عنوان برای پخش مداحی روی آن کلیک کنید | مداح | |
---|---|---|
01 |
دانلود واحد قشنگ و سوزناک می باره بارون | سیدمجید بنی فاطمه |
02 |
سینه زنی واحد-ای حسرت جان و تنم-تنها دلیل بودنم | حاج میثم مطیعی |
03 |
می آید از ره مردی سواره - نجوا با امام زمان | - |
04 |
نوحه انا قتیل العبرات | حاج مهدی سلحشور |
05 |
مستان همه افتاده و ساقی نمانده یک گل برای باغبان باقی نمانده | استاد کریمخانی |
درباره سايت
خلاصه آمار
پيوندها
شهید حسن شالونژاد
شهید حسن شالونژاد
در سال 1337 در آبادان به دنیا آمد.
کارهایش همواره با نام و یاد خدا و توکل بر خداوند و معصومین(ع) انجام می داد. مهربان، خوش رفتار، اهل نماز و رفتن به مسجد بود. از صفات بدی چون، زورگویی، دروغ گویی و تهمت بیزار بود و البته، صداقت، تواضع و وقت شناسی از صفات با ارزش این بزرگ مرد بود.
در درس هایش زرنگ و کوشا بود و در برابر مشکلات زندگی صبور و بردبار. در جوانی علاوه بر تحصیل با انجام کارهای برقکاری ساختمان کمک خرج خانواده نیز بود. او درس خود را تا سوم دبیرستان ادامه داد.
خدمت سربازی را که مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی بود در تهران گذراند. با حمله ی دشمن به شهرهای آبادان و خرمشهر از زادگاه خود رخت بربست و همراه خانواده، ترک دیار کرده و در شهرستان ایذه سکونت یافتند.
همواره به رعایت حجاب و عفاف و احترام به والدین تأکید داشت و در دعاهای کمیل و توسل که در مسجد برگزار می شد، شرکت می جست. آرام و متین بود اما با آغاز جنگ، غوغایی در وجود او که ناشی از خشمش نسبت به دشمن و تجاوز به خاک ایران بود، او را بی قرار و بی تاب کرد.
به دلیل عشق و ارادت به امام خود و برای حفظ و صیانت از کیان کشور، به فرمان امام لبیک گفته و عازم میدان کارزار گشت. در میادین نبرد با دلسوزی و مسئولیت پذیری، تمام وقت به انجام وظایفش می پرداخت و آرزوی پیروزی در جنگ را در سر می پروراند. خمپاره انداز ماهر و عضو لشکر 7 ولی عصر(عج) و گردان محرم بود.
سرانجام این رزمنده دلیر، بر اثر اصابت ترکش به بدنش در روز 15/09/1361 در عملیات محرم واقع در شرهانیه دنیای تعلقات مادی را وداع گفت و به دیار باقیات شتافت.
پیکر مطهر این شهید والامقام در نورآباد ایذه زیارتگاه مشتاقان است.
وصیت نامه ی شهید حسن شالونژاد:
« خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری می کند »
با سلام بر امام امت و امت شهیدپرور ایران و با درود بر شهیدان به خون خفته ی اسلام.
خدایا تو خود می دانی که عشق و ایمان به تو نه به خاطر پاداش و عذاب بوده، بلکه از روی آگاهی کامل و شناخت خود بوده است. هیچ عاملی نمی تواند در این ایمان به خداوند خللی ایجاد کند.
قصد من از جهاد در راه خدا یک احساس نیست، بلکه از روی آگاهی بوده است. بدانید که شهید کسی است که نسبت به زمان خود آگاه باشد، شهید شهامت دارد، شجاعت سخاوت و غالب بر نفس سرکش خود می باشد.
پیام من این است که در صف الله متحد باشید و قیام کنید. خدایا! من در راه تو جهاد کرده و از تو می خواهم که جسم و بدنم را در راه خود آغشته به خون بگردان.
ای برادران با تشکیل جلسات مذهبی ایمان خود را قوی سازید و تقوا را پیشه سازید همیشه به یاد خدا باشید.
اگر من زنده از جبهه برگشتم خودم را کامل در اختیار اسلام و امام بیدارم فدا می کنم.
شما همیشه با مشت گره کرده بر سر آمریکا بکوبید و پشتیبان ولایت فقیه باشید.
گفتم به کجا؟ گفت صدایم کردند گل بودم و از شاخـــه جـدایم کــردند
گفتم که فرشتگان چه کردنـد؟ گفت روزی خور سفره ی خدایم کردند
شهید شنبه سیفی
شهید شنبه سیفی
در 24 فروردین ماه1325در روستای نورآباد ایذه از خانواده ای متدین و زحمت کش متولد شد. وی در سن شش ماهگی در حالی که تنها فرزند خانواده بود از محبت پدری محروم شد و مادر بزرگوارش درشرایط رنج و سختی آن زمان، ایشان را مردی دلیر، مذهبی، با اخلاق، تربیت و بزرگ کرد.
