عنوان برای پخش مداحی روی آن کلیک کنید | مداح | |
---|---|---|
01 |
دانلود واحد قشنگ و سوزناک می باره بارون | سیدمجید بنی فاطمه |
02 |
سینه زنی واحد-ای حسرت جان و تنم-تنها دلیل بودنم | حاج میثم مطیعی |
03 |
می آید از ره مردی سواره - نجوا با امام زمان | - |
04 |
نوحه انا قتیل العبرات | حاج مهدی سلحشور |
05 |
مستان همه افتاده و ساقی نمانده یک گل برای باغبان باقی نمانده | استاد کریمخانی |
درباره سايت
خلاصه آمار
پيوندها
شهید علی اصغر سعیدی
شهید علی اصغر سعیدی
سال 1345 هجری شمسی در خانواده ای مسلمان ، متدین و مؤمن به دنیا آمد.
دورة ابتدایی را در دبستان 17 شهریور و راهنمایی را در مدرسه ی جلال آل احمد ایذه سپری نمود. علاوه بر درس خواندن در کارهای کشاورزی به پدر کمک می کرد. در دوره ی متوسطه در دبیرستان شهید بهشتی شهرستان ایذه مشغول به تحصیل بود و همزمان در کنار درس به کار می پرداخت و در تابستان ها نیز با کار کردن خود، کمک خرج خانواده بود.
او در دوران دبیرستان، داوطلبانه به جبهه اعزام شد و پس از گذشت چندماه حضور در جزیره مجنون در پاسگاه خندق دچار موج انفجار گردید و در بیمارستان بستری شد. پس از بهبودی دوباره به جبهه رفت و این بار در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو زخمی شد و به پشت جبهه منتقل گردید و این بار به خاطر شرایط جسمی که ناشی از ترکش هایی که در ناحیه ی دست و پا و آثار شیمیایی، پس از مرخص شدن به سنگر علم قدم گذاشت. و در تربیت معلم در رشته « دینی و عربی» قبول شد. پس از فراغت از تحصیل عملاً به آموزش علم، اخلاق، مهربانی و ساده زیستی می پرداخت. در سال 1369 ازدواج نمود و حاصل این ازدواج دو فرزند پسر می باشد که از ایشان به یادگار مانده است.
در سال 1373 موفق به اخذ لیسانس در رشته ی معارف اسلامی گردید. آموزگار دین و اخلاق که هر سال مشتاقانه، دروس قرآنی را به فرزندان این سرزمین پاک آموزش می داد، در پنجم آذر ماه 1378 بر اثر جراحات شیمیایی، دعوت حق را لبیک گفت و به سوی معبود پرکشید.
یکی از نزدیکان وی که در زمان بستری شدن در اصفهان همراه او بود گفت: «روز جمعه بود که علی اصغر از کسی که پیشش بود خواست تا دعای کمیل را برایش بخواند. او از ایشان اجازه خواست که فرصتی بدهد تا کتاب دعای کمیل را تهیه کند، اما علی اصغر که به علت درد زیاد، نمی خواست تنها باشد، قبول نکرد. بعد از مدتی به خواب رفت و در خواب مرتب اسم دوست شهیدش ملک حسین نوروزی را می آورد. بعد از خواب که بیدار شد پرسید، ملک حسین را دیدی؟ جواب داد نه، گفت: «ملک حسین آمد و دعای کمیل برایم خواند».
طبقه بندی موضوعی
آخرين مطالب
پربازديدها
-
۴۲۴۱ -
۳۱۸۶ -
۲۷۷۰ -
۲۵۳۳ -
۲۲۸۷ -
۲۳۲۳ -
۲۳۵۸ -
۱۸۹۳ -
۱۸۳۷ -
۱۷۱۴
نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است