شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۵۶ ق.ظ

درباره سايت

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهرستان ایذه

بسم رب الشهدا و الصدیقین
امام خامنه ای:زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
به سایت شهدای شهرستان ایذه خوش آمدید.
اهداف سایت:
معرفی شخصیت و وصیت‌نامه شهدا ایذه
گرامی داشت یاد و خاطره شهدا ایذه
و...

بایگانی

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

شهید سیداحمد موسوی

شهید سیداحمد موسوی

 سال 1347 در خانواده ای مذهبی و متدین در روستای کوهباد از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

دوران کودکی و نوجوانی اش مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی بود.

در سال 65 که با دریافت اخبار جنگ آرام و قرار نداشت، درس را رها کرد و برای دفاع از کشور از طریق سپاه به جبهههای جنگ اعزام شد. او به طور متوالی از سال 1365 تا سال 1367 در لشکر 7 ولیعصر(عج) در واحد اطلاعات عملیات  در جبهه ها حضور داشت و نقش بسزای در شناسایی مواضع و استحکامات در عمق خاک دشمن داشت. بنا به گفته ی یکی از همرزمانش او یکی از شجاعترین و باتدبیرترین نیروهای واحد اطلاعات بود که در عملیاتهای شناسایی نقش مهمی داشت.

در روز 31/3/1367 در غرب کشور و در  عملیات والفجر 10 در شهر حلبچه عراق در حالی که مشغول گردآوری اطلاعات بود بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. با توجه به این که در حین شناسایی در خاک دشمن بود، پیکر پاک این شهید دلاور پس  از یک شبانه روز، توسط همرزمان باوفایش به خاک ایران منتقل شد. و در زادگاهش روستای کوهباد به خاک سپرده شد. این گونه بود که سید احمد موسوی با شجاعت فراوان و بینظیری که داشت به خیل یاران حسینیاش پیوست.

نقل از همرزم شهید: "در سال 1365 هنگامی که گردان حضرت رسول(ص) جهت عملیات کربلای پنج آماده شده بود و شهید جعفرزاده فرمانده وقت گردان درحال سخنرانی بود، درکمال ناباوری در ردیف دوم ستون سوم بودیم که کبوتری بر سر شهید موسوی فرودآمد و چند ثانیه بعد پرواز کرد و اوج گرفت، بچه ها به مزاح گفتند اولین شهید گردان با قرعه کبوتر انتخاب شد."

شهید محمدعلی مهمدی

شهید محمدعلی مهمدی

 سال 1345 در روستای تاکوتر از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

دوران کودکی خود را در کنار مردم باصفای روستا در آغوش سرشار از مهر و عطوفت پدر و مادر سپری کرد.

وی فردی عاطفی و مهربان بود در طول دوران تحصیل با جدیت درس می خواند، به طوری که معلمین  مدرسه از وی رضایت کامل داشتند. اوقات فراغت خود را به یادگیری نماز و قرآن می پرداخت. همیشه یاور خوبی برای پدر بود و در کارهای کشاورزی به او کمک میکرد.

محیط باصفای روستا از وی فردی بردبار و صبور ساخته بود. نسبت به انجام فرایض دینی پایبند بود. قرآن را تا حدی که می توانست می خواند و به صلهی رحم توجه خاص داشت و تأکید میکرد که همیشه به افراد فامیل رفت و آمد شود.

عاشق اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود. درس شهادت را در مکتب امام حسین(ع) خوانده بود. با اوج گیری انقلاب اسلامی در تظاهراتها شرکت موثر داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی همیشه هر جا امام (ره) می فرمود، آماده ی حضور در صحنه بود.

عشق و علاقهی ویژه ای نسبت به امام خمینی(ره) داشت. هنگامی که دشمن به خاک وطن حمله کرد، درنگ را جایز ندانست. در حالی که 15 سال بیشتر نداشت عازم جبهه شد. روحیهی خیلی بالایی داشت وقتی که علاقه و اصرار پدرش را به ادامه تحصیلش دید پدر را به صبر و بردباری سفارش کرد و گفت: « من یا در دانشگاه جبهه قبول می شوم و یا اینکه برمی گردم و در دانشگاه علم ادامه تحصیل می دهم». قبل از شهادت، پدرش در خواب دیده بود که پیکر فرزندش را تشییع میکند. به همین دلیل خود را آماده شنیدن خبر شهادت فرزندش کرده بود. سرانجام در تاریخ 28 /10/1365 در عملیات کربلای پنج در دانشگاه شلمچه با رتبه ی بالا موفق به کسب درجه عالی شهادت گردید.

 پیکر این فرزند رشید اسلام در روستای زادگاهش تاکوتر به خاک سپرده شد تا مانند نگین درخشانی روستای تاکوتر را زینت بخشد.

شهید خدامراد مهری دهنو

شهید خدامراد مهری دهنو

سال 1338 در ایذه متولد شد و در خانواده ای ساده و متدیّن روستایی مراحل مختلف رشد روحی و معنوی را طی کرد.