وی در سال 1349 در همان روستا تشکیل خانواده داد و ثمره ی آن 3 فرزند پسر و 5 فرزند دختر است. اگر چه از کودکی با وجود مشکلات مالی نتوانسته بود درس بخواند، اما بعدها با اراده ی قوی خود، خواندن و نوشتن را آموخت و شرایط کسب علم را هم برای فرزندان خود آماده و مورد تشویق قرار داد. اغلب اوقات چه در گرمای سوزان تابستان و چه در سرمای یخبندان زمستان برای رفاه خانواده مشغول کار بود تا بتواند روزی حلال را با دستان زحمتکش خود، بر سفره پر از عشق و محبت خانه بگذارد. با وجود اینکه تنها تکیه گاه مادر وفرزندان و همسر خود بود، آنان را به خالق هستی سپرد و راهی جبهه ی جنگ حق علیه باطل شد تا در احداث جاده ای که از وسط جزیره مجنون به سمت عراق جهت پشتیبانی رزمندگان می گذشت سهیم باشد.
در روز پنجم آبان ماه 66 در عملیات پدافندی جزیره ی مجنون در حالی که قرار بود بعد از 15 روز به خانه بازگردد، و فرزندان ایشان در آن روز ثانیه های مانده را شمارش می کردند، خبر مجروح شدن پدر را دریافت کردند. این بزرگوار دو روز بعد در تاریخ 07/08/66 در بیمارستان رازی اهواز به لقاءالله پیوست.
آرامگاه این شهید بزرگوار در قبرستان شهدای نورآباد زیارتگاه عاشقان این مرز و بوم می باشد.
شهید اسماعیل سهرابی
شهید اسماعیل سهرابی
در سال 1347 در شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
پدرش کشاورز و دارای خانواده ای بسیار مذهبی، و نسبت به مسائل اسلامی و انقلابی مقید بودند. نسبت به رفتار غیرمنطقی و نادرست افراد و عقاید انحرافی مخالفین، به شدت واکنش نشان می دادند.
دوران تحصیل او در روستا بود و تا دوم دبیرستان در رشته اقتصاد درس خواند. اسماعیل علاوه بر خواندن درس، به کار دیگری اشتغال نداشت. او در مبارزات علیه حکومت پهلوی نقش بسیاری داشت و بعدها با حضور در جبهه، تعهد و علاقه خود به انقلاب اسلامی را بیشتر به اثبات رساند.
او تا کلاس پنجم ابتدایی در روستا زندگی کرد و بعد از آن به شهر آمد و فعالیت خود را در بسیج ادامه داد. او که هم در زمان انقلاب و هم بعد از آن، در فعالیت های عقیدتی مدرسه نیز شرکت می کرد.
همواره به خواهر و برادرانش توصیه می کرد "همیشه حجابتان را رعایت کنید، نماز را ترک ننمایند و با افراد مذهبی معاشرت کنید و در انتخاب دوست دقت نمایید...
سرانجام اسماعیل سهرابی در روز 02/04/1364 در جاده ی اهواز- اندیمشک، خرم آباد درحین اعزام به منطقه جنگی بر اثر سانحه ی تصادف، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر مطهرش در شهرستان ایذه به خاک سپرده شد.
شهید مهدی سلحشور
شهید مهدی سلحشور
به سال 1343 در یکی از روستاهای بخش سوسن شهرستان ایذه متولد شد.
از همان کودکی در کارها به خانواده اش کمک می کرد و او فردی زحمت کش و دلسوز بود و با اخلاق خوبش، در دل مردم جا داشت. پس از مدتی به همراه خانواده اش به شهر خرمشهر نقل مکان کردند. ضمن درس خواندن در کسب در آمد خانواده اش نیز تلاش می کرد ولی به دلیل حجم زیاد کار و دیگر مشکلات، درس را تا پنجم ابتدایی بیشتر ادامه نداد. او ایمان راسخی داشت، نماز و روزه اش را ترک نمی کرد و با همه مهربان بود. وقتی فقیری را می دید، فورا احساساتش برانگیخته می شد و حاضر بود لباس تنش را به او ببخشد. در کارگاه رنگ آمیزیِ ماشین مشغول به کار بود، تا این که در سال 1365 به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید.
زمانی که به مرخصی می آمد، همچنان به سراغ کار می رفت تا بخشی از مخارج خانواده اش را تامین کند. در آخرین مرخصی خطاب به خانواده ی خود می گفت: «من می دانم که شهید می شوم، ولی شما را به خدا برای من گریه نکنید». مهدی با روحیه ی انقلابی که داشت، برای تحقق آرمان های امام خود در جبهه های حق علیه باطل جان فشانی های زیادی از خود به نمایش گذاشت و سرانجام بر اثر اصابت ترکش در روز31/4/67 درمنطقه ی عملیاتی میمک شربت شهادت را نوشید. مزار شریف این شهید بزرگوار در قبرستان شهدای اکبر آباد شهرستان ایذه میعادگاه دوست داران و لایت و شهادت است.
