پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

درباره سايت

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهرستان ایذه

بسم رب الشهدا و الصدیقین
امام خامنه ای:زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
به سایت شهدای شهرستان ایذه خوش آمدید.
اهداف سایت:
معرفی شخصیت و وصیت‌نامه شهدا ایذه
گرامی داشت یاد و خاطره شهدا ایذه
و...

بایگانی

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

شهید علمدار کرمی

شهید علمدار کرمی

 سال 1344 در روستای کلمت از توابع بخش دهدز واقع در شهرستان ایذه، دیده به جهان گشود.

در سن کودکی پدر خود را از دست داد و مادرش به تنهایی و با سختی های فراوان، بزرگ کردن او را بر دوش کشید. علمدار تحصیلات خود را تا پایان دوره ی ابتدایی ادامه داد، اما به دلیل مشکلات زندگی به خصوص مشکلات مالی دست از تحصیل کشید و بزرگترین آرزویش را یعنی خواندن درس و کسب علم را، از دست داد.

قبل از اعزام به جبهه به شغل شریف کارگری و کشاورزی مشغول بود. شهید علمدار به دلیل علاقهی خاصی که به انقلاب اسلامی داشت پس از پیروزی انقلاب برای حفظ میهن و دفاع از انقلاب، عزمش را جزم کرد و عازم جبهه های جنگ شد. وقتی به جبهه رفت در نیروی زمینی خوزستان به خدمت مشغول شد.

 سرانجام شهید علمدار به دلیل اصابت ترکش به سر و گردن، در تاریخ 12/10/1365 در منطقهی عملیاتی آبادان (جزیره ی مینو) به درجهی رفیع شهادت نایل گردید. پیکر مطهر این شهید والامقام در روستای زادگاهش کلمت زیارتگاه عاشقان ایران اسلامی می باشد.

شهید علی کرد نژاد

شهید علی کرد نژاد

در سال 1343 در شهرستان ایذه متولد شد.

 دوران کودکی خود را در کنار دیگر اعضای خانواده و همبازیهایش و با تحصیل در مدرسه فعلی شهید تیردادصاحب گذراند. دوران راهنمایی را نیز در مدرسه حاج سیف الله اسدی و دبیرستان را شهید بهشتی به اتمام رساند. همزمان با درس خواندن، به پدر و مادرش نیز در کارهای کشاورزی کمک می کرد. همهی اهل محل باز خوش اخلاقی اش او راضی بودند. به نماز و روزه اهمیت می داد و در شرایط سخت روزه را به جا میآورد. و از آن جا که دلسوز، مهربان و خوش صحبت بود، به پدر و مادرش در حل مشکلات خانه کمک میکرد و به آنها احترام می گذاشت. همواره اطرافیانش را به رعایت و انجام امر به معروف و نهی از منکر و همچنین رعایت حجاب توصیه می کرد.

سال دوم دبیرستان به عضویت سپاه در آمد و پس از گذراندن آموزش نظامی عازم جبهه حق علیه باطل شد. در منطقه جنگی از ناحیه کتف مجروح شد اما بعد از مداوا به جبهه باز گشت تا به عنوان امدادگر مجروحان جنگ نواحی غربی کشور و منطقه فاو را یاری کند. علی در دوران مجروحیت  ازدواج  کرده و ثمره آن دو فرزند دختر است.  در آخرین مأموریت خود در منطقه فاو پس از بمباران شیمیایی منطقه، در حالی که در خواب بودند آلوده به شیمیایی شد و آخرین نفسهایش در سینه ماند. هنگام انتقال این شهید از سردخانه به زادگاهش خانوادهاش متوجه می شوند پلاستیکی که بر روی شهید کشیده شده بخار گرفته و دوباره نفس میکشد.  به همین خاطر به او شهید زنده میگفتند. 