در همان جا تحصیلات خود را پشت سرگذاشت و تا ششم نظام قدیم ادامه تحصیل داد. خدامراد تنها پسر خانواده بود و با دیگر افراد خانواده بسیار محترمانه و با عطوفت رفتار میکرد. او در سن 19 سالگی ازدواج نمود و زندگی مشترک خود را ساده شروع کرد. به گفتهی همسر ایشان وضع اقتصادی آن ها ضعیف بود، ولی خدامراد در حد توان خود به امور خانه و خانواده توجه خاصی داشت. حاصل زندگی مشترکشان یک پسر و 3 دختر می باشد که به آنها بسیار علاقهمند بود. او همیشه به همسر خود در خصوص فرزندان سفارش مینمود که: "مبادا در پرورش آنها کوتاهی کنید..." و در تربیت صحیح فرزندان بسیار حساس بود. این بزرگوارِ مومن، به فرایض دینی علاقه زیادی داشت و حتی در وصیت نامه اش به اطرافیان سفارش نمود که مبادا از فرایض دینی کوتاهی کنید، خصوصاً سفارش به ادای نماز اول وقت داشت. زندگی مشترکش 8 سال به طول انجامید.

 خدامراد مهری که به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمده بود از این طریق به جبهه اعزام شد و در لشکر 7 ولی عصر (عج)، گردان تعاون استقرار یافت و آخرین مسئولیت او در جبهه نیروی واحد تعاون بود و سرانجام در عملیات کربلای چهار در اروندکنار در تاریخ 5/10/1365 به دیدار معبود خویش شتافت و بار دیگر از آزمایش الهی سربلند بیرون آمد.

شهید خدامراد مهری به مدت 14 سال مفقودالاثر بود و بعد از مدت ها  انتظار، پیکر مطهرش توسط گروه تفحص شهداء شناسایی و در روستای زادگاهش" دهنو" در شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.

وصیت نامه ی شهید خدامراد مهری دهنو:

« ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عندربهم یرزقون - سوره آل عمران آیه 169 »

با سلام و درود به امام زمان(عج) و نایب بر حقش امام خمینی و با سلام گرم صمیمانه به امت حزبالله و شهیدپرور ایران و درود بی کران بر رزمندگان پرتوان اسلام.

خدایا! زندگی ام را با سعادت و مرگم را در شهادت قرار ده. زندگی، بعضی اوقات علاقه و دلبستگی زیادی در انسان ایجاد میکند که دل کندن را مشکل مینماید، اما وقتی پای وظیفه و تکلیف به میان می آید، آن وقت مسئله آسان میشود و دنیا بازیچهای است که کودک صفتان به آن دل خوش کردند وقتی موانع از راه عبادت برداشته شود شخص به درجاتی عظیم می رسد که حفظ آن از عمل خیر مشکلتر است. دنیا هیچ جای آسایش و راحت طلبی نیست و اینجا جای لنگر انداختن نیست و چند کلمه ای خدمت مادر مهربان خود بگویم. مادر مهربان و از جان عزیزترم، من فرزند خوبی برای شما نبودم تا بتوانم بیشتر به شما خدمت کنم و امیدوارم که من را ببخشید و در سوگواری من طوری نکنید که دشمنان اسلام خوشحالی کنند و اگر شهادت نصیب ما شد که سعادت بزرگی است .

 بیاموزیم که هیچ کس زنده نمانده و مرگ به سراغ همه ما خواهد آمد. پس بهتر است که زندگی دنیوی را ترک کنیم و توشه ای خوب برای آخرت برداریم بیایید با هم به میدان جهاد برویم و دوشادوش رزمندگان اسلام بجنگیم تا توانسته باشیم خدمتی به اسلام و انقلاب اسلامی کرده باشیم و هوشیار باشید که الآن اسلام به یاری شما احتیاج دارد. پس بشتابید که فردا دیر است.

شهید نگهدار مهری

شهید نگهدار مهری

در آذرماه سال 1347 در روستای دهنو در خانهی یادگار مهری این کشاورز مقید و متدیّن روستایی، فرزندی به دنیا آمد. نام او را نگهدار نهادند تا در آینده از نگهدارندگان دین و کشور باشد.

روح لطیف نگهدار که در اکثر خانواده های روستایی و فرزندان آنها وجود دارد از او شخصیتی مهربان و صادق ساخته بود. او تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش سپری نمود و در درس خواندن استعداد خوبی داشت و بارها شاگرد ممتاز مدرسه شده بود. دوران راهنمایی را در شهرستان ایذه گذراند و همزمان با تحصیل برای امرار معاش خود و خانواده کار میکرد. ایام تحصیل او همزمان با روزهای جنگ و حماسه بود و هر روز در شهر شاهد تشییع پیکر دوستان و َآشنایان شهیدش بود. از این جا بود که به هدف بزرگتری می اندیشید اما به دنبال راهکاری بود که بتواند مسئولین را قانع کند تا با وجود سن و سال کم، با جبهه رفتن او موافقت کنند.

در سال سوم دبیرستان در رشته ی علوم تجربی مشغول تحصیل بود و موفق شد بالاخره در سال 1364 به جبهههای جنگ حق علیه باطل اعزام شود و در جبهههای جنگ، احساس آرامش و شجاعت میکرد. نگهدار  به سبب شجاعت و جسارتی که داشت در چندین عملیات حضور فعال و مؤثر داشت.

او همزمان با حضور در جبهه، به فکر درس نیز بود و هنگام امتحانات مرخصی میگرفت و در امتحانات درسی شرکت می کرد، تا اینکه زمان امتحان نهایی فرا رسید، امتحانی که آموزگارش حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) بود.

