت مدتی به واسطهی شجاعت و تیزهوشی که داشت، فرماندهی یکی از دستههای گردان گردید و نقش پررنگیدر پیش برد اهداف همرزمان و فرماندهان خود ایفا نمود. از همرزمان شهید، سهراب نوروزی بود که خاطرات بسیاری از شهید داشت.

شهید در تاریخ 23/3/1366 در منطقهی عملیاتی جزیره مینو براثر اصابت مستقیم تیر به سر و سینهاش به شهادت رسید. آرامگاه این شهید بزرگوار در روستای هلایجان از توابع شهرستان ایذه میباشد که میعادگاه عاشقان ایران و اسلام می باشد. لازم به ذکر است که ایشان قبل از شهادت، جانباز بود.

انگیزهی این شهید از رفتن به جبهه لبیک به ندای حضرت امام (ره)، دفاع از مرزهای کشور و عشق به ولایت و ادامهی راه شهیدان انقلاب اسلامی بود.

شهید ادریس زیلایی

شهید ادریس زیلایی

 در سال 1344 در خانوادهای مذهبی و با ایمان و دارای حسن شهرت در روستای ابوالحسین سادات حسینی از توابع بخش دهدز شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

 پدرش شغل کشاورزی داشت و از بزرگان منطقه بود، و تا زمانی که در روستا بود ضمن تحصیل، دوشادوش خانواده به کار کشاورزی و دامداری مشغول بود. اخلاق و رفتار نیکوی ایشان باعث شده بود که از او چهرهای دوست داشتنی در خاطرهها باقی بگذارد.

دوران ابتدایی را در دبستان روستای گورپرویز از توابع سادات حسینی گذراند و دوره راهنمایی را در مدرسهی شهید حسینزاده ملاح به پایان رسانید. به دلیل نبود دبیرستان در منطقهی سادات حسینی، جهت ادامهی تحصیل به شهرستان ایذه رفت و همزمان با آغاز دورهی دبیرستان، جنگ تحمیلی نیز آغاز شد. ادریس با توجه به علاقهی وافر ایشان به امام(ره) و انقلاب اسلامی به عضویت سپاه ایذه در آمد.

 او از ابتدای جنگ تحمیلی به طور متوالی در جبهههای جنگ حضور داشت و در عملیاتهای زیادی شرکت نمود تا این که در اسفندماه سال 1363 در عملیات بدر در شرق رودخانهی دجله مورد هدف دشمن قرار گرفته و مفقودالاثر گردید.

 سرانجام پس از سال ها غربت و دوری و چشم انتظاری خانواده، در تاریخ 20/11/1387 پیکر مطهر شهید ادریس زیلایی شناسایی گردید و جهت تشییع و خاکسپاری به روستای زادگاهش انتقال داده شد و در آن جا آرام گرفت.

وصیتنامهی شهید ادریس زیلایی:

«و قاتلو هم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین لله فان انتهوا فلا عدوان الا علی الظالمین سوره بقره آیه 193 »

با سلام و درود بر منجی عالم بشریت و نایب برحق او که خداوند تا انقلاب حضرتش محفوظش بدارد و با سلام بر تمامی شهیدان راه خدا و آزادگی و بر تمامی رزمندگان جان برکف. چه پرمعناست سخن پیر جماران که میگوید "ما مرد جنگیم و از شهادت باکی نداریم".

راست میگوید، زیرا شهید زنده است و نزد خداوند روزی میگیرد، پس ما را چه باک که پیرو حسین(ع) هستیم و اگر کشته شویم، در نزد خدا روزیمان محفوظ است.

ای انسان تو که می دانی یک روزی مرگ به سراغ تو خواهد آمد و در آن دنیا تو را مؤاخذه قرار میدهند که در مدت عمرت چه کار کردی! چه بودی! و کار خیرت کو!. پس بهتر که در راه خدا جهاد نماییم تا شاید خدا لطفی نماید و مرگ در راه خودش را نصیب بندگان خودش بگرداند و در آن دنیا در آتش قحر جهنم نسوزیم و اگر هم شهادت قسمت نشد فردا در نزد خدا و رسولش(ص) و علی(ع) و امامان معصوم (ع) روسفید باشیم و باید شکر خدا کنیم که ما را در این برهه از زمان قرار داد تا بتوانیم دین خود را به اسلام و مسلمین ادا نماییم. اما بنده که هستم که وصیت بنویسم؟ چند نکته هست که لازم دانستم تذکر دهم، اگرچه مردم ایران درحد بالایی از تذکرات بنده قرار گرفتهاند.