پس از چندین بار بستری شدن در بیمارستان دوباره به جبهه کردستان  برمیگردد تا اینبار به کمک سربازان و مجروحان می رود. اما به خاطر تأثیر زیاد مواد شیمیایی پس از 70 روز مجبور به مراجعت به خانه شد. از آنجا که دیگر نمیتوانست به جبهه برود ، لذا با علاقه تحصیلات خود را ادامه داد و در رشته پرستاری وارد دانشگاه تهران می شود و پس از اتمام دوره کاردانی، در مقطع لیسانس پرستاری دانشگاه اصفهان مشغول به تحصیل میشود و مدرک لیسانس او پس از شهادت به  خانواده اش عطا می گردد.

شدت بیماری ناشی از شیمیایی او را به بستر بیماری کشاند. از زندگانی مشترک خود 2 یادگار برجای گذاشت و پس از سالها دوری از همرزمان شهیدش و تحمل درد شیمیایی با حضور در خانواده، گویا خود میدانست به دیدار معبود میرود به راز و نیاز با خدای خود مشغول بود و نمازش را میخواند.

  برادرش که بر بالین بستر او بود متوجه سردی بدن مطهر علی شده و در حالی که دست برروی سینهاش گذاشته، با او صحبت میکند اما مسافر بهشت که خود را برای میهمانی معبودش آماده میکرد، در جوابش میگوید: "حالم خوب است فقط کمی خوابم میآید..." و این بازماندهی   مخلص در همان حال، چشمان خود را به آرامی روی هم گذاشت و به خیل عظیم شهدا پیوست. در روز 25/1/1370 او شهد شهادت  را نوش جان کرد و بعد از تشییع باشکوه در قبرستان روضهالزهرا به خاک سپرده شد تا میعاد گاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.

 پیکر مطهرش در قبرستان روضه الزهرای در قطعه ی شهدا شهرستان ایذه میزبان عاشقان کوی ولایت و شهادت است.

وصیت نامهی شهید علی کردنژاد:

« اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون »

درود خداوند و سلام و برکات بی کران او بر حجت خدا بروی زمین حضرت مهدی (عج) و بر فرمانده کل، رهبر مستضعفان دنیا، خمینی کبیر و همچنین بر تمام شهداء و سالکین و ایثارگران راه خدا که با نثار خون خود تاریخ خونبار اسلام را جانی دوباره دادند. حماسهها آفریدند و دگربار قدرت ائمهی اطهار(ع) را در طول تاریخ زنده کردند. خدایا! شاکرم از اینکه موقعیتی مناسب برایم محیا شد که در راه تو قدم بگذارم. در راه تو که تنها راهی است برای رسیدن به سعادت و رهایی از آتش و عذاب آخرت.

خدایا! راضی ام به درگاهت که مرا کمی بر هواهای نفسانی خود غلبه دادی و براثر این غلبه برنفس توانستم برای دفاع از دین مقدست روانه جهاد با کفار شوم. از آنجایی که با ریخته شدن قطره قطرهی خون شهداء بر زمین بار مسئولیتی که بر دوش داریم می افزاید و مسئولیتم در برابر خون این شهداء که خدا آنها را ناظر بر همه ی اعمال ما می داند، پس باید راه آنها را ادامه دهیم و پیام آنها  را که گوش به فرامین امام است با دل و جان پذیرا باشیم. آری آمدم در مکانی مقدس مانند جبهه، آمدم تا به ندای پیامبرگونه امام پاسخی مثبت دهم. آمدم تا از این راه به انقلابی که خونبهای هزاران هزار شهید است خدمتی کوچک کرده باشم.