 درتاریخ 1/9/1366 در غرب کشور منطقه عمومی ماووت در خاک عراق و در عملیات نصر 8 وقتی که گردان حضرت رسول(ص) شهرستان ایذه از لشکر 7 ولی عصر(عج) جهت عملیات از ارتفاعات "گردِ رَش" بالا میرفت مورد اصابت چند خمپاره دشمن قرار می گیرد که باعث مجروحیت و شهادت چندین نفر از جمله ایشان می گردد و در این امتحان الهی موفق شد با سربلندی کارنامه ی سرخ شهادت را دریافت نماید و با خون خود آن را امضاء کرد و به حضرت ابا عبداللهالحسین(ع) سرور و سالار شهیدان، تقدیم نماید.

 پیکر پاک این شهید والامقام در روستای زادگاهش دهنو زیارتگاه عاشقان ایران اسلامی می باشد.

وصیت نامه ی شهید نگهدار مهری دهنو:

« وسار عواالی مغفره من ربکم و جنه السموات و الارض اعدت للمتقین »

(بر یکدیگر سبقت بگیرید و بشتابید برایر رسیدن به آمرزش پروردگار خود و بهشتی که وسعت آن آسمان ها و زمین است و برای پرهیزکاران آماده شده است -  سوره آل عمران آیه133)

به نام خداوند درهم کوبنده ی ظالمان که زندگی و همه هستیام از اوست.

 به نام کسی که تمام کارهای انسان ها برای اوست. به نام کسی که نفس کشیدن ها برای اوست و با تمام ذره ذرهی وجودم او را می پرستم.

بادرود وسلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران ومردم شهیدپرور ایران که هر زمان و هر ساعت شهیدانی به اسلام و انقلاب اسلامی هدیه می کنند و ایمانشان استوارتر قلب هایشان پرتحرک تر، اراده شان استوارتر و کینه شان به ظلم و ستم شرق و غرب بیشتر می شود.

خوشا آنان که بهر حفظ اسلام                     علیه کــفر جنــگیدن و رفـــتند

خوشا آنان که بهر یــاری دین                     به خون خویش غلطیدند و رفتند

خوشا آنان که وقــت دادن جان                     به جای گریــه خــندید و رفـتند

ای تاریخ تو شاهد باش، زیرا که همه ی ما شهید خواهیم شد. تو شاهد باش که انقلاب حسین(ع)چگونه آمریکا را این همه زبون و خوار کرده است.

من با چند سطری که به عنوان وصیت نامه برای شما امت شهیدپرور ایران می نویسم می خواهم به دنیاطلبان هشدار دهم که کمی فکر کنند و به خود آیند و نظری به جبهه های حق علیه باطل کنند که چگونه پیروان راستین امام عزیزمان (خمینی) پشت به دنیا کرده اند و چگونه بارشادت و ایثار جان میبازند تا پرچم لااله الا الله و پرچم کشورمان با کمال افتخار برفراز قله رفیع پیروزی به اهتزار درآید.

 من شما را به حکم وظیفه شرعی به اطاعت از نایب ولی عصر امام زمان (عج) سفارش میکنم و هشدار میدهم انحراف از خط ولایت فقیه طی کردن مسیر هلاکت و نابودی است. ای ننگ بر کورلانی که از بصیرت و دانایی به دورند، و فردای قیامت، چگونه  در روبروی فرزند فاطمه(س) بایستند.

به همه ی شما سفارش می کنم هرچه بیشتر درباره اسلام مطالعه کنید و تحت تأثیر حرفهای نفاق افکنان قرار نگیرید شما برادران و خواهران وظیفه ی سنگینی بردوش دارید، زیرا ما با دشمنی روبرو می جنگیم و شما بادشمنانی که به ظاهر دوستند باید بجنگید، زیرا آنها از آمریکا تغذیه می گیرند.

وصیتم به مادرم: این است که بعد از شنیدن خبر شهادتم گریه مکن و اشک مریز و به خواهران نیز صبر بده و به آنها بفهمان که نباید گریه کرد، زیرا امام عزیز و بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشک نریخت چون می دانست که رضای خدا در این کار است و نیز از برادران دینی ام و دوستان دوران تحصیلم و آشنایان می خواهم که راه شهیدان را ادامه دهند و در فکر آن باشند که مادیت را پلی ساخته برای معنویت، چون مادیت سرچشمه ضلالت و فساد است که نزد خداوند توانا وابستگان به مادیت خوار و ذلیل اند.

در پایان از همهی کسانی که موجب شدند که من چیزی یاد بگیرم، اعم از سپاه بسیج و مدرسه و غیره. تقدیر و تشکر می کنم واز همه ی آنها حلالیت می طلبم.

شهید محمدرضا مهدی پور

شهید محمدرضا مهدی پور

در سال 1346 در روستای آب ذَهلوی دهستان سوسن از توابع شهرستان ایذه چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در آغوش گرم خانواده سپری کرد. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی برای یاری پدردر زمینهای کشاورزی آستین همت بالا زد تا ضمن مساعدت خانواده در تامین مایحتاج زندگی عصای دست والدین باشد.

حرفهی کشاورزی و محیط روستا او را به انسانی صبور تبدیل کرده بود. وی درحین گذراندن مراحل مختلف رشد و تکامل و رسیدن به بلوغ جسمی و روحی، شاهد تغییرات بزرگی در اجتماع بود که شکل دهندهی نحوه ی تفکر و ایدهی وی در مورد مسائل فرهنگی و اجتماعی بود.