فرازی از وصیت نامه ی شهید مهدی سلحشور:
من به تمامی برادران و خواهران خود وصیت می کنم که بعد از ما نگذارید میهن عزیزمان به دست دشمنان بیفتد و تا خون در رگ هایمان جاری است، از بـزرگ و کوچک، زن و مرد در مقابل دشمنان ایران و اسلام ایستادگی کنید. من به شما وصیت می کنم که در نماز خود کاهلی نکنید و دستورات دینی خود را انجام دهید و نگذارید که هوای نفس بر شما غلبه کند. من به تمام خواهران وصیت می کنم که با رعایت حجاب خود، مشت محکمی بر دهان یاوه گویان و دشمنان بزنید. من به مادر خوبم وصیت می کنم که برای شهادت من اشک نریزد و خود را عذاب ندهد و این را بدانید که من با چشم باز و علاقه ی فراوان این راه را انتخاب کردم و افتخار می کنم که توانستم جان ناقابل خود را در راه حفظ اسلام و انقلاب و کشورم تقدیم کنم.
شهید یعقوب سلحشور
شهید یعقوب سلحشور
در اوایل شهریورماه 1346 در خانواده ای مذهبی از روستای پیان مرکزی چشم به جهان گشود.
در 6 سالگی وارد محیط مدرسه شد و تحصیلات خود را تا راهنمایی ادامه داد اما به علت مشکلات مالی از ادامه ی درس بازماند و در کشاورزی و دامداری به پدر و خانواده را کمک و یازی می نمود.
یعقوب به ائمه ی اطهار(ع)، امام و قرآن علاقه ی فراوانی داشت و همیشه در کلاس قرآن شرکت می کرد او از روحیه ی بسیار بالایی برخوردار بود و با مشکلات به خوبی مقابله می کرد و بسیار دلسوز، فداکار، مهربان و صبور بود و در میان مردم دارای احترام زیادی داشت.
در هجدهم اسفندماه 1365 در سن 19 سالگی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. دوره ی آموزشی را در تهران و سپس به گرگان انتقال یافت. بعد از دوره ی تکاوری به بانه اعزام شد و پس از آن به مریوان رفت.
در آخرین مرخصی که به زادگاهش آمد، می دانست که ماموریت بزرگی در پیش دارند و مشتاقانه به محل خدمت خود بازگشت. او برایش آشکار بود که این آخرین مرخصی اوست و. به خانواده اش می گفت که عملیات بزرگی درپیش دارند. و براستی که هر آنچه بر وی الهام شده بود به حقیقت پیوست. یعقوب لیموچی در روز 21/1/1367 در عملیات غرب در پنجوین عراق به شهادت رسید.
روزی که یعقوب به شهادت رسیده بود، خانواده ایشان در تشییع خاکسپاری شهید سبزوار ململی، یکی دیگر از هم رزمانش شرکت داشتند که از مجروحیت فرزندشان خبردار می شوند. لذا پدر به محل خدمت شهید می رود و در آنجا خبر عروج پسرشان را دریافت می کند. اما هرگز نتوانست بر پیکر شهیدش حاضر باشد چراکه جنازه در از نظرها پنهان و جاویدالاثر باقی ماند.
شهید حسینعلی سعیدی
شهید حسینعلی سعیدی
فرزند حسین در سال 1358 یک سال پس از پیروزی انقلاب شکوه مند اسلامی در شهرستان ایذه از خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشودند.
پس از گذراندن دوران کودکی وارد مدرسه شد و تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه ادامه دادند و موفق به اخذ دیپلم گردید. او فردی کنجکاو و تیزهوش بود و در اخلاق و رفتار زبانزد فامیل و دوستان بود. با فرارسیدن زمان سربازی در تاریخ هجدهم بهمن ماه 1377 به خدمت مقدس سربازی رفته و دوره آموزشی خود را در پادگان جهرم گذراند. سپس در ادامه ی خدمت و دفاع از مرزهای کشور در منطقه ی خواف در شهرستان بیرجند مشغول خدمت شد.
حسینعلی در این فصل از زندگی که خود را در امتحانی الهی می دید، با خلوص نیت و اراده آهنینی که در تار و پود هر شیر مرد پهلوانی مشاهده می شود، مصمم و متعهد دل به دریای عظیم معرفت نهاد تا در راهی که خداوند بر سر راه او قرار داده سربلند و روسپید به سرمنزل مقصود برسد.
او اینک در کنار دیگر سربازان ایران اسلامی و زیر پرچم مقدس نظام، سلاح عدالت در دست گرفته تا خار چشم سوداگران و قاچاقچیان از خدا بی خبری شوند که برای منافع سیاه خود، به دنبال ربودن آسایش و آرامش از خواب خانواده ها و جوانان این مرز و بوم هستند.
حسینعلی سعیدی دفاع از کشور را در هر زمانی چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح واجب می دانست، و با داشتن چنین باوری بود که در لباس پاک سربازی، با هر دم و بازدم نفس هایش، شیرینی جانِ عزیز را تسبیح گویان، غرق در ژرفای دریای معرفت می کرد.
او در روز 16/01/ 1378 در کوه های شمال خواف درحین درگیری با اشرار و پاسبانی از حریم ارزش های دینی و فرهنگی این مرز و بوم و جلوگیری از تخریب جسمی و اخلاقی جوانان به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و پیکر پاک این شهید راه حماسه و ارزش ها در قطعه ی شهدای قبرستان روضه الزهرای ایذه میعادگاه عاشقان و دوستدارن ایران اسلامی می باشد.