این درخت تنومند جمهوری اسلامی ایران با خون گرم شهیدانی که حسین وار در برابر طاغوت و طاغوتیان و همچنین در برابر رژیم رو به زوال عراق ایستادند و جان خود را فدای این صراط کردند آبیاری شده. این درخت برای نابودکردن ریشه های ظلم و بیداد و جایگزین کردن ریشههای خود در تمام دنیا احتیاج به خون دارد، باید به پای این درخت پرثمر خون ریخته شود تا رشد آن در رگ و پوست تمام ظالمان سرایت کند و زندگی را جز مرگ برای خود ندانند. امروز رژیم بعث عراق به دستور ارباب خود (به گفته ی امام، شیطان بزرگ آمریکا) برای رشد درخت جمهوری اسلامی و صادرشدن آن به تمام دنیا که همان زمینهساز شدن انقلاب مهدی(عج) است سد معبری شده است. آمریکا به خیال خام خود می خواهد از این راه انقلاب ما و در اصل اسلام را برای همیشه نابود کند تا بتواند چند سال دیگر بر این کشورهای زیر سلطه خود مسلط باشد و اموال آنها را به یغما ببرد. اما ایران که امروز روزانه امید اسلام و تمام مستضعفین دنیاست، با کمک خداوند متعال و امدادهای غیبی او و همچنین وجود جوانانی که از تمام هستی خود گذشته که داوطلبانه به نبرد با کفار رفته و عاشقانه جان خود را فدای اسلام میکنند. لذا تا این نیروها در مملکت ایران هستند نه آمریکا بلکه هیچ قدرت دیگری نمیتواند کاری از پیش ببرد. همان طوری که خداوند قادر وعده داده پیروزی از آن مسلمین است.

 اگر تمام دریاها مرکب و تمام زمین ها کاغذ، نمی توان وقایع معجزه آفرین جبهههای جنگ را توجیه کرد، بیان از گویای این مطالب عاجز است. پس در این جا سخن را کوتاه میکنم و در آخر به شما برادران و خواهران پشت جبهه پیامی دارم. البته من در خود این لیاقت را نمیبینم که به شما عزیزان پیام دهم، اما این را یک وظیفه ی شرعی می دانم به شما امیدهای انقلاب اسلامی توصیه میکنم که تا جان در بدن دارید به رهنمودهای امام گوش دهید و به آنها عمل کنید. حتی لحظه ای او را فراموش نکنید.

 به شما محصلین که توده ی آگاه این امت هستند، توصیه می کنم که با تلاش و کوشش همه جانبهی خود جلوی منحرفین و ضد انقلابیون را بگیرید و مجالی به آنها ندهید که خدایی نکرده به انقلاب ضربه ای وارد کنند.

 و در آخر با تو ای مادر سخنی دارم. مادر نمی دانم با چه زبانی و با چه بیانی از شما سپاسگذاری کنم. بهخدا قسم این سخن را از اعماق قلبم بیان میکنم، چون تنها کسی بودی که در زندگی هرگز لحظهای از تو جدا نشدم و فراموش نکردم. قصدم این بود که تا آخر عمر تو را به پاس زحمات طاقت فرسائی که کشیده بودی احترام کنم و همچنین تو پدرم، که با دستهای پینه بستهات کار کردی تا ما آسوده باشیم. من نمیدانم با چه جملهای از شما تشکر کنم. من خود را از آغوش گرم و دلپذیر شما خارج کردم تا به آغوش پروردگار که گرمتر از هر آغوش مادری است ملحق شوم.

چون خدا مهمتر و والاتر از این وابستگیهاست. پس برادران از بزرگ تا کوچک تنها وصیت و خواهشی که از شما دارم اگر می خواهید روح من از شما راضی باشد تا می توانید از پدر و مادرم مواظبت کنید، حتی لحظهای آنها را وا مگذارید و از شما خواهرانم که باید از زینب(س) درس مقاومت و ایستادگی در برابر مشکلات را آموخته باشید، او با شهید شدن برادرش حسین(ع) همچون کوه استوار و پا بر جا ماند. تنها کاری که کرد رساندن پیام او به مردم بوده و این خود مهمترین خدمتی است که زینب(س) به برادرش کرد زیرا رساندن پیام شهید باعث خوشحالی روح او می شود. به امید پیروزی لشکر حق علیه باطل و برقراری عدل در تمام جهان.

شهید سیروس کاوسی

شهید سیروس کاوسی

 در زمستان سال 1341 در آبادان متولد شد و با آمدن خود، کانون خانواده را گرمای خاصی بخشید.