با آغاز جنگ تحمیلی، تفکر انقلابی و آزادی خواهی محمدرضا به اوج خود رسید. او  برای دفاع از اندیشه های مکتب قرآن، سـنگر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب و روانه جبهههای نبرد حق علیه باطل گردید تا از کیان و اندیشه های خود پاسداری کند.

در هجدهم فروردین ماه در گردان 15 امام رضا(ع) در جزیرهی مینو اعزام و مشغول انجام وظیفه شد و سرانجام در روز 5/1/66 در منطقهی عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.

از همرزمان وی میتوان به قربانعلی غیبیزاده، بهروزدهناشی، ولیسلحشور، عزیزقلی محمودی، جواد قلی ممبینی، داریوشافشار، صیدال رحیمی و رحیم بلبلی اشاره کرد. پیکر پاک این شهید والامقام در روستای آب ذهلو زیارتگاه عاشقان کوی ولایت و امامت می باشد.

شهید روزعلی منصوری

شهید روزعلی منصوری

 در سحرگاه 19 اسفند سال 1343 مصادف با 19 رمضان، شب ضربت خوردن امیر مؤمنان علی(ع)، در شهرستان ایذه در خانواده ای مذهبی و متدین چشم به جهان گشود.

 از همان 6 سالگی درکنار مادربزرگ به نماز می ایستاد. مادرش دلسوزانه برای ایشان زحمت کشید تا دورهی خردسالی را بسر برد. زمانی که به مدرسه رفت و کتاب ها را از مدرسه گرفت، تمامی عکسهای شاه و خانواده اش را از کتابها جدا می کرد و می سوزاند . مادرش دعوا میکرد و میگفت اگر کسی بفهمد برایمان بد می شود. اما او با سن کمی که داشت توجه نمیکرد و همیشه میگفت، مادر یک روز اینها واقعی آتش میگیرند و اسلام پیروز می شود. همیشه در اول جزوههایش مینوشت اسلام پیروز است.

 از همان 10 سالگی از غیبت کردن و دروغ گفتن متنفر بود. اول انقلاب در هیاهوی اول مهر 57 با پریشانی و عجله خود را به خانه رساند و کتاب هایش را در حیاط منزل پرت کرد و با سرعت به بیرون از خانه دوید. مادر جلوی او ایستاد و گفت کجا می روی! ایشان گفتند: می خواهم بروم جانم را فدای اسلام کنم. مادر خیلی اصرار کرد. اما نتوانست مانع وی شود. آنروز در تظاهرات شرکت کرد. از سال 57 که انقلاب شد تا سال 58 درحالی که سنش کم بود، اما شبانه روز در مساجد فعالیت شدید داشت. در سال 58 وقتی که در شهرستان سپاه پاسداران تشکیل شد ایشان جزء اولین نیروهای سپاه بود.

روزعلی یک شخصیت میانه رو و پیرو ولایت بود. جزء هیچ حزب و گروهی نبود. راهش فقط صراط مستقیم بود. کسی بود که اگر بدترین اشخاص را می دید به گونه ای با آنها صحبت و برخورد میکرد نه تنها ناراحت نمیشدند، بلکه با متانت با آنها برخورد میکرد و عادت بسیار خوبی که داشت در جمع، کسی را ضایع و یا نصحیت نمیکرد. از برخورد بد و توهین آمیز و تندروی در مسائل و احکام اسلام بسیار متنفر بود. حتی به گونه ای بود که بعضی از همکاران، وی را به خاطر مداراکردن با اشخاصی خطاکار، سرزنش میکردند! من به عنوان خواهر شهید تا به امروز نمیدانم در سپاه پاسداران چه کاره بود و چه مسئولیتی داشت.

اصلاً از نحوه کارکردن و مسئولیت و فعالیتهایش صبحت نمیکرد. فقط همیشه می گفت من بسیجی پیرو خط ولایت هستم. اوایل سال 61 در کردستان همراه شهید کاوه در چندین عملیات شرکت داشت. همان موقع بود که بر اثر تغذیه ناسالم بیمار شد. به مدت یک هفته به خانه آمد درحالی که احوال خوشی نداشت اما باز به جبهه برگشت از اول جنگ تا زمان شهادت بطور یکنواخت در جبهه حضور داشت بیشتر از سه روز در شهرستان نمیماند. از سن 16 سالگی، نماز شب را برای خودش واجب کرده بود و قرآن خواندن قبل از نماز صبح را هیچ وقت فراموش نمی کرد.

طبق گفته همرزمانش یکی از بهترین شبیخون زنهای اوایل جنگ بود و در آر پی چی زدن نیز مهارت بسیاری داشتند.

بهمن1363 در عملیات بدر در جزیرهی مجنون بر اثر اصابت ترکش به پای راست و شکم از هوش رفت و بعد از سه روز در بیمارستان شیراز به هوش آمد. پدر و مادرش به شیراز بالای سر ایشان رفتند. شش عمل جراحی روی وی انجام شده بود و به مدت شش ماه ایشان از ناحیه شکم مشکل شدید داشت. در صورتی که از کیسه کلوستمی استفاده میکرد، خیلی اذیت بود. جسمش در شهرستان بود ولی روحش در جبهه بود. پدر و مادر خیالشان راحت بود که پسرشان نزد آنهاست. ولی نمی دانستند که در دل وی چه میگذرد. 