 اول به کسانی که در این مورد یعنی جنگ بیخیال هستند برادران بیخیال نباشید زیاد به فکر دنیا نباشید، به خدا قسم دنیا هیچ است. دنیا مانند مار خوش خطوخال است، اگر پایت را گرفت تو را به پستی میکشاند.

 برادران یک لحظه به خود آیید ببینید چه شده، شهرهای ما را چه کردند، ملت را چه میکنند از موشک گرفته تا بمب شیمیایی بر سرشهرهای ما میریزند چطور بیخیال باشیم، به خدا قسم بنده برای پول نیامدهام و نه برای زندگی، بلکه برای به خطرافتادن اسلام آمدم دیدم وطنم را دشمن گرفت، آتش زد و ویران نمود. آمدم تا انتقام مردم آبادان، سوسنگرد، مردم خرمشهر، بستان، دزفول و بهبهان را از کافران گرفته و آنان را به سزای اعمال ننگینشان برسانم.

برادران خدا هر روزی که قرار باشد بمیرم، میمیریم در جبهه باشد یا در رختخواب پس بهتر است که در جبهه مردانه بمیریم و اما برادران رزمنده و سایر برادران دینیام، اگر برنگشتم برایم ناراحت نباشید و بدانید که من به سعادت رسیدم و اگر جنازهام را آوردند، آن را تشییع نمایید که در آن دنیا خشنود میشوم. دعا را برایم فراموش نکنید و بگویید خدایا او را با اهل بیت محمد(ص) محشور بگردان.

جبههها را پر نگه دارید، که این یک نعمت است. در مجالس دعا شرکت کنید و قرآن را بخوانید. و برادران خودم! اگر شهید شدم پدر و مادرم را به شما میسپارم. از آنان خوب مراقبت نمایید، آنان را اذیت نکنید که خداوند شما را محفوظ بدارد من از شما راضیم خدا از شما راضی باشد.

پدر و مادرم میدانم آرزوی شما در این بود که به زودی من ازدواج کنم و شاید هم عروسی بنده همزمان مرگم باشد راستی چه دردناک است، اما برای ما که پیروی از حسین(ع) میکنیم چه باکی است و تازگی هم ندارد. اما خواهرانم صبور باشید و در هنگام تشییع بنده موهای خود را درنیاورید، حجاب را رعایت کنید که مشت محکمی بر دهان آمریکاست.

اما وصیت به برادران! هنگام دفن چشمهایم را باز گذاشته تا کوردلان بدانند که کورکورانه این راه را نرفتم، دست ها را باز کرده که دنیاپرستان بدانند که چیزی با خود نبردم و مشتم را گره کرده تا منافقان و مستکبران بدانند در قبر هم بر آنان میتازم. جسدم را در روستای خودمان خاک کنید مجلس کوچکی برای شادی دوستان بگیرید. 

دلا خوبــان دل خونیـــن پسندند                 دلاخون شو که خوبان این پسندند

متاع کفر و دین بی مشتری نیست                 گــروهی آن گــروهی این پسندند

در معبد عشق جــان فدا باید کرد                 یعنی به حسیــن اقـتدا بایــد کرد

بــی سر به لقای یار بایـــد رفــت                 دین است که اینــگونه ادا بایـد کرد

شهید میرزاخون زندی دره غریبی

شهید میرزاخون زندی دره غریبی

در تاریخ اول شهریور ماه 1343 در روستای دره غریبی بخش دهدز از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

میرزاخون دوران ابتدایی را در روستا با موفقیت پشت سرگذاشت و به گفتهی خانوادهاش، در درس و هنر با استعداد بود. صوت زیبا  و خوش نویسی از جمله هنرهای خاص این شهید بود. پس از دوران ابتدایی به دلیل مسافت زیاد مدارس راهنمایی، شهید از ادامهی تحصیل بازماند و پس از آن به کمک خانواده در امر کشاورزی پرداخت. با رسیدن به سن نوجوانی، برای کسب آمد، راهی شهرهای  اطراف شد. از اخلاق حسنهی شهید تلاش برای ارتباط و در واقع انجام فریضهی مهم صله ی رحم بود. مسئلهای که تاکنون بین خانواده و اقوامشان زبانزد است. مهربان بودن و احترام به انسان ها از جمله خصوصیات رفتاری این بزرگوار بود. او در سال 1360 زندگی مستقلی تشکیل داد که ثمرهی آن یک فرزند پسر است.           