 دوران کودکی را در دامان مادری سیده و پدری مهربان رشد کرد. والدینش نمیدانستند، وقتی امامخمینی(ره) به آن مأمور ساواک میفرمود: «سربازان من در گهواره هستند»، سیروس یکی از همان سربازان امام(ره) و مدافعان وطن خواهد بود.

دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شهر آبادان گذراند، در کارها و تحصیل، فردی کوشا و نسبت به خانواده و جامعه، نوجوانی مودب و مهربان بود. در برابر سختی ها متین و بردبار بود، در کارهای خرید مایحتاج خانه به مادر خود کمک می کرد و همیشه مطیع و فرمانبردار پدر بود. تعطیلات تابستان را کار می کرد، دوست داشت لوازم مدرسه اش را خودش تهیه کند.

اوقات فراغت به کلاس زبان خارجه میرفت نماز و قرآن را از سیدی که در همسایگیشان بود آموزش دید. در تحولات سالهای 57-56 که جریان انقلاب سرعت بیشتری به خود گرفته بود همانند دیگر انقلابیون به توزیع اعلامیه های امام (ره) درآبادان می پرداخت و در سال 57 با همکاری چند تن از دوستانش نمایشگاه کتابی بر پا کرد.

 زمانی که حرکت های انقلابی به صورت راهپیمایی علنی تر میشد، با شرکت در راهپیماییها شور و نشاط خاصی پیدا کرده بود. دیگر سرباز درون گهواره شانزده ساله شده بود. یکی از تسخیرکنندگان ساختمان ساواک و شهربانی آبادان بود و اولین کسی بود که دیوار ساختمان ساواک بالا رفت و به دنبال او دیگر مردم، ساختمان را در اختیار گرفتند. با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت کمیته 48 در محله بریم آبادان درآمد و به فعالیتهای خود همچنان ادامه میداد. وظیفهی این کمیته شناسایی سلطنت طلب ها  و منافقینی بود که در آن سال ها خراب کاری و حرکت هایی بر ضد مردم و انقلاب انجام می دادند.

 با شروع جنگ تحمیلی در شهریور 59 سیروس به جرگه  مدافعان شهر پیوست و از آبادان به خرمشهر رفت تا از وطن خود دفاع کند. بارها  خانوادهاش از وی خواستند که آبادان را ترک کند، اما سیروس نمیتوانست خاک وطنش را در دست دشمن ببیند و آسایش را برای خود بخواهد.

هنگامی که خرمشهر سقوط کرد و آبادان توسط دشمن محاصره شد در 24/8/1359سیروس مفقود شد، خبرهایی مبنی بر اینکه سیروس اسیر شده به گوش می رسید، اما پی گیری هایی پدر و مادر دلشکسته اش بی نتیجه بود و اسم سیروس در لیست اسیران نبود. پدر همچنان چشم انتظار به دیار باقی شتافت مادرش نیز هم چنان چشم انتظار بود تا اینکه در سال 1383با اعلام شهادت سیروس، نام او در فهرست شهدای جاویدالاثر قرار گرفت.

 هم اکنون سنگ یادبودی بنام این فرزند رشید اسلام در قطعه ی شهدای شهرستان ایذه به یادگار مانده است.

شهید علی دانا کاظمی

شهید علی دانا کاظمی

سال 1346 در روستای کوه شور از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

بعد از پایان دوره ابتدائی خود درهمان روستا برای ادامهی تحصیل همراه با خانوادهاش به شهرستان ایذه مهاجرت کرد و دوره ی راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه ی جلال آل احمد و دبیرستان طالقانی گذراند. او برای تامین مخارج تحصیل خود علاوه بر درس خواندن به حرفهی کارگری ساختمان میپرداخت تا بتواند بدین گونه باری از دوش خانواده بر دارد .