در دی ماه 1364 دختری را برای ایشان، خواستگاری کردند و در 7 بهمن 1364 به عقد یکدیگر درآمدند. همه فکر میکردند که به شکلی پای وی را بستند. دلش را در گرو دلبری گذاشتند اما دل و دلبر در جای دیگر به هم رسیده بودند. از عقد ایشان 21روز گذشته بود در صورتی که در این مدت فقط یک مرتبه به شهرستان آمده بود و هر مرتبه بیشتر از سه روز نماند. مرتبهی آخر ساعت، حلقه و انگشتر عقیقش را دست مادرش داد. اما مادر با گریه و زاری دست رد به آنها زد. آنها را نزد همسرش برد و پیش وی گذاشت. سپس برای خداحافظی به منزل آمد، ولی به مادر نگفت که وسایلش را با خود نبرده است و با سلام و صلوات از خانه بیرون رفت.

در سال 64 زمانی که همه ی نیروهای ایذه ای که در دیگر یگان های رزم بودند در لشکر 7 جمع شدند تا گردان حضرت رسول(ص) را تشکیل دهند، ایشان نیز از تیپ امام حسن مجتبی(ع) راهی لشکر 7 ولیعصر(عج) شدند. بعد از چند روز دوباره بازگشت و  میگفت دوست دارم در جایی باشم که غریب و تنها باشم و در عملیات والفجر 8 در شهر بندری فاو عراق در گردان عاشورا پس از رشادت های فراوان در کنار دریاچه ی نمک مجروح شد و پیکر پاکش در منطقه جا ماند و بعد از چند روز، اطلاع دادند که ایشان مجروح شده است. پدر و مادر خیلی از مکان ها را به دنبال وی گشتند، اما همانند یعقوب دست خالی برگشتند.

 18 سال مادر هر چند وقت یکبار لباسهایش را میشست و روی طناب منزل میگذاشت و همچنان امیدوار بازگشت فرزندش بود.تا این که بنیاد شهید اعلام کرد که فرزندش شهید شده است.

پدر بعد از مراسمی که برای شهید گرفت. دیگر تاب هجران نداشت. و بعد از 18 سال تحمل فراق یوسف خود، در یکم فروردین 1384 و پس از مدت 16 ماه بیماری به فرزند شهیدش پیوست. 

مادر صبور آن شهید بزرگوار نیز بعد از 25 سال انتظار در حالی که روی تخت دیالیز بود در آرامش پرواز کرد و با سبکبالی به فرزند شهید و همسرش پیوست، اما ما خواهران چشم به راه یوسف خود هستیم.

 

فرازی از وصیت نامهی شهید روزعلی منصوری زاده:

برادر و خواهر مسلمان اگر در آن زمان در کربلا حاضر نبودی که امامت را یاریکنی، هم اکنون حاضری ! در صحنه هستی و می توانی ندایش را که ندای قرآن است جوابی مثبت دهی. انقلاب ما، انقلابی است که می خواهد تمام نظام مستکبرین را واژگون کند و نظام عدل را در جهان پیاده کند، کار کمی نیست. اسلام می خواهد مستضعف را که در پایین قرار دارد و مستکبر را که در بالا (بالای کاذب) قرار دارند، جایشان را عوض کند.

 

شهید نورمحمد ممبینی

شهید نورمحمد ممبینی

 فروردین ماه سال 1340 در روستای میداوود وسطی قریه محمد صادقی دیده به جهان گشود.

تحصیلات ابتدایی را در میداوود یکی از بخش های شهرستان باغملک و تحصیلات راهنمایی و متوسطه را درشهرستان رامهرمز به پایان رساند. از همان بچگی بسیار باهوش ، مودب و اهل نماز و عبادت بود. چون پدرش کشاورز بود اوقات بیکاری را همراه همکلاسی هایش مانند حاج علی نوری ممبینی به کار کشاورزی مشغول میشد و علاوه بر اینکه هزینه ی اجاره منزل را تأمین می کرد کمک یار پدر نیز بود و در دوران اوج گیری انقلاب با بچه های حزب الهی جهت پخش اعلامیه و جلسات مذهبی شرکت فعال داشتند.

در سال 1360 موفق به اخذ دیپلم گردید و بلافاصله به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اهواز درآمد. سال 1362 به سپاه ایذه منتقل شد و در بهمن ماه سال 1363 با یکی از خانواده های مذهبی و انقلابی که در روستای نورآباد شهرستان ایذه زندگی می کرد، ازدواج نمود و ثمره ی این ازدواج یک فرزند دختر می باشد.نور محمد ممبینی تا قبل از شهادت چندین مرحله به طور متناوب در جبهه های جنگ حق علیه باطل شرکت نمود و آخرین بار به لشکر 9 بدر که متشکل از نیروهای مجاهدین عراقی بود اعزام گردید و در گردان تخریب مشغول به خدمت گردید.

سرانجام در روز 9/11/1365 در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه بر اثر اثابت ترکش خمپاره به سر و گردن به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند و ایشان جزء شهدای بی غسل و کفن بوده و با لباس سبز سپاه در روستای زادگاهش میداوود وسطی به خاک سپرده شد تا زیارتگاه عاشقان این مرز و بوم اسلامی باشد .