شهید نورالله سعیدی
شهید نورالله سعیدی
در سیزدهمین روز از دی ماه 1339 در شهر آبادان و از خانواده ای مذهبی و متدین نوزادی متولد شد که شادی وصف ناپذیری برای خانواده به همراه آورد و از آنجا که اولین پسر خانواده بود حال و هوای زمستانی خانه را بهاری کرد.
پدر و مادر تصمیم بر آن گرفتند که نام نورالله را برای وی برگزینند تا همیشه نور خدا باقی بماند.
نورالله با گذراندن دوران کودکی در آغوش مادری مهربان و دلسوز و پدری زحمتکش پرورش یافت. از همان دوران کودکی با گرفتن وضو در کنار بزرگترها مشغول نماز می شد و با اشتیاق و علاقه ای که داشت درکنار خانواده توانسته بود جزئی از قرآن را حفظ کند و از همان اول کودکی با نور حقیقی آشنا شود. تحصیلات خود را در دبستان کوروش مدرسه ی بهار با موفقیت بگذراند و با وارد شدن در دوره متوسطه در مدرسه دکتر شریعتی (فلاح سابق) با علاقه و پشتکاری که در علم و تحصیل داشت تحصیلات خود را تا دوم علوم تجربی ادامه داده و بعد از تعطیلی مدارس، تابستان ها به کارگری مشغول شد. از آنجا که فردی متدین بود، به نماز و روزه اهمیت خاصی می داد و به پدر و مادر احترام می گذاشت و خود مورد احترام اطرافیان و دوستان بود. اخلاق خوبی داشت، صبور و باتقوا بود و همواره در حال کمک به نیازمندان و مستضعفان بود.
با شروع انقلاب اسلامی در کنار دوستانش به عنوان یک نوجوان نقش مؤثر و فعالی داشت و در تظاهرات مردمی شرکت و مخالفت خود را با رژیم پهلوی ابراز می کرد. او که مورد تعقیب رژیم پهلوی بود با عشق و علاقه ای که به رهبر کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی(ره) داشت، از فعالیت هایی همچون پخش و تکثیر نوار و اطلاعیه، توزیع اعلامیه های امام در میان مردم و آتش زدن کارخانه مشروب سازی شرکت داشت و از تحصیل خود نیز غافل نمی شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای دفاع از ارزش های انقلاب به رهبری امام خمینی(ره) در سال دوم دبیرستان به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد و با شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر به فرماندهی سردار شهید محمد جهان آرا بر اساس وظیفه دینی و میهنی برای دفاع از کیان اسلامی در کنار دیگر همرزمانش همچون احمدرضا لطفی، محمد رجبی، مرتضی خواجه زاده و افشین عصار به مبارزه پرداخت و در روز 3/7/1359 در کربلا شلمچه به اسارت نیروهای بعثی در آمد.
خبر مفقود شدنش به خانواده اش اعلام شد و مادر که چشم انتظار بازگشت پسر بود به دیدار فرمانده، جهان آرا (که بعدها فرمانده نیز به درجه ی رفیع شهادت نائل گشت) رفت. و سردار به او قول داد تا نامش را در کنار دیگر همرزمان در روزنامه کیهان آبادان به عنوان اسیر اعلام کنند، به دنبال پیگیری های مادر، سرانجام از طریق جمعیت هلال احمر (صلیب سرخ) و نامه نگاری با یکی از همرزمانش که او هم به عنوان امدادگر در جنگ، همراه نورالله اسیر شده بود، متوجه می شود که آنها هنگام اسیرشدن تنها سه روز در کنار هم بوده اند و پس از آن، از طریق استخبارات از اردوگاه اسارتش به مکانی نامعلوم برده شد و دیگر کسی از او خبری نداشت.
سال ها گذشت و همچنان انتظار اینکه شاید نورالله، آن جوان آرام ، صبور و با تقوا به خانه برگردد، ولی همچنان از دیده ها دور ماند.
سرانجام بعد از 24 سال انتظار در سال 1383 با اعلام شهادتش به جرگه ی جاویدالاثرها پیوست و سنگ یادبودی در قبرستان روضه الزهرا قطعه گلزار شهدای شهرستان ایذه به یادگار نهاده شده تا هر پنجشنبه مادری چشم انتظار را دعوت کند که به زیارت فرزند بنشیند و به راستی چه سرّی در سلوک شهداء نهفته است.