محیط ساده و بیآلایش روستا از وی فردی خوش اخلاق و با محبت نسبت به همنوعان خود ساخته بود. وی نسبت به مسائل اخلاقی خیلی پایبند بوده و از دروغ، غیبت و تهمت به شدت پرهیز مینمود. با چنین روحیاتی عشق به اهل بیت (ع) در خانه ی دل او کاشانه داشت به همین جهت در مراسماتی که برای سوگواری اهل بیت (ع) برگزار میشد شرکت مینمود و در چنین مکانهایی بود که عشق به رهبر و ولایت فقیه در وجودش ریشه دوانید تا جایی که در سن 14 سالگی ندای رهبر خود را لبیک گفته، به لباس بسیج مفتخر گردید و در لشکر 7 ولی عصر (عج) به دفاع از سرزمین پدری خود پرداخت و سرانجام در روز 4/10/1365 در عملیات کربلای 4 در منطقهی اروند به درجهی رفیع شهادت نائل آمده و به جمع شهدای جاویدالاثر پیوست.

شهید اله رحم قلی پور نوروزی

شهید اله رحم قلی پور نوروزی

 در سال 1344 در روستای راسفندِ شهرستان ایذه چشم به جهان گشود.

شغل پدرش کشاورزی بود و در زمینه اعتقادی خانواده اش نسبت به مسائل دینی اخلاقی اسلامی بسیار حساس و جدی بود. در همان روستایی که زندگی می کرد روی در و دیوار علیه رژیم شاه شعار مینوشت. مقطع ابتدایی و  راهنمایی را در همان روستا و متوسطه را در شهرستان ایذه ادامه داد.

درمبارزات انقلابی تا سقوط رژیم طاغوت فعالیت داشت. خصوصیاتی که از خانواده شهید ذکر شده بیشتر از مهربانی و صفات نیکو ایشان بوده و می گفتند که این شهید مطهر همیشه در جنگ بود. پدر و مادر  خود را بسیار احترام میکرد و میگفت: " آرزو دارم که در جنگ شرکت کنم و شهید شوم". وی از طریق سپاه ایذه به لشکر 7 ولی عصر (عج) خوزستان اعزام گردید و در جبهه حق علیه باطل، یکی از تک تیراندازان لشکریان اسلام بود.

 در تاریخ 3/3/1361در عملیات بیت المقدس مصادف با روز آزادسازی خرمشهر شربت شهادت را نوشید. آرامگاه مطهر شهید نوروزی در روستای راسفند در شهرستان ایذه زیارتگاه عاشقان اسلام و ایران می باشد.

شهید فتحی قریشوندی

شهید فتحی قریشوندی

در پنجم شهریور ماه 1338 در روستای اژگیل در شهرستان ایذه در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود.

دوران کودکی را در کانون گرم خانواده پشت سرگذاشت. فتحی دوران ابتدایی را در همان روستا و مقطع راهنمایی را در روستای کهباد  در شرایطی که هر روز مجبور به رفت و آمد با پای پیاده بود به پایان رساند.

 او فردی با اخلاق و خوش برخورد و مورد احترام برای خانواده و دوستان بود. مادر شهید نیز میگوید "فتحی بسیار نسبت به پدر و مادر خضوع و خشوع داشت و احترام به پدر و مادر را در هیچ شرایطی فراموش نمیکرد."

 ایام نوجوانی خود را که همزمان بود با پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی، در میان جوانان پرشوری که هرروز شاهد پرواز کبوتران عاشق منطقهشان بود، به سمت بالندگی فکری و معرفت گام برمیداشت.    

با رسیدن موسم سفر درنگ نکرد و با معرفی خود به حوزه نظام وظیفه ایذه لباس رزم سربازی برتن کرده، عازم میدان جنگ شد و دوشادوش رزمندگان اسلام در صفوف ارتش جمهوری اسلامی، برابر تیرهای کینهی دشمن متجاوز سینه خود را سپر خاک ایران کرد.

