عنوان برای پخش مداحی روی آن کلیک کنید | مداح | |
---|---|---|
01 |
دانلود واحد قشنگ و سوزناک می باره بارون | سیدمجید بنی فاطمه |
02 |
سینه زنی واحد-ای حسرت جان و تنم-تنها دلیل بودنم | حاج میثم مطیعی |
03 |
می آید از ره مردی سواره - نجوا با امام زمان | - |
04 |
نوحه انا قتیل العبرات | حاج مهدی سلحشور |
05 |
مستان همه افتاده و ساقی نمانده یک گل برای باغبان باقی نمانده | استاد کریمخانی |
درباره سايت
خلاصه آمار
پيوندها
شهید رستم خدابخشی
در زندگینامه ای که به قلم خود نگاشته اسـت، آورده است:
«مـن در دهم شهریور 1346 در روستای ده میران (بخش سوسن) توابع شهرستان ایذه متولد شدم و به علت این که پدربزرگم علاقـه ی زیـادی بـه نام من داشت، نام مرا رستم خان نهاد که کلمه ی «خـان» پـسوند اسـم فرزنـدان او بود و در آن هنگام پدرم به کویت رفت.
بعد از یک سال، بازگشت و تصمیم گرفت که مـنزل خـود را بـه شـهرستان ایذه بیاورد و این کار را نیز کرد و به ایذه آمدیم و خانه ای برای اجاره پیدا کردیم. همچنین پـدرم بـرای این که خـود کاری بیابد، در خیابـان امام(ره) مغازه ای از فردی به نام حاج محمدعلی حسین پور اجاره گرفت و با این مغازه توانست هزینه ی زندگی ما را تأمین کند؛ در هـنگام تـولد، آن قدر کوچک بـوده ام که استخوان سـر و استخوان های بدنم آشکار بود و با زحمات بی اندازه ی مادربزرگ شدم و در سال 1348 یـک دستگاه مـنزل در کـوی کیانیـا (کیانی هـا) خریدیم و به این ترتیب از شر کرایه خلاص شدیم.
در شش سالگی خود را بـرای درس خوانـدن آماده کردم و درحالی که از مدرسه مـی ترسیدم، وارد کلاس اول شدم و در دبستان هفده شهریور شهرستان ایذه پنج سال ابتدایی را بـا موفقیـت بـه پایـان رسـاندم. البته آنچنان شیفته ی مدرسه شدم که در این پنج سال دوستان بسیار مهمی و مهربانی پیدا کردم که تعدادی از آنـها، حـال در این دنیا نیستند یـا بـه علت وفـات و یـا در جبهـه شـهید شـده اند.
درکلاس آنقدر شوخی می کردم و سر به سـر معلم هـا و بچـه ها می گذاشتـم که بی اندازه بود و همیشه بچه ها طالب هم کلاسی با من بودند؛ همه ی معلمان مرا مـی شناختند، حـتی بعضـی آنقدر مرا دوست می داشتند که بدون امتحان به من نمره می دادند.
دوره ی راهنمایی را در مدت سه سال در مدرسه جلال آل احمد به پایان رساندم و در طی این مدت دوستان بسیار خوبی پیدا کردم، ازجمله ملک حسین شیخیان، شهید نصرالله موسوی، شهید یارمحمد موسوی و در این سال ها بسیاری از معلمان بـا مـن دوست بودنـد کـه واقعاً دلم برایشان تـنگ می شود. ازجمله: معلم گرامـی ملکیان کـه همیشه با صدای مهربانش مـرا برای شوخی خطاب می کرد، ایشـان معلـم ادبیـات بودند.
معلم دیگری که من بسیار او را دوست دارم آقای شـهولی مـعلم عـلوم بـود که خواستار ترقی من بود معلم های دیگری از جمله آقایان ادیـب پور، سـلیمی، شـیخ زاده، آشـیر مختاری، خـادمی، جـوادی، قلبـی، احمدی و معلم های دبیرستان، آقایان: خوش کام، عباسی، آقایی، مرعشی، احمدی، ندائی پور، مـعین، عطار و شکوهی که با من دوست بودند و در سال 1361 وارد دبیرستان آیـت الله طالقانی شـدم و تـا سـال 1365 مشغول تحصیل بودم که در سال 1365 سال آخـر را مـی خواندم و در این مدت دوباره به جبهه اعزام شدم...»
در زمان اعزام به جبهه گویا به ایشان الهام شده بود که شهید می شود، از همین رو دفترچه ی خاطراتی از خود به جای گذاشت.
وی می گفت شاید این یک بار که به جبهـه بروم اگر شایسته باشم شهید شوم و درست گفته بود، چراکه گفته اش محقق شد و در اعزام دوم که مصادف با عملیات کربلای 4 بود، در تاریخ سوم دی ماه سال شصت و پنج در عملیات شرکت نمود و براثر ترکش خمپاره در روز 04/10/65 در جزیره ی «ام الرصاص» به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. از همرزمان شهید می توان از شهید فتـاح قریشوندی، شهباز کیانی، عباسعلی محمودی و علی ضامن خدابخشی دهناشی نام برد.
در شهرستان ایذه هم اکنون دبستان جوکار سوسن و کوچه ای به این نام در شهرستان ایذه مزین شده است.
طبقه بندی موضوعی
آخرين مطالب
پربازديدها
-
۴۲۱۵ -
۳۱۶۶ -
۲۷۴۵ -
۲۵۱۳ -
۲۲۶۴ -
۲۳۰۴ -
۲۳۳۱ -
۱۸۸۰ -
۱۸۰۷ -
۱۶۶۴
نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است