پس از شروع جنگ میرزاخون زندی عازم جبهههای حق علیه باطل شد  و 6 ماه در جزیرهی مجنون به جنگ با کفار پرداخت، منطقهای که خود شهید آنجا را مکانی ملکوتی بیان مینماید و میگوید: " اگر عشق به خدا و دفاع از کشور اسلامیمان نباشد، اگر حضور ملائکه در این سرزمین نباشد، تحمل یک روز این منطقه در تابستان آن هم در قایق و سنگرهای شناور امکان پذیر نیست".  ایشان پس از 18 ماه حضور در مناطق عملیاتی جنوب در ماههای آخر جنگ تحمیلی به منزل مراجعت نمود و جهت تلاش در سنگر اقتصادی کشور باتوجه به تجاربی که در گذشته در این زمینه داشت به پالایشگاه ولی عصر(عج) کنگان رفت و به عنوان سرپرست بخشی از کارگاه با جدیت تمام مشغول به کار شد. پس از 6 ماه کار در پالایشگاه، دشمن متجاوز پس از اینکه با خواری تمام نتوانست در جبهههای نبرد در مقابل رزمندگان شجاع ما مقاومت کند، به جنگ علیه شهرها و مردم بی پناه روی آورده و با حمله به تأسیسات زیربنایی به ضربه زدن به اقتصاد کشور و تحت فشار قراردادن مردم روی آوردند تا به خیال خام خود، اراده ی راسخ نظام و مردم ایران را سست کنند.

در تیر ماه سال 67 در یکی از حملات ناجوانمردانه دشمن که پالایشگاه ولی عصر(عج) کنگان مورد حمله هوایی قرار گرفته بود، مرغ شهادت بر شانههای این رادمرد نغمه عروج سرداد و میرزاخون به ملکوت پرواز کرد .

پیکر مطهر این شهید بزرگوار در زادگاهش روستای غریبی ها به خاک سپرده شد  تا میعادگاهی برای عاشقان ایران اسلامی و ولایت باشد.

شهید سلطان محمد زندیفر

شهید سلطان محمد زندیفر

سال 1328در روستای رمه چر از توابع شهرستان ایذه در خانوادهای مستضعف و مذهبی دیده به جهان گشود.

 در همان اوایل کودکی و در سن پنج سالگی چوپانی میکرد و سپس به کار کشاورزی پرداخت. اوایل کودکیاش به کارهای کشاورزی و دامداری گذشت و یار و مددکار پدر و مادرش بود. در سن نوجوانی به عنوان رانندهی تراکتور برای تأمین مخارج خانوادهاش شب و روز کار میکرد. در همان اوان نوجوانی قبل از رفتن به خدمت سربازی ازدواج نمود و پس از مدت دو سال خدمت سربازی دوباره به روستای خویش بازگشت و به کار کشاورزی پرداخت.

او دارای اخلاقی حسنه و بسیار مهربان بود و همیشه از افراد فقیر و بیچاره تا حدتوان دستگیری میکرد. ایشان به همراه چند نفر از برادران روستایی تراکتوری جهت بهبود و پیشرفت کار مزارع روستا خریداری کردند و در همان روستا کارهای عمرانی را نیز  انجام میدادند.

از خصوصیاتی که در این رابطه داشت این بود که وقتی کار کشاورزی شروع میشد، اول برای دیگران کشت و کار میکرد، سپس برای خود و خانوادهاش. میگفت: میخواهم شما خوشحال باشید.

در سال 58 به عنوان راننده تراکتور و مکانیک به جهادگران ایذه پیوست و کمر خدمت به روستائیان و مستضعفان بست. در طول جنگ تحمیلی سه بار به جبهههای جنگ اعزام شد تا به عنوان رانندهی دستگاههای سنگین در جبههها خدمت کند. او در کمیته کشاورزی مسئول تعمیر تراکتور و کمباین بود.