سرانجام این شهید والامقام در تاریخ 11/8/61 در منطقه عملیاتی « عینالخوش» به درجه رفیع شهادت نائل گردید و در زادگاهش، روستای اژگیل به خاک سپرده شد تا میعادگاهی باشد برای عاشقان ورهروان این سرباز عروج کرده.

وصیتنامهی شهید فتحی قریشوندی:

(کل نفس ذائقه الموت) سوره آل عمران آیه 185 (کل من علیها فان) سوره الرحمن- آیه 26 ) سلام به رهبر بزرگ که قلب مستضعفان و درود فراوان به شهیدان همیشه زنده و با سلام فراوان به ملت شهیدپرور ایران، سخن خودم را با پدر عزیزم آغاز میکنم.

ای پدر من دوست دارم در مرگم حسین وار استقامت داشته باشید و حسینوار با دشمنان به مبارزه بپردازید و ای مادر و ای خواهران عزیزم من دوست دارم در مرگم زینب وار استقامت داشته باشید و زینب وار با دشمنان به مبارزه بپردازید. سخن با برادرانم از جان و دل عزیزترم و دوستان و آشنایان نزدیک براه پاک روح الله ایمان داشته باشید و با وحدت بیشتر در راه اهداف جمهوری اسلامی ایران بروید. دستهای مرا از تابوت بیرون بگذارید تا دنیاپرستان بدانند که دست خالی از این دنیا می روم و چشمهای مرا باز بگذارید تا کوردلان بدانند که کورکورانه این راه را انتخاب نکردهام و مرا در محل خود دفن کنید.

 دوست دارم اگر پولی از طرف ارتش به دست شما رسید، صرف مسجد یا مستضعفان (کنید.) پدر دوست دارم هرچه توان دارید پول بدهید به کسی که اطمینان دارید، (تا برایم) نماز بخواند...

 السلام علیکم و رحمه الله و برکاته سلام بر شما و رحمت و برکات خدا بر شما باد انشاالله ایران همین زودی پیروز است صدامیان نابود خواهند شد.

شهید فتاح قریشوندی

شهید فتاح قریشوندی

" فرزند محمدمراد"  سال 1341 در روستای آبراک از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

تحصیلات خود را تا سال دوم راهنمایی در همان زادگاهش به پایان رساند. آغاز نوجوانی او مصادف بود با پیروزی انقلاب ، هنوز شیرینی انقلاب را نچشیده بود که تلخی جنگ تحمیلی و هجوم دشمن بعثی به سرزمینش کام او را تلخ کرد. ابتدا او از طریق بسیج به جبهه های جنگ اعزام گردید و از ناحیه پای راست مجروح شد، اما با آغاز دوران سربازی به خدمت مقدس سربازی رفته و در جبهههای جنوب مشغول دفاع از کشور شد. او انسانی وارسته و معتقد بود از آرزوهای همیشگی او کمک به نیازمندان و ایستادگی در برابر ظلم و ستم بود همین روحیه بود که او را به سوی جبههها و نبرد با دشمن ظالم و متجاوز سوق داد.

 و سرانجام در تاریخ 15/6/1362 در منطقه ی حمیدیه در حین نبرد با دشمن بعثی براثر اثابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد و پیکر پاک این شهید بزرگوار در قطعهی شهدای قبرستان روضهالزهرا ایذه زیارتگاه عاشقان اهل بیت(ع) و دوستداران میهن اسلامی مان می باشد.

شهید فتاح قریشوندی

شهید فتاح قریشوندی

 فرزند خانباز درسال 1340 در خانواده ای مستضعف و کشاورز در روستای آبراک 2 دیده به جهان گشود.

در سن هفت سالگی پا به مدرسه نهاد و با هوش و استعداد سرشار، دوره ی ابتدایی را پشت سر گذاشت و برای ادامهی تحصیل به شهر ایذه مهاجرت کرد. با وجود کمبود امکانات رفاهی و زحمات زیاد پدر، سالهای تحصیلی را با موفقیت به پایانرساند. اما به علت فقر خانواده هر سال بعد از اتمام درس و در فصل گرمای تابستان به شهرهای دیگر  به کارگری پرداخته تا بتواند معاش خود را تأمین کند و همزمان در فعالیت های انقلابی شرکت مینمود.