فرازی از وصیت نامه ی شهید نورمحمد ممبینی:

حال که با همه لطف جزو رزمندگان اسلام قرارم دادی، از تو می خواهم شهادت در راهت را نصیبم کنی. بلکه وظیفه ام را با ریختن خون در این زمان که دنیا پر از ظلم و ستم و فساد و بیداد است و بندگان تو را مورد فشار و سختی و رنج قرار می دهند و ما را برای این آفریدی که قسط و عدل را برپا کنیم و با ظالمان مبارزه کنیم انجام داده باشیم و حاصل خونم را پیروزی اسلام و جمهوری اسلامی و فرج آقا امام زمان (عج) طول عمر امام امت تا انقلاب مهدی (عج) و آزادی محرومین و مظلومین و ستمدیدگان از زیر بار این جهان خواران قرار دهی و چنان استقامت به ملت ایران بدهی که مانند کوه راسخ در قبال مشکلات و ابرقدرت ها بایستند.

 

شهید سبزوار ململی

شهید سبزوار ململی

 سال 1344در یکی از روستا های توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

 دوران طفولیت خود را تا سن شش سالگی در روستا و در دامان پر مهر و عطوفت پدر و مادر گذراند و تحصیلات را تا پایان مقطع راهنمایی ادامه داد. در طول تحصیل فردی کوشا بود به طوری که اولیای مدرسه از ایشان رضایت کامل داشتند. علاوه برتحصیل به حرفهی برق ساختمان روی آورد تا هم مخارج تحصیل خود را تأمین کند و هم کمکی به پدر در تهیه مایحتاج خانواده باشد. ایشان در برابر مشکلات صبور و بردبار بود و از روحیه ی بالایی برخودار بود. شهید ململی نسبت به مسائل دینی و اهل بیت(ع) علاقه و ارادت خاصی داشت چناچه در وصیت خود دعوت به شرکت در نماز جمعه و جماعت کرده و سفارش به برقراری ارتباط با خداوند از طریق راز و نیاز و دعا مخصوصاً روزه و خواندن دعای کمیل میکند. مهربانی و اخلاق خوب وی نه تنها خانواده و بچه های محل را شیفته او کرده بود، بلکه هم کلاسیهایش هم مجذوب اخلاق و روحیه او بودند احساس مسئولیت و اطاعت و علاقه به امام باعث شد تا قبل از سن 18سالگی در لباس بسیج به جبهه اعزام شود و این حضور در جبهه آتش اشتیاق وی را شعله ورتر کرد و حامی ولایت فقیه شد.

 عشق به وطن باعث گردید که لباس مقدس سربازی را به تن کرده وآماده جانبازی برای وطن گردد و سرانجام روز 21/01/67 در عملیات پدافندی در منطقه مریوان لباس زیبای شهادت بر قامت این فرزند برومند اسلام خوش درخشیده و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 پیکر این شهید در قبرستان روضه الزهرا قطعه شهدای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا یاد و خاطره اش برای همیشه درذهن مردمان این مرزو بوم باقی بماند.

 

وصیت نامهی شهید سبزوار ململی:

به نام خدایی که این جهان را آفرید و در بین آن نظم و هماهنگی خاصی ایجاد کرد. به نام آن که انسان می آفریند و به او روزی میدهد و سپس آن ها را میمیراند و سپس آنها را زنده میکند.

 ای برادران عزیز، از شما می خواهم که اسلام را حفظ و قرآن را از دست ندهید و امام بت شکن نایب بر حق امام زمان (عج) امام خمینی را تنها نگذارید.

 ای برادران، نماز جمعه و جماعات را فراموش نکنید.

 ای برادران عزیز، ای حافظان قرآن، نگذارید سلاحم بر زمین بیفتد. ای برادران، امیدوارم که انتقام مرا و تمام شهیدان را از کفار بگیرید. از شما می خواهم که با کفار سازش نکنید.

ای برادارن، عید شما روزی است که انتقام خون شهیدان را از کفار بگیرید و کربلا را زیارت کنید و صدام را مانند شاه معدوم به خار و خفت بکشید.

از پدر و مادرم و وابستگانم می خواهم که مرا حلال کنند تا خدا شما را بیامرزد. هرگز برای من گریه نکنید.

  ای پدرم، خوشا به حال شما که وظیفه ی خود را به خوبی انجام داده اید و فرزندتان را طوری پرورش و تربیت کردید که به راه بد نرفت و راه سرخ حسین ابن علی(ع) را سرمشق خود قرار داد تا آنجا که توانایی داشتم از اسلام و قرآن و انجام دستورات آن کوتاهی نکردم.

خوشا به حال کسانی که عمر خود را صرف دستورات قرآن و اسلام نمودند و خوش به حال کسانی که به دستورات امام امت خمینی بت شکن عمل کردند. ای برادران، اسلام را یاری کنید و هر شب جمعه دعای کمیل بخوانید و با خدای خود راز و  نیاز کنید.

 از شما می خواهم سر قبرم و روی سینه ام عکس امام را بگذارید و روی قبرم قرآن بخوانید من از فرمان امام سرپیچی نکردم و تا آنجا که توانایی داشتم از ولایت فقیه اطاعت کردم. ای برادران، با هم متعهد شوید، همان  طوری که قرآن می فرماید:

«و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تقرقوا».  (چنگ به ریسمان الهی بزنید و متفرق نشوید).

 ای امت مقاوم و شهیدپرور، هر رزمندهای شهادت را افتخار و جهاد را در راه خدا میداند و تنها برای خدا قدم برمیدارد.

امیدوارم که فقط به دستورات خدا و قرآن و اسلام و  امام امت و پیامبران و امامان معصوم(ع) عمل کنید و منافقین را تکه پاره کنید و در مقابل کفار از نوک پا تا دندان مسلح شوید و با مردم همچون علی(ع) رفتار کنید.

طوری با برادران و خواهران خود برخورد کنید که کسی از شما ناراحت نشود که در دنیای آخرت جلوی شما را بگیرد. 

اگر اعمال نیک انجام دهید، در دنیای آخرت نامه ی اعمال خود را در دست راست مشاهده خواهید کرد و آن را که میخوانید خوشحال و سرافراز باشید و حتماً جای شما در بهشت است.

دل به این دنیا نبندید که این دنیای فانی جای آزمایش و امتحان است.

خدا در این دنیا شما را امتحان میکند و خوشا به حال کسی که در این امتحان خوشحال و سرافراز بالا بیاید از برادر کوچکم به خوبی مواظبت کنید.

 امام را دعا کنید و من الله توفیق والسلام سبزوار ململی یک کتاب پهلوی مرادقلی غریبی عضو بسیج دارم آن را می بخشم.

در تشییع جنازهام این نوحه را بخوانید:

لاله سرخ پرپرم غـرق در خونم(2)              نعش تو در برابرم غرق در خونم(2)

در جبهه اسلامیمان رزم و پیکار است(1)       هنگامهای کرده بپا عشق و ایثار است(1)

رفتـــی ولی مادر نکرد سیر دیدارت( 1)

لاله سرخ پرپرم غرق در خونم(1)                 نعش تو در برابرم غــرق در خونم(2)

غسل شهادت کردی در لب کارون(2)         ولی خون گرفته ای با رخ گلگون(1)

لاله سرخ پرپرم غرق در خونم(2)               نعش تو در برابرم غـرق در خونم(2)

 

شهید خانلر مکی پور

شهید خانلر مکی پور

  سال 1343 در روستای نور آباد از توابع شهرستان ایذه در خانواده ای کشاورز و زحمت کش به دنیا آمد.

 تحصیلات ابتدایی را در همان روستا گذراند و دوران دبیرستان را در شهرستان ایذه به اتمام رساند. شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره در خط امام و گوش به فرمان آن رهبر بزرگوار بود و در همه ی فعالیت های انقلابی در راستای رهنمودهای رهبری و انقلاب اسلامی شرکت فعال داشت و همیشه به دیگران احترام می گذاشت. در مراسم دعای کمیل و محرم همواره شرکت میکرد. به فقیران ومستمندان کمک می نمود و مرتب قرآن می خواند. بسیار متواضع و فروتن بود.

خدمت سربازی خانلر در سال های 62 تا 64 در سپاه پاسدران گذشت و بعد از سه ماه استخدام در بانک صادرات به جبهه اعزام شد. او همیشه سعی میکرد به خواهران و برادران خود محبت کند و مراقب بود که هرگز باعث ناراحتیشان نشود. اوقات فراغتش را هم در مسجد و هم به صورت ورزش ، کمک به والدین در انجام کارهای منزل و کشاورزی میگذارند. او با شروع جنگ تحمیلی ، چندین بار به جهبه رفت تا این که در تاریخ 25/10/65 در لشکر 7 ولی عصر(عج)، گردان حضرت رسول(ص) شهرستان ایذه به عنوان آر پی جی زن در منطقه عملیاتی شلمچه شهرک دو عیجی در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست. در حالی که بر اثر اصابت خمپاره دشمن، سر و سینه اش متلاشی و تکه و پاره شده بود، بدن پاره پاره اش بعد از تشییع در گلزارشهدای نورآباد ایذه به خاک سپرده شد تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.

 

وصیت نامه ی شهید خانلر مکی  پور:

«ان الله اشتری من المومنین نفسهم و اموالهم بان لهم الجنه»

(خدا جان و مال اهل ایمان را به بهشت خریداری کرده - سوره توبه آیه 111)

با سلام و درود به حضرت ولی عصر امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی و سلام بر ارواح پاک شهیدان صدر اسلام تا انقلاب اسلامی ایران و با سلام بر همه ی مؤمنین راه خدا.

برادران و خواهران، من قصد مزاحمت نداشتم و تنها چند جمله ای به عنوان یادآوری ذکر میکنم. اگر شما فرض کنید می خواهید از یک راهی عبور کنید و آشنایی به آن راه ندارید، معمولاً برای اینکه بتوانید از آن   به آسانی عبور کنید راهنمایی برای خود انتخاب می کنید و دستورهای او را اطاعت خواهید کرد تا به مقصد برسید. حضرت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب ما راهنما و رهبر ماست و بر همهی ما مسلمانان واجب است که از راهنمایی های او نهایت استفاده را ببریم و به دستورات او عمل کنیم تا به سرمنزل اصلی که همان قرب الله است برسیم و عمل به دستورات امام حفظ و پایداری اسلام و دوری از آن ها نابودی دشمنان اسلام و نفاق و تفرقه را به وجود می آورد و در این جامعهی اسلامی مصیبتی است که جبران آن مشکل است.

 امام وقتی از جنگ صحبت میکند میگوید (عزت و شرف ما در گرو همین جنگ است) و یا اینکه می گوید. اگر این جنگ بیست سال طول بکشد ما ایستاده ایم، امام که شوخی نمی کند امام که می داند که با این شده است و با این مسئولیت خطیر را انجام دهند، باید آن ها همکاری کرد و همکاری با دولت و انقلاب همکاری با اسلام است و نابودی ضد انقلاب شما باید به شیوههای مختلف کمک کنیم مانند دادن خمس و زکات و صدقه و مالیات و قرض الحسنه و بسیاری از مسائل دیگر که جامعه را از فقر به درد می آورد و باری از دوش دولت بر داشته و دولت دست و پایی پیدا میکند برای نیازمندی های کشور دیگر بگوییم دولت وظیفه اش است که این کارها را بکند و ضد انقلاب هم به طریقههای گوناگون چه داخل و چه در خارج سنگ اندازی میکند.

 مگر دولت چقدر امکانات دارد که بتواند همه ی نیازمندی های مملکت را برطرف کند. پس برادران و خوهران کمال همکاری را بنمایید. از برادران و خواهران معلم می خواهم دانش آموزان را طوری بار بیاورند که الگویی برای جامعه و نسل آینده شوند، نه اینکه سربار جامعه شوند و مشکلی بر مشکلات جامعه اسلامی بیفزایند. به فقرا کمک کنید دنیا می گذرد و عمر ما به پایان می رسد. دنیا زودگذر است مانند ابر بهاری همان طور که میگویند حضرت نوح خانهای ساخته بود که وقتی در آن میخوابید پاهای او بیرون بود و هنگامی که عزرائیل به سراغ او آمد گفت (اگر می دانستم عمر من این قدر کوتاه است این خانه به این بزرگی نمی ساختم) حضرت نوح که میگویند 950 سال عمر کرد حالا برادر و خواهر عزیز تو با این چند سال میخواهی زندگی کنی!؟. ببخشید که زیاده روی کردم.

بار الها! مرا راهنمایی و هدایت کن تا سربازی گمنام باشم و بتوانم در راهی که تو میخواهی کار کنم و مرا به سوی خودت ببر و خون مرا در راهت بریزان که این قابل تو نیست و تو بالاتر از آن هستی که ما فکر می کنیم. خداوندا! به من بیانی ده تا در راه زبان بگشایم و به من قدرتی عطا کن تا در راه تو جهاد کنم و تو مرا بیامرز که ما گناهکاران درگاه تو بودیم.

از پدر و مادر خود می خواهم که مرا ببخشند و من امانتی بودم در پیش شما و آن گاه این امانت را از شما گرفت آن بود که به شما داد و میخواهم که صبر و استقامت کنید و گوش به حرفهای این و آن ندهید، زیرا خدا اجر ما را می دهد و تمام خواهران و برادران و خویشان و آشنایان را سلام می رسانم و از خداوند طلب صبر و استقامت و بردباری در کارها برای شما خواهانم از اینکه مزاحم شدم و وقت شریف شما را گرفتم مرا ببخشید والسلام... 

خداوندا! تکه تکههای بدنم را کفاره گناهانم قرار بدهید تا در پیش روسفیدانت شرمنده و سرافکنده نشوم.

 

شهید قبادعلی مقصودی

شهید قبادعلی مقصودی

سال 1345 در خانوادهای متدین و معتقد به اهل بیت(ع) در روستای "تلخ آب" سوسن از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود.

او دوران کودکی را در زادگاهش و فصل کوچ را در میان کوههای استوار زاگرس سپری کرد تا از او دلیرمردی شجاع برای دفاع از کشور بسازد. گرچه به دلیل نبود معلم و مدرسه در محل سکونتش درس نخواند، اما درس عشق و شهادت را در مکتب حسین(ع) و در دامان ایلی که به امام علی(ع) و خاندانش ارادت خاصی دارند، آموخت.

قباد علی آزادی و آزادگی را  کنار دیگر هم تبارانش از کوههای همیشه استوار زاگرس آموخت. سالهای نوجوانی او که همزمان بود با آغاز جنگ تحمیلی در میان جوانان انقلابی و مومن سپری میکرد تا اینکه زمان رفتن به خدمت مقدس سربازی فرا رسیدوو در تیپ 37 زرهی شیراز مشغول به خدمت شد. ایشان پس از آموزشهای نظامی به میادین نبرد شتافتند و در تاریخ چهارم تیرماه سال1367 در حین نبرد همراه تعداد دیگری از همرزمانش در منطقهی سومار به اسارت در آمدند و در اردوگاه نهروان و به دور از چشم نهادهای بینالمللی تحت شکنجه قرار گرفتند. پس از تحمل شکنجههای زیاد در تاریخ 13/2/1368 غریبانه و در اسارت به شهادت رسید و پیکر پاک این شهید دلاور در قبرستان الکرخ به شماره 299 در کشور عراق به خاک سپرده شد.

سرانجام پیکر مطهر شهید مقصودی پس از سالها که در قربت به امانت مانده بود در تاریخ دهم مرداد سال 81 توسط سازمان حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس و هماهنگی با وزارت امور خارجه به ایران اسلامی انتقال و پس از تشییع باشکوه در قبرستان روضه الزهرای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد تا کعبهی دلهای بیقرار باشد.