سلطان محمد دارای اخلاق بسیار نیکویی بود و با خانوادهاش بسیار مهربان بود و همیشه به خانوادهاش توصیه میکرد اخلاق خوب داشته باشید. در اردیبهشت ماه 61 برای دومین بار از طریق ستاد پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد سازندگی ایذه به جبهه اعزام گردید. در روز 10/2/61 در عملیات بیت المقدس در منطقهی دارخوین درحالی که مشغول کار با بولدوزر بود و جاده را برای رزمندگان باز می کرد که مورد اصابت ترکش خمپارهی دشمن قرار گرفت و به درجهی رفیع شهادت نائل گردید و به خیل عظیم جانفشانان الهی پیوست.

پیکر پاکش در شهرستان ایذه، روستای "رمه چر" به خاک سپرده شد.  حاصل ازدواج وی چهار دختر و یک پسر میباشد که با همت والای همسر شهید به دانشگاه راه پیدا کردند.

همسر شهید در سال 1375در بین همسران شهدای جهاد به عنوان همسر نمونه در سطح کشور شناخته شد.

 

فرازی از وصیتنامهی شهید سلطان محمد زندیفر:

ما باید در این دوران گوش به فرمان امام و رهبر خویش باشیم. دوست دارم با دشمنان اسلام بجنگم و مبارزه کنم و در راه اسلام و قرآن شهید شوم.

همسرم! همچون کوه، مقاوم و استوار باش و همچون زینب(س) باصبر و استقامت، با مشکلات مبارزه کن و فرزندانم را طوری تربیت کن و تحویل جامعه بده تا باعث افتخار وسربلندی اسلام، انقلاب و خانواده گردند و آنها را پیرو خط امام و رهبر نما. و با دستورات حیات بخش اسلام ناب محمدی(ص) آشنا گردان.

شهید خنجر رنجبر کل خواجه

شهید خنجر رنجبر کلخواجه

 در سال 1340 در روستای کل خواجه موزرم از بخش دهدز از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

او دوران کودکی خود را در زادگاهش سپری نمود و بعد از گذراندن مقطع ابتدایی و پایان درس خود، به کمک پدر برای کار کشاورزی مشغول شد. در طول سال تحصیلی، با معلمین و دوستان خود ارتباطش بسیار گرم و صمیمانه داشت. همیشه از احکام و مسائل دین اسلام صحبت میکرد و دیگران را به راه اسلام هدایت می کرد و خود ارادت و معرفت خاص نسبت به ائمهی اطهار(ع) داشت.

انس و علاقهای زیادی به قرآن کریم و راز و نیاز و دعا با خدای خود داشت. در نمازخواندن کاهلی نمیکرد و اوقات فراغتش را با خواندن کتابهای دینی و مذهبی و رفتن به مسجد میگذراند و اگر به مشکلی برخورد میکرد با کمال خونسردی برطرف مینمود. این دلاور برومند، راه امام و ولایت ورفتن به بسیج و بسیجی شدن را افتخار میدانست و با عشق به امام و ولایت در سن 19 سالگی عازم جبهه جنگ شد.

خنجر رنجبر براین باور بود که جنگ این بود که تا آخرین قطره خون خواهد جنگید تا به پیروزی رسیده و یا دراین راه به شهادت برسد، او میگفت: خوشا به سعادت کسی که در راه اسلام شهید شود.

پس از مدتی حضور در میادین نبرد، در سن 22 سالگی تصمیم بر آن گرفت تا سنت رسولخدا(ص) را بهجا آورد. او زندگی مشترک خود را در منزل شخصی خود در روستا و  به دور از تجملات شروع کرد و برای امرار معاش، به کارخانه واگن پارس اراک رفت و مشغول به کار شد و در همانجا بود که قاصد شهادت بر او فرود آمد و در روز 5/5/1365 در حین کار در کارخانه بر اثر بمباران به بسوی معبود خود به پرواز درآمد.

 سه ماه پس از شهادت این بزرگوار، فرزند دخترش به دنیا آمد او به همسرش وصیت کرده بود "دوست دارم فرزند دختری داشته باشم و نامش را مریم بگذارم تا جانشینم در خانه باشد، او را طوری تربیت کن که با حجاب باشد و اخلاق اسلامی را پاس بدارد."

پیکر مطهر این شهید بزرگوار در روستای کلخواجه موزرم به خاک سپرده شد. 