در سال 1361 برای اولین بار به جبهه رفت. با هوشیاری و تقوایی که داشت به عنوان مسئول گروهان حمزه(ع) منصوب شد و در عملیات پیروزمندانه فتح المبین شرکت داشت و هم زمان با جهاد به ادامه تحصیلات خود میپرداخت.

در منطقهی پاسگاه شرهانی سنگر ایشان مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته و مجروح میشود.  پس از بهبودی به طور جدی درس را ادامه داده و پس از اخذ مدرک دیپلم مدتی در ستاد مبارزه با گران فروشی و احتکار فعالیت نمود. سپس به عنوان دانشجو وارد دانشسرای تربیت معلم شد و اینبار از طرف دانشسرای تربیت معلم به مدت یک ماه به جبهه  اعزام شد.

بعد از گذراندن دوره دو ساله ی دانشجویی ، به شهر ایذه برگشت و برای تدریس به بخش دهدز منتقل شد و بعد از یک سال تدریس، مدیر مدرسه شهید آیت الله مصطفی خمینی(ره) دهدز گردید و درسال دوم مدیریت برای چهارمین بار در عملیات غرور آفرین والفجر 8 به عنوان بسیجی واحد تعاون لشکر 7 ولی عصر(عج) وارد جنگ شد که منجر به شیمیایی شدن او شد. پس از بهبودی دوباره برای پنجمینبار عازم جبهه شد. و سرانجام  در عملیات کربلای 4 در اروند کنار سال 1365 شهد شیرین شهادت را سرکشید.

وصیت نامه ی شهید فتاح قریشوندی:

اى جوانان بدانید که اسلام همیشه با خون بهترین عزیزانش رشد کرده است.

 با نام خدا و با یاد اولیاء و انبیایش و با سلام بر رهبرکبیر انقلاب ناجى امت اسلامى و با سلام  بر حافظان انقلاب رزمندگان دلیر اسلام و سلام بر ارواح طیبه شهداء و شهیدان زنده (معلولین انقلاب)

سخنم را در چه مورد شروع کنم! درباره ی منافقین کوردل، دربارهی ظالمان و زورگویان یا اینکه دربارهی مخلصین خداوند که با قلبى پاک و دلى سرشار از عشق و محبت به خداوند راهى جبهههاى نبرد میشوند ولى مختصرى در مورد منافقین: اى کوردلان بدانید که خداوند با مسلمانان است و هیچ قدرتى از او برتر، توان مقابله با او را ندارد، چون که قرآن گفته: « یدالله فوق ایدیهم: بالاترین دست، دست خداوند است » و همچنان بر اعمال تک تک انسانها آگاه است که در این مورد آیاتى از قرآن کریم ذکر شده است و بدانید اى کوردلان کارى از پیش نمیبرید، و تا دیر نشده بیایید به اسلام و مهدى(عج) روى آورید و توبه کنید که خداوند توبه پذیر است و تمام قدرتمندان جهان و زورگویان زمان بدانند که رزمندگان اسلام تا آخرین قطره ی خون خود با شما مبارزه کرده و پیام خویش را به تمام ملل تحت ستم و مستضعف جهان می رسانند و اعلام میکنند که مسلمین جهان بدانند و آگاه باشند که انقلاب اسلامى ایران متکى بر قدرت خداوند متعال بوده و با وجود خویش تا پیاده کردن آن نظام در سراسر دنیا از پاى نخواهند نشست، چراکه جوانان مسلمان ما هدف خویش را آگاهانه انتخاب کرده و ادامه رو آن تا ظهور مهدى(عج) میباشند.