وصیت نامه ی شهید نورالله سعیدی:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت خانواده عزیز و گرامی خودم از کوچک و بزرگ
خانواده عزیزم ما را از مرگ رهائی نیست ولی مرگ خود نعمتی است بس بزرگ و یکی از نعمات خدای حق. اول خدمت مادر عزیز خودم مادر جان در نبود من هیچ اشکی نریزید چون همه سرنوشتی مشابه خواهیم داشت و این خود معنایی است براینکه همدیگر را دوباره خواهیم یافت پس خود را ناراحت کردن برای چیست؟
مادران و پدرانی بودند که عزیزترین کسان خود را در راه خدا و فی سبیل الله فدا نمودند ولی اشکی نریختند و حتی راضی بودند که خود نیز در این راه فدا شوند پس مادر جان غم به دل راه نده و فقط برای روح من دعا کنید که گناهان ما آمرزیده شود و در نزد باری تعالی مورد قبول واقع شود تا شاید با نالة پدر و مادر ما را بیامرزد من زمانی به خود شهید خواهم گفت که از حق قبول شده باشم. در تربیت برادران و خواهرم بکوش. تو تا حالا وظیفة خود را به نحو احسن انجام دادی و در این راه امیدوارم که خداوند تو را یاری دهد.
مادر جان این دنیا کلاسی برای درس بود و راهی به روشنایی هرکس می توانست درس حق را بیاموزد، به سرمنزل مقصود می رسید و کسی که کوتاهی نمود راهش به قحر سیاهی ها منتهی می شود و در این راه قدم نهادم چون تنها وسیله یافتن برای قرب به خدا بود تا شاید بیامرزد روح و جسم ما را از پلیدی ها و آتش دوزخ از ما بگیرد (ما را فراموش نکنید) پیامی برای برادران و خواهر خود :
احمد و محمد شماها امیدهای فردای اسلام و ایران هستید پس بکوشید که در این راه قدم بردارید بیاموزید که در راه خدا گام بردارید چون در غیر او چیزی جز زلالت و بدبختی و خواری در هر دو دنیا نصیب کسی نخواهد شد شماها با فریادتان و سلاح تان بکوشید که بعد از ما بر کفر و نفاق بلند شوید و آنان را در نطفه خفه کنید.
شما را توصیه می کنم به کردار نیک و عمل صالح و رفتار نیکو و جهاد در راه خدا و نیکی به والدین، چون مدیون هستیم اول به خدا که ما را آفرید و بعد به والدین.
در برابر خدا و جامعة مسلمین احساس مسئولیت کنید. سعی در کسب علم و دانش و تحصیل کنید و کوتاهی در فراگیری علم نکنید که جزا دارد همانطور که پیامبر گرامی فرمود علم آموختن بر مرد و زن مسلمان واجب است. در فکر بینوایان باشید و ضعفا را یاری دهید و از حق مظلوم دفاع کنید و بر ضد ظالم باشید.
پیام دیگری برای خواهرم زینب، تو را توصیه می کنم به آموختن و درس گیری از زنان قهرمان اسلام و عمل آنان و نوع کارکرد آنان در جامعه، از زنان قهرمان درس بگیر و عمل کن چون نسل آینده و آینده ها به دست شماست.
کودکانِ با عمل بزرگ کنید. زینب وار جامعه را بسازید، که زینب چه زیبا جامعه را ساخت و پرداخت. در برابر ظالم ساکت ننشیند که گناه دارد. خواهرم مطالعة زندگی ساز داشته باش و دیگران را نیز بساز و جامعة اسلامی را پیشرو باشید. خدا یار و نگهدارت.
سخنی چند با برادرم علی مصیبی علی جان ما رفتیم و شما هستید و انشاءالله باز هم بمانید ما را اگر پروردگار قبول کند از آتش دور خواهیم شد و اگر نکرد عذاب به سراغ ما خواهد آمد. (من) وقتی به خود شهید می گویم، که (پاک) شده از گناه باشم.
علی جان بعد از من حمایت و سرپرستی این بچه ها را داشته باش و آنان را زیر دست خود تربیت کن تا بتوانند برای جامعه اسلامی مفید واقع شوند به مریم بگو که امیدوارم در راهی که می رود موفق و پیروز بشود.
سلام مرا به خانواده محمد تقی و خانواده اش برسان . دیگر سخنی نیست از همگی شما طلب دعا و در نزد ذات حق دارم.
پسرتان و برادرتان و دایی تان. سلام گرم را خدمت حفیظ الله ، ایران و بچه هایش، یکایک برسانید.
نورالله سعیدی
شهید مرادعلی سعیدی
شهید مرادعلی سعیدی
سال1345 در شهرستان ایذه متولد شد.
پدرش کشاورز بود و در اوقات فراغت به پدر و مادر خود کمک می کرد. او فرزند ارشد خانواده بود و کلاس سوم راهنمایی بود که به جبهه رفت. به دلیل رفتار خوبش مورد توجه مردم و اقوام بود. او بسیار مهربان بود و همیشه درباره درس خواندن به خواهر و برادرهای کوچک خود سفارش می کرد.
بزرگترین آرزوی ایشان پیروزی اسلام بر کفر و شهادت در این راه بود. وقتی که جنگ آغاز شد سن زیادی نداشت و مشغول درس خواندن بود درس را رها کرد و از طرف بسیج به جبهه اعزام گردید.
سرانجام ایشان در تاریخ 21/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی مفقودالجسد شد و پیکر ایشان هیچ وقت به خانه برنگشت.