شهید داود رضایی منفرد

*شهید داود رضایی منفرد

 در سال 1346 در روستای دهنو از توابع شهرستان ایذه در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود.

در دوران کودکی، اخلاق و رفتار نیکویی داشت و در میان روستا زبانزد خاص و عام بود. همیشه به پدر و مادرش احترام میگذاشت و با دیگران نیز با ادب و متانت برخورد میکرد. او تحصیلات خود را تا دوم راهنمایی ادامه داد و سپس به کشاورزی مشغول شد.  علاقهی خاصی به امام و انقلاب داشت و همیشه از آرمان های انقلاب دفاع میکرد. این جوان بزرگوار در بحبوحهی انقلاب، عکسها و پوسترهای امام(ره) را به خانه می برد تا بر دیوارها چسبانده و شعارهای انقلابی و ضدطاغوتی بنویسد. او که  امام خمینی(ره) را نایب بر حق امام زمان(عج) میدانست،  از طریق سازمان نظام وظیفه ژاندارمری به عنوان سرباز وظیفه به جبهه اعزام شد .

در جبهه فردی فعال بود و در مقابل دشمنان بعثی از خود رشادتهای بسیاری نشان داد تا اینکه سرانجام پس از مجاهدت بسیار، در روز 21/05/1369 در منطقهی عملیاتی آبادان به درجه ی رفیع شهادت نایل گردید و پیکر مطهرش در شهرستان ایذه، در روستای دهنو به خاک سپرده شد.


وصیت نامه ی شهید داود رضایی منفرد:

اکنون که من کوله بارم را بسته ام و به سوی جهان آخرت حرکت می نمایم و این سفر آخر من به دیار آبادان است، در این آخرین لحظههای عمرم خوشحال و خندان هستم که در این لباس مقدس و برای پاسداری از میهنم به درجهی شهادت می رسم. اینجانب از مال، زندگی و خانواده خود میگذرم و این جان ناقابل را فدای انقلاب اسلامی و مردم این مرز و بوم می نمایم، از دیگر شهیدان آموختهام شهادت یعنی چه؟ و از حسینها درس شهادت و شهامت گرفته ام. آری، من سرباز امام حسین(ع) هستم و باید جان را فدایش نمایم هرچند میدانم من مانند شمعی هستم که خانواده ام به گِرد من نشسته اند، ولی چه کنم که کولهبار خود را بستهام و در سفر آخرت هستم، زیرا که میترسم لحظهای غفلت مرا از سفر باز دارد. ای کاش، خداوند جانها به من میداد و بارها در این راه و سنگر عشق به شهادت می رسیدم.

ای برادران و خواهرانم، وصیت من به شما این است: انقلابی را که با خون هزاران شهید به دست آوردیم به راحتی از دست ندهید و از آن پاسداری نمایید. این انقلاب شکوهمند، انقلاب امام مهدی (عج) است و نباید دست نااهلان به آن برسد و اما شما خواهرانم، همیشه حجاب را پایهی زندگی قرار دهید، زیرا که در سایهی این انقلاب حجاب حرف اول است.

شهید مهرعلی رشیدی اوندی

شهید مهرعلی رشیدی اوندی

 دراولین روز از فروردین ماه 1344در روستای اوند از توابع بخش دهدز شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

کمبودها و نبود دبستان در زادگاهش او را از نعمت سواد محروم کرد، اما با کار کشاورزی و دامداری کمک شایانی به خانواده مینمود و در ایام بیکاری نیز برای کارکردن و امرار معاش خانواده به شهر رفت و آمد میکرد.

 در سال 1366 به خدمت مقدس سربازی رفته و در تیپ95 کمیل مشغول خدمت شد تا بهعنوان نیروی رزمی جبهههای جنوب، در منطقهی پدافندی با دشمن متجاوز بعثی مشغول نبرد شود. او سربلندی و پیروزی کشور را فراتر از هر چیزی میدانست و هیچ دلبستگی مانع از حضورش در جبهه نمیشد. با اینکه تازه ازدواج کرده بود، اما دلدادگی و علاقه به همسر و زندگی جدید، مانع از حضورش در صف سپاهیان اسلام نشد.

 سرانجام شهید رشیدی در تاریخ 29/9/1368 در منطقهی جنوب در محل شط علی در حین مبارزه با دشمن بعثی به خیل یاران حسینیاش پیوست و روح پاکش به آسمانها پرواز نمود.

پیکر پاک این شهید گرانقدر در روستای زادگاهش، "اوند" زیارتگاه عاشقان دین و دوستداران میهن اسلامی است.

شهید راهدار رشیدی

شهید راهدار رشیدی

سال 1341 در روستای اوند از توابع شهرستان ایذه به دنیا آمد.

او از ابتدا به مسائل شرعی بسیار اهمیت می داد و با هرنوع خلاف شرع به شدت مخالفت میکرد. به خانوادهاش نیز مدام توصیه میکرد که همیشه حجاب را رعایت کنید.

راهدار متأهل بود و قبل از شهادت به شغل کشاورزی مشغول بود. او از طریق سازمان نظام وظیفه ژاندارمری به خدمت مقدس سربازی اعزام و پس از گذراندن دوره های آموزشی در ارتش به تیپ40 سراب ملحق گردید تا به عنوان نیروی رزمی مشغول به خدمت شود.

خانواده ایشان خاطرهای از این شهید بزرگوار بیان میکنند. او به مادرش میگفت: "اگر من به شهادت رسیدم گریه نکن چون ممکن است چشم هایت خدایی نکرده آسیب ببیند" او همواره نگران سلامتی مادر بود چرا که بهخوبی درک میکرد که مادرِ تنها، کسی را نداشت که به او رسیدگی کند. همچنین نقلهای دیگری که از این بزرگوار بیان میشود اینست که: دو روز از مرخصیاش باقی مانده بود ولی از خانوادهاش خداحافظی گرفت تا به جبهه باز گردد. وقتی از او میپرسند که چرا الآن؟، تو که دو روز دیگر از مرخصیت باقی مانده!» شهید پاسخ داد: «باید بروم، ممکن است در جبهه به من احتیاج داشته باشند...» و در حالی که از همه حلالیت میطلبید، گفت شاید دیگر من باز نگردم ... و رفت...

مدتی نگذشت پیش بینی شیرین او به واقعیت رسید. این شهید بزرگوار در تاریخ 26/7/1366 در عملیات پدافندی غرب در منطقهی میمک بر اثر اصابت گلوله ی آر پی جی 7 به شهادت رسید. پیکر این بزرگوار در روستای اوند از توابع شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.

شهید بیژن رشیدیان

شهید بیژن رشیدیان

 در سال 1342 در روستای دهکهنه موزرم از توابع بخش دهدز شهرستان ایذه از خانوادهای آرام، زحمتکش و متدین دیده به جهان گشود.

دوران کودکی و دبستان را در همان روستا سپری کرد. اوکه فردی باهوش و با استعداد بود در دوران دبستان از شاگردان ممتاز مدرسه بود. هنگام تابستان که مدرسه تعطیل میشد، اوقات فراغت خود را در کارهای کشاورزی و دامداری میگذراند. به دلیل مشکلات زیاد و دوری راه مدرسه تا محل سکونت، نتوانست به تحصیلات خود ادامه دهد و پس از آن با توکل به خدا و عزمی که داشت در کارهای کشاورزی و دامداری به همراه پدرش چرخ زندگی را می چرخاند.

 از همان کودکی، چنان علاقه و اشتیاقی به یادگیری قرآن و نماز داشت که موفق شد خیلی زود نماز و قرآن را از پدر گرامیاش فراگیرد، به طوری که گاهی اوقات اهالی روستا برای جواب و رفع ابهام از مسائل دینی و نماز از ایشان کمک میگرفتند.

بیژن معتقد بود "هر انسانی باید روزی بمیرد و بهتر است این مرگ در راه خدا باشد"،  این بود که در سال 1362 لباس مقدس سربازی را به تن پوشید و به جمع دلاور مردان ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست و راهی جبهههای حق شد.

 پدر این شهید بزرگوار اینگونه نقل میکند: " چند روز قبل از شهادت پسرم، عروس بزرگم در خواب میبیند که دو زن نقاب پوش به من پیام دادند که به زودی در خانه ی شما نوری روشن خواهد شد و 7 روز بعد از آن خواب، در تاریخ 21/12/1362 ستاره از میدان توپ و خمپاره به سوی آسمان عروج کرد و به لقاءالله پیوست" .

 پیکر پاکش در روستای موزرم به خاک سپرده شد و به آرامش ابدی رسید تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.