و اما سخنى با همسرم:  امیدوارم از اینکه نتوانستم در این مدت همسر خوبى براى تو باشم، مرا ببخشید. اگر سخنى یا سختى که از من دیده و یا شنیده که مایه  رنجش شما شده باشد، مرا ببخشید و امیدوارم که خود را همانند سایر زنان ایرانى و قهرمان و همانند همسر حنظله زمان پیامبر(ص) و حنظلههاى زمان ما مهیا ساخته باشید و در دورى من خود را همانند سایر همسران شهیدان بدانى و بدان که جهاد تو تربیت فرزندمان مقداد عزیز است که باید همانند حسین تربیت شده و او را آماده براى دفاع از حریم اسلام و قوانین قرآن بکنید و باید او را حسینى تربیت کنید هر چه را انجام میدهى و عمل می کنى باید منتظر نتیجه و عکس العمل آن باشى و براى آن پاسخ مناسبى پیدا نمایید و بدان که حساب و کتاب قیامت پل صراط، میزان بهشت و دوزخ جایگاه خطرناک و سختى است، مگر براى متقین.

السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یا بن الرسول الله

امام را دعا کنید حتى یک لحظه از عمرتان امام را فراموش نکنید.

چراغى را که ایزد بر فروزد، امام خمینى است.

شهید روزه قریشوندی

شهید روزه قریشوندی

سال 1339 در روستای آبخوگان از توابع بخش مرکزی شهرستان ایذه از خانواده ای متدین چشم به جهان گشود.

 دوران کودکی را در آغوش گرم خانواده در همان روستا سپری کرد. شهید دوران ابتدایی را در روستای زادگاهش به پایان رسانید اما دوری روستا با شهر و نبود وسیلهی نقلیه باعث شد تا خانوادهاش برای پیشرفت فرزند به روستای کلدوزخ یک مهاجرت نمایند. همزمان به پدر در امر کشاورزی کمک میکرد با وجود مشکلات پیشرو، بعد از دوره راهنمایی قادر به ادامه تحصیل نبود و به فکر کار برای امرار معاش خانواده شد. با توجه به اینکه شهید تنها فرزند خانواده بود پدر و مادر، ایشان را بسیار دوست میداشتند و طاقت دوری او را نداشتند. او هم احترام زیادی برای پدر و مادر خود قائل بود و با ابراز محبت و مهربانی و صمیمیت با آنها رفتار میکرد.

 سرانجام وقتی در سازمان آب و برق خوزستان به کار مشغول به کار بود، همزمان با اوج گیری جنگ در تاریخ 15/9/1365 بر اثر بمباران هوایی شهر اهواز به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و در قبرستان روستای کلدوزخ یک به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان ولایت و شهادت باشد.

شهید بهزاد قریشوندی

شهید بهزاد قریشوندی

 در سال 1347 از خانواده ای محروم و مذهبی در روستای آبراک دیده به جهان گشود.

دوران کودکی را با همان مشکلات و گرفتاری هایی که بچه های روستای آن زمان داشتند پشت سر گذاشت و سپس وارد مدرسه گردید و با وجود مشکلات فراوان تا دوم راهنمایی تحصیل نمود.

با پیروزی انقلاب و آشنایی با نهادهای انقلابی از جمله بسیج و سپاه بعنوان پاسدار افتخاری وارد سپاه گردید و در زمینه های فرهنگی و امنیتی با این نهاد همکاری داشت.

با آغاز جنگ تحمیلی ترجیح داد به جای خدمت در نقاط شهری به جبهه برود و در منطقهی جنوب کشور در جزیرهی مجنون مشغول خدمت گردید. شهید از هیچ تلاشی برای بیرون راندن دشمن از سرزمین اسلامیاش دریغ نمی کرد و سرانجام در تاریخ 4/4/1367 در منطقه ی عملیاتی جنوب در جزیره ی مجنون طی درگیری مستقیم با دشمن بعثی به فیض شهادت نائل آمد. پیکر پاک این شهید تاکنون به دست نیامده و در کربلای ایران میزبان عاشقان و دلدادگان اهل بیت(ع) می باشد که هرساله عازم این مناطق هستند.