وصیت نامه ی شهید مرادعلی سعیدی:
« و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون »
" گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه زنده اند و نزد خدا روزی می گیرند- سوره آل عمران آیه 169"
با سلام و درود بر رهبر انقلاب اسلامی ایران، امام امت خمینی بت شکن، و با سلام و درود بی پایان به ارواح پاک شهدای گلگون کفن ایران به خصوص شهیدان کربلای حسینی، اینجانب مرادعلی سعیدی وصیت نامه ی خود را شروع می کنم.
وصیت من به خانواده ی عزیزم این است که اگر هرگونه ناراحتی از من دیده اید، مرا حلال کنید. پدر و مادر مهربان برای من عزاداری نکنید و موی سر خود را نکنید، چونکه معصیت دارد و از فامیل ها و دوستان و آشنایان می خواهم که دنبال جسد من گریه و زاری نکنید، چونکه روحیه ی دشمن قوی می شود.
از پدر و مادرم می خواهم که برادرم را به مدرسه بفرستید تا اینکه سواد بیاموزد و بلکه در سال های آینده بتواند وصیت نامه ی مرا بخواند و تا اینکه راه حق را پیدا کند و مادر می دانم که شما خیلی سختی و زحمت کشیدید تا اینکه مرا به این حد رساندید، تا اینکه راه سعادت را انتخاب کردم.
من حب الوطن در کام من ریخت با من شیـر محبت داد مـادر
مرا درس رشـــادت داد مـــــادر به فرزندش سعادت داد مـادر
گریه نکن ای مادر عزیز که هر قطره ی اشک تو تیری است بر جگرم. سرت را بالا ببر و با صدای بلند بگو ما پیروزیم و به مادرانی همچون شماها وعده خواهیم داد که بهشت موعود جایگاه شماست، چون که فرزند خود را در راه خدا هدیه کرده ای، پس گریه مکن چون امام بزرگمان در مرگ فرزند خود اشک نریخت. خوشحال و امیدوار باش، مادر جان اگر من به جبهه آمدم به خاطر رضای خدا بود و من فقط راه یکتای او را طی می کنم تا اینکه شاید به آرزوی خود برسیم پدر و مادر جان ناراحت نباشید انسان باید راهی را طی کند که سعادتش در آن باشد و به خدا سوگند من سعادت خویش را نمی یابم مگر در نور دیدن خط خونین حسین(ع) و جهاد در راه خدا گذشتن از علایق نفسانی و حسین وارشدن است و امیدوارم که مرا ببخشید که به عهد خود وفا نکردم. من به شما قول داده بودم که به خط اوّل نروم، ولی آیا عاشق می تواند دست از معشوقه ی خود بردارد.
من عاشق بودم، عاشق الله، عاشق آن کس که مرا خلق کرد و عاشق شهات در راهش. به یکتایی خودش سوگند دیگر تحمّل ماندن در این دنیای پوچ و بی ارزش را ندارم و همانند پروانه ای که نور شمع را می بیند و بال و پر می زند تا اینکه به آن نورش می رسد و در آن نور می سوزد و شمع هم برای آن گریه می کند ما همه همین طور باید آن قدر بال و پر بزنیم تا اینکه به آرزوی خود برسیم.
شهید مرتضی سعیدی لندی
شهید مرتضی سعیدی لندی
در سال 1345 در خانواده ای محروم و متدین در روستای بلوطک لندی شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
وی پس از سپری نمودن دوران کودکی وارد مدرسه گردید و دوره ی ابتدایی را به پایان رساند و پس از آن وارد مرحله ی راهنمایی گردید. اما او تنها توانست تا اول دبیرستان ادامه ی تحصیل دهد و به خاطر گرفتاری های خانواده از ادامه ی تحصیل بازماند، تا خود را برای کمک به خانواده آماده نموده و با کار و کوشش، در امرار معاش خانواده کمک نماید.
مرتضی فردی بسیار مهربان و خوش اخلاق بود و همین امر باعث محبوبیت او نزد دوستان و آشنایان شده بود. این جوان برومند در سن 19 سالگی به خدمت مقدس سربازی رفت و در مدت خدمت سربازی اش، تنها یک بار به مرخصی آمد. او دفاع از کشور را واجب تر می دانست و فکر حفظ و دفاع سرزمینش از هر چیز دیگر برایش مهم تر بود. سرانجام مرتضی سعیدی در روز 23/2/1367 در حین انجام مأموریت در منطقه ی رقابیه به فیض شهادت نائل آمد.
پیکر پاکش در زادگاهش روستای بلوطک لندی از شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا مکانی مقدس باشد برای زائرانی که در راه دین و میهن آرزوها دارند.
شهید ظفر سعیدی
شهید ظفر سعیدی
متولد سال 1344 در روستای بلوطک لندی یکی از روستاهای شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.
شهید در بدو زندگی همیشه مانند یک مرد بزرگ در انجام کارهای منزل پیش قدم بود و تمام امور خانه را به درستی انجام می داد.
هنوز ده بهار از عمر ایشان نگذشته بود که همراه پدر و برادر بزرگتر خود در مزرعه مشغول کشت و زراعت بود و در کنار آن از تحصیل و درس و مشق غافل نبود. رفته رفته هرچه سن ایشان بالاتر می رفت مسئولیت ایشان نیز در خانه و چه در اجتماع بیشتر می شد.
با شروع اعتراضات مردمی علیه رژیم پهلوی ایشان نیز دوشادوش مردم قرار گرفت و با شرکت در تظاهرات شخصیت مهم خود را نشان داد و رفته رفته بعد از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی شهید مهیای رفتن به جبهه های جنگ شد . پس از آموزش های اولیه حضور در خط پدافندی مگاسیس سوسنگرد اولین تجربه جنگی وی بود که متصل به عملیات غرورآفرین طریق القدس شد و در این عملیات دچار مجروحیت از ناحیه ی پا و کمر گردید و در یکی از بیمارستان ها بستری و بعد از گذراندن دوران نقاهت به آموزش نیروهای بسیجی که قصد اعزام به جبهه را داشتند پرداخت، اما این کار که در پشت جبهه بود روح بلند و بی قرار او را آرام نمی کرد و راهی غرب کشور شد و در تیپ ویژه ی شهداء در کنار شهیدان و سرداران رشیدی همچون شهید کاوه و شهید بروجردی و نیز شیرمردانی همچون سردار منصوری، سردار میرزاپور حضور یافته و به عنوان فرمانده گروهان به خدمت خود ادامه داد و در عملیات های متعددی که در غرب صورت گرفت، عملیات ارتفاعات حاج عمران (والفجر 2) در ارتفاعات 2519 شرکت کرد و دوباره مجروع شد و جالب اینکه بعد از هر مجروحیت ، خانواده هیچ خبردار نمی شدند که ایشان مجروح شده است.
در سال 1363 سنت حسنه پیامبر را اجرا و پای سفره ی عقد نشست و یکی از شرایطش این بود که نباید مانعی برای حضور وی در جبهه باشد. در سال 1364 زمانی که رزمندگان شهرستان ایذه اقدام به تشکیل گردان حضرت رسول(ص) نمودند. ایشان را نیز دعوت کردند و از غرب کشور به گردان مراجعه و با مسئولیت فرمانده گروهان عمار در کنار دوستان هم شهری اش شروع به فعالیت کرد و در چند عملیات پدافندی در فاو شرکت کرد. اوج حماسه ایشان در کربلای پنج بود که با هدایت رزمندگان تحت فرمانش یکی از افراد مؤثر در سقوط شهرک دوعیجی عراق به دست نیروهای توانمند گردان حضرت رسول(ص) بود و با به اسارت درآوردن فرمانده تیپ 98 عراق، عملاً مقاومت عراق در آن منطقه از بین رفت و بعد از عملیات، چند روزی به استراحت پرداخت و مجدداً به همراه دیگر فرماندهان گردان مشغول بازسازی و توانمندسازی گردان گردید.
گردان برای مأموریت جدید، جهت عملیات پدافندی شلمچه اعزام گردید، و گروهان تحت فرماندهی ایشان (عمار) در کنار اروند صغیر که تنها بیست متر با خط مقدم عراقی ها فاصله داشت استقرار یافت. سرانجام شهید عصر روز 4/2/1366 براثر اصابت ترکش خمپاره 120 دشمن به همراه دوازده نفر دیگر از همرزمانش مجروح و به بیمارستان خرمشهر اعزام شدند بعد از چند ساعت در همان بیمارستان روح بی قرارش از کالبد خسته به پرواز درآمد تا رسیدن به عرش پرواز نمود و بعد از تشییع باشکوهی از طرف مردم، پیکر پاک و مطهر این شهید بزرگوار در قبرستان روستای زادگاهش (بلوطک لندی) در جوار دیگر همرزمانش آرام گرفت.
وصیت نامه ی شهید ظفر سعیدی:
ظفر جان از جبهه می آیی تنت خونین سرت چاک
نازم دو امت را چو خندان و چه بی باک
خداوندا! تو را سپاسگذارم. خداوندا! تو را شکرگذارم که در دنیا دو راه برای انسان انتخاب کردی تا افراد خوب و بد شناخته شوند تا حق و باطل شناخته شوند. بارالها! تو را به یکتایی و وحدانیت قبول کردم و به تو و پیامبر تو ایمان آوردم و پذیرفتم نه کورکورانه بلکه از راه دلیل و برهان و از راه عقل نه از راه نادانی. خداوندا! من که نادان بودم و ناآگاه تنها قرآن و امام عزیزمان ما را راهنمایی کرده خدایا اگر انقلاب نمی شد ماها چه می شدیم ماها ازچه لجن زارهایی سر در می آوردیم.
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله
وصیت خود را به نام پروردگار جهانیان شروع می کنم.
اللهم ارزقنی توفیق شهادت فی سبیلک
پروردگارا! این بنده حقیر را به راه راست هدایت فرما و تا آخرین لحظه ای که در این دنیای فانی بسر می برم دست مرا رها نکن و مرا به حال خود وامگذار خدایا ایمانم ضعیف است و اگر تو ما را هدایت نکنی من به انحراف کشیده می شوم. خدایا تویی که راهنمای همه هستی.
خدایا تنها چیزی که الآن به ذهنم می رسد فقط همین است که خدایا! عاجزانه از تو التماس مغفرت می طلبم و از تو می خواهم که من را از این گناهانی که مرتکب شده ام ببخشایی. انقلاب یعنی دگرگونی یا حالتی به حالت دیگر یا از کفر به مسلمانی است یا از گمراهی به دانایی و این انقلاب برای ترمیم مراحل از هم پاشیده اش احتیاج به خون و ایثار دارد. از طرفی ایثارگری در جان و از طرفی ایثارگری در مال کسانی که می توانند به جبهه بیایند، بر آنها واجب شده و کسانی که به طرق مختلف مشکلات دارند با کمک های مادی دین خود را به انقلاب و اسلام ادا کند.
انگیزه ی من از اینکه این راه را انتخاب کردم اول عشق به دین مبین اسلام و دوم عشق به سردار رشید کربلا امام حسین(ع) و سوم علاقه به امام امت من با آن کسانی که با این انقلاب مخالفند و یا بی طرف هستند. صریحاً اخطار می دهم یا مسلمان باشید و یا اعلان جنگ با مسلمانان کنید اگر مسلمانید، کو! کجا و کی. مسلمانی که دینش در خطر باشد و به جبهه نیاید مسلمان نیست. اگر مسلمانی، هیچ چیز واجب تر از جنگ نیست و اگر هم نیستی اعلام کن تا فکر کنند مسلمان از جنگ با کفر می ترسد. من از رفتار بعضی از افراد خیلی خیلی نگرانم و بیشتر از اسرائیل هم خطر دارند.
کسانی هستند که دم از اسلام می زنند و با اسلام در عمل مخالفند درست است که می گویند مقلد امام هستیم، ولی آنجایی که امام می گوید دفاع از اسلام واجب است آن را رعایت نمی کنند. ننگ است برای مسلمانی که الآن حدود شش سال می گذرد و به جبهه نیامده باشد. فردا چه جواب خواهی داد. ای که به روز قیامت ایمان داری در روز قیامت چه می گویی.
آیا در پیش شهدا شرم نمی کنی، اگر واقعاً شرم داری از حضرت علی اصغر حسین(ع) اگر واقعاً شرم داری از بچه ی شیرخواری که در زیر بمباران وحشیانه به شهادت می رسد؟ آیا جواب نوجوان سیزده ساله ی خرمشهری که نارنجک به خود بسته و خود را به زیر تانک انداخته تا تو در آسایش باشی، می شود با دروغ جواب داد؟ پس حرکت کن اگر مسلمانی، که هنوز هم غافله در حرکت است. اگر خود را نرسانید پشیمان می شوید. چون این بود در صدر اسلام حتی همان یزیدی که سر امام حسین(ع) را جدا کرد از کارش پشیمان شد. خلاصه برادران از شما می خواهم که دیگر وقت آن رسیده که خودتان را اصلاح کنید و این چند کلمه حقیر را قبول کنید به عنوان برادر کوچکتان.
من به سپاه علاقه دارم خصوصاً آن جاهایی که شهدا پا نهاده اند. جای پای شهدا خیلی با ارزش است، زیرا آنان خونشان را در راه اسلام هدیه کردند.
سپاه ارگانی عارف و تقریباً نزدیک به شهادت است. انشاءالله که با وارد شدن سپاه، قلب امام زمان(عج) را از خود راضی کنید. پدرجان، سلام! سلام سرورم! پدر گرامی ام، ای شیرمرد زحمت کش خسته نباشید.
قربان دستان پینه بسته ات پدرجان از تو خیلی راضی هستم. نمی دانم چطور از تو قدردانی کنم و اما مادر عزیزم، مرا حلال کن. از تو راضی هستم و هیچ ناراحتی از تو ندیدم و مادرم تو را به آن شیر حلالی که به من دادی و تو را به آنچه که می پرستی قسم برای من اگر گریه می کنی به یاد امام حسین(ع) باش. به یاد علی اصغر باش. نه تنها برای من بلکه برای تمام شهدا گریه کن چون حسین وار شهید شدند.
همسر عزیزم! مرا حلال کنید و قبلاً هم به تو گفتم که خدا هر وقت بخواهد و اراده کند پرواز خواهم کرد و الآن موقع پرواز رسیده. خواهران، زینب وار باشید و زندگی کنید، زیرا که اگر حجاب را رعایت نکنید، خون من و تمام شهدا را زیر پا گذاشته اید و تاکید می کنم حجابتان را حفظ کنید، زیرا ما برای دین اسلام و ناموس و معانی مذهب شهید شدیم شما هم باید از خودتان و از خون ما حفاظت کنید.
عزیزم مشهدی جواد با خانواده ی شهیدپرورشان سلام می رسانم و حلالیت می طلبم از تمام دوستان و آشنایان و فامیل ها طلب حلالیت می کنم.
التماس دعا دارم
طبقه بندی موضوعی
آخرين مطالب
پربازديدها
-
۴۲۴۱ -
۳۱۸۶ -
۲۷۷۰ -
۲۵۳۳ -
۲۲۸۷ -
۲۳۲۳ -
۲۳۵۸ -
۱۸۹۳ -
۱۸۳۷ -
۱۷